گفتوگو با زهرا حسینیخو، تحصیلکرده دکترای گفتمانشناسی دانشگاه وین اتریش
پروپاگاندا با برانگیختن احساس گناه
شرق: رسانه ابزار پروپاگانداست یا صرفا ابزاری برای انتقال پیام؟ یا شاید نقش و کارکردی میانه، نه این و نه آن. چرا هر کشوری با ایران وارد چالش سیاسی میشود، بلافاصله اقدام به راهاندازی رسانه فارسیزبان میکند. از انگلستان که در این زمینه پیشکسوت است تا آمریکا و عراق دوره صدام تا اسرائیل و این اواخر عربستان که به صورت جدی وارد این میدان شده است. سؤالات و نکات گفتنی درباره رسانه و نوع تأثیری که دارد و میگذارد، بسیار است. زهرا حسینیخو دانشجوی دوره دکترای گفتمانشناسی دانشگاه وین است و به گفته خودش «تمرکز کارش بر رسانههای مرتبط با ایران است». او به صورت مشخص در این سالها درباره رسانهها و مطالبی که درباره ایران منتشر شده و میشود، به لحاظ گفتمانی کار و پژوهش کرده است. در مصاحبه پیشرو با او درباره نقش، عملکرد و ماهیت رسانه و همینطور خبرهای جعلی، پروپاگاندا و... صحبت کردهایم. مشروح این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
در نوع نگاه به رسانه دو مدل دیدگاه شاید بیشتر از همه جالب توجه باشند و جلب توجه کنند. یک گروه رسانه را به صرف ماهیتی که دارد و کاری که میکند، به صورتی کلی در مجموع ابزاری مفید، شریف و ارزشمند میداند (البته هر طیف یا گروه لزوما این دیدگاه را درباره رسانههایی که به لحاظ سیاسی به خودشان نزدیک است، دارند) و هرگونه نقد و مانعسازی و ایجاد مشکل برای آن را ضدیت با رسانه و آزادی بیان و... میدانند. گروه دیگری هم رسانه را به صورت تمام و کمال ابزاری در راستای پروپاگاندا، شستوشوی مغزی افکار عمومی، جهتدادن به ذهن مردم و... میدانند. رسانه به معنای عام آن به نظر شما واقعا کدام است؟ کدام یک از این سمت و سوها به نظرتان واقعبینانهتر است؟ یا آیا مثل همه چیزهای دیگر حالت میانه و سومی هم هست که بینابین اینهاست و... اول در این باره کمی توضیح بدهید. به نظر من برای بررسی عملکرد و ماهیت رسانه باید به فرامتن نیز توجه کرد. فرامتن، بستر اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و تاریخی است که رسانه در آن شکل گرفته و به تولید محتوا پرداخته است، عامل دیگر که به نظر من اهمیت ویژه دارد، محل تأمین منابع مالی رسانه است، آیا هزینه تولید محتوای این رسانه از منابع عمومی تأمین میشود یا تحت مالکیت خصوصی است. بخش عمدهای از رسانههای جریان اصلی را باید به مثابه یک بنگاه اقتصادی دید و محتوای تولیدی محصولی است که برای بالابردن سود سرمایهگذاران در این بنگاه اقتصادی تولید میشود. به علاوه دولتها با تأمین منابع مالی رسانهها دسترسی ویژهای به مخاطبان رسانه پیدا میکنند. این دسترسی به دولتها امکان میدهد که منابع تأمین خبری و محتوای آن رسانه هم باشند. منابع دیگر یا به نوعی مستقل اطلاعات در این رقابت دست پایین را دارند و برای رساندن روایت خود به گوش مخاطبان با موانع متعدد روبهرو میشوند. در نتیجه صدای غالب، صدای آن بخش تأمینکننده خوراک مالی و محتوایی است که خود متأثر از سوگیریهای ایدئولوژیک آن دولت است. اینجا میشود از گرامشی و تعریف او از روشنفکر سنتی و ارگانیک کمک گرفت. نخست باید دانست که از نظر گرامشی هرکسی که امروزه در حوزههای مربوط به تولید و توزیع دانش مشغول به کار است، روشنفکر تلقی میشود و آنها، محور روشنفکر. به علاوه گرامشی در دفترهای زندان و در توصیف و بسط مفهوم هژمونی روشنفکران را به دو گروه تقسیم میکند؛ روشنفکر سنتی و روشنفکر ارگانیک. روشنفکر سنتی از دید او افرادی نظیر دانشگاهیان، روحانیون، نویسندگان و نظایر آنها هستند که از بطن طبقات اجتماع میآیند و کار روشنفکری آنها طی نسلها تداوم مییابد. روشنفکر ارگانیک در مقابل، در رابطه و پیوند مستقیم با تشکیلاتی است که آنها را برای نظریهپردازی در جهت تحکیم روابط قدرت پرورش داده است. در این معنا به نظر گرامشی کارشناسان روابط عمومی در زمره روشنفکران ارگانیک قرار میگیرند. با توجه به تعریف گرامشی میتوان رسانه و کارشناسان و دستاندرکاران آن را نیز دستهبندی کرد. از دید گرامشی روشنفکران ارگانیک با بهرهگیری از تکنیکهای رسانهای درصدد جذب مخاطب هرچه بیشتر برای محصول و محتوای تولید خود هستند. با درنظرداشتن این تعریف و توجه به فرامتن میشود نتیجه گرفت که رسانه نه لزوما و به خودی خود یک ابزار پروپاگاندای صرف است نه یک ابزار تولید محتوا به صورت کاملا آزاد و بری از هرگونه سوگیری ایدئولوژیک. بلکه هر رسانه را باید روی دو نمودار خطی تحلیل کرد؛ در مقایسه با دیگر رسانهها در زمان تولید محتوا و مقایسه با خود و دیگر رسانهها در ظرف زمانی. توجه به این فاکتورهای فرامتنی میتواند به درک این مفهوم هم کمک کند که با توجه به تمامی قیودی که این فاکتورها در کار رسانه ایجاد میکنند، آیا اساسا میشود رسانهای را مطلقا آزاد دانست. من شخصا نمیتوانم چنین ادعایی بکنم. یک مقدار بحث را ملموستر کنیم. به نظرتان چرا مثلا یک فرد سیاسی یا صاحب سواد، تجربه و دانش در حد لازم در حوزههای رسانه، سیاست، فرهنگ و جامعه در ایران مجموعا نسبت به رسانههایی مثل بیبیسی، رادیوفردا و امثالهم - که رسانههای دولتی انگلستان و آمریکا و... هستند - گارد بازتر و حس همراهتری دارد تا رسانههای دولتی و حکومتی در داخل؟ برای پاسخ به این سؤال باید به عملکرد رسانههای دولتی برگردیم و آنها را در بازه تاریخی و در مقایسه با دیگر رسانهها ببینیم. رسانههای داخلی و مخصوصا رسانههایی که مشخصا نماینده و ارگان روابط عمومی سازمانهای دولتی و به معنای عام حکومت هستند، در بزنگاههای تاریخی و سیاسی از رقیبان خود جا ماندهاند. بخشی از این جاماندگی به ساختار دستوپاگیر رسانههای داخلی برمیگردد که تبدیل به ادارات عریض و طویلی شدهاند که بهواسطه تأمین مالی از سازمانهای دولتی نیازی به نگهداشتن مخاطبان ندارند. ردیف بودجهای دارند که هر سال، مستقل از عملکرد به آنها اختصاص پیدا میکند و عموما برای مصرف آن هم بازخواست نمیشوند. به اینها سوگیریهای ایدئولوژیک و خطوط قرمز تولید و انتشار محتوا و ممیزی را هم اضافه کنید. در مقابل شما رسانههایی را دارید که اولا برای تأمین هزینهها نیازمند جذب حداکثری مخاطب هستند. رسانههایی مانند صدای آمریکا هم با وجود اینکه مستقیما از دولتها بودجه میگیرند، باید در برابر بودجه دریافتی گزارش کار داشته باشند تا بودجه تمدید شود. عامل دیگر نوع محتوایی است که منتشر میشود. وقتی عملکرد رسانههای داخلی و خارجی را در یک بستر تاریخی مقایسه کنیم، میبینیم که رسانههایی مانند بیبیسی، آگاهانه بر انتشار محتوایی تمرکز میکنند که در رسانهای داخلی قربانی ممیزی و سانسور میشوند. برای نمونه به پوشش خبری سرنگونی هواپیمای اوکراینی نگاه کنید. در سهروزی که رسانههای رسمی مشغول بازتاب موضعگیریهای ضد و نقیض مسئولان بودند، رسانههای دیگر با توجه به دسترسی به منابع اطلاعاتی دولتهای دیگر توانستند اطلاعات دقیقتری از واقعه ارائه دهند. واضح است که مخاطب با در کنار هم قراردادن این دو نوع پوشش خبری به رسانهای اعتماد میکند که شرح دقیقتری از واقعه داده است. حال این را در بستر تاریخی نگاه کنیم. با تکرار موارد اینچنینی الگویی در ذهن مخاطب شکل میگیرد که در آن رسانهای که اطلاعات دقیقتری ارائه داده، رسانه قابل اعتمادتری است. در کنار اینها سوگیریهای ایدئولوژیک مخاطب را هم اضافه کنید. مخاطبی که به ساختار سیاسی، رسانهای داخلی بیاعتماد شده، در بسیاری موارد، حتی در برابر اخبار دقیق هم بر اساس سوگیریهای فکری خود و نه واقعیت تصمیم میگیرد. این شکل از اعتمادسازی البته زمینه را برای دستکاری محتوا هم فراهم میکند. نوام چامسکی در توصیف این وضعیت به تفاوت میزان دسترسی افراد عادی و اهل رسانه اشاره میکند که زمینه را برای فیلتر محتوا فراهم میکند و در نتیجه آنچه به دست مخاطب میرسد، ممکن است توسط رسانه و منابع اطلاعاتی آن دستکاری شده، بزرگنمایی شود یا کماهمیت جلوه داده شود. جلب مخاطب و اعتمادسازی در رسانه تکنیک رایج و از اصول اولیه است. مثلا تلویزیون منوتو اوایل که راه افتاد بالای ۸۰ درصد برنامههایش سرگرمی و غیرسیاسی و به نوعی برای هر مخاطبی جالب بود. اما رفتهرفته وزن موضعگیری سیاسی و برنامههای جهتدارشان بیشتر شد. این ترفند تا حدی هم جواب داده است. ترفندهای رایج دیگر در این زمینه چیست؟ البته اگر رسانه را فقط در خبر و موضعگیری سیاسی نبینیم، شاید تفاوت چندانی در عملکرد رسانهای مانند منوتو رخ نداده باشد. یعنی منوتو آلترناتیوی برای برنامههای سرگرمی در مقابل مثلا صداوسیمای ایران بوده، اما همزمان در نوع برنامهسازی، موضوعات و شیوه ارتباط با مخاطب تلاش کرده شکلی از زندگی را به مخاطب ارائه دهد که اولا به تجربه زیستی او نزدیک است، او را سرگرم میکند و در عین حال نمونهاش در فضای رسانه داخل نیست. رفتهرفته با اتخاذ سیاستهای تدریجی، پیام و ایدئولوژی سیاسی خود را نیز به خورد مخاطب میدهد. مثلا مقایسه دوران پهلوی با دوران پس از انقلاب از موضوعات سیاسی شروع نشد، بلکه از مقایسه فضای فرهنگی، برجستهکردن حضور هنرمندان و خوانندگان دوره پهلوی، برانگیختن احساس نوستالژی در مخاطب نسبت به گذشته آرام و شاد به زعم برنامهسازان شروع شد. آیا کشور دیگری در دنیا هست که به اندازه و شبیه ایران کشورهای رقیب یا دشمن یا به هر حال دارای حدی از تخاصم با آن اقدام به راهاندازی این تعداد رسانه برای مردمش کرده باشند؟ تمرکز کار من روی رسانههای مرتبط با ایران است و برای همین نمیتوانم در مورد کشورهای دیگر نظر قطعی بدهم. به ذکر یک مثال بسنده میکنم. برنامه هستهای ایران قبل از اینکه تبدیل به یک بحران سیاسی و بینالمللی شود، موضوع تعداد کثیری از تحلیلها، سرمقالهها و برنامههای خبری بود. یعنی بحران اول در روزنامهها و رسانههای جریان اصلی به مخاطب عرضه و به عنوان تهدید جدی و زمینهساز هولوکاست دوم ساخته شد و با تکنیکهای بزرگنمایی، برانگیختن ترس در مخاطب و هشدارهای مکرر درباره دستیابی قریبالوقوع ایران به بمب هستهای زمینه را برای پذیرش احتمال واردشدن کشورهای غربی و آمریکا به جنگ با ایران فراهم کرد. کاری که رسانه انجام داد در حقیقت ساختن اجماع عمومی درباره لزوم توقف برنامه ایران به هر قیمتی بود که از طرف منابع اطلاعاتی به آنها منتقل شده بود. شاید این سؤالم جواب ساده و سرراستی داشته باشد و از اساس جواب در دل همین سؤال باشد. ولی به نظرتان چرا هر کشوری که مشخصا با ایران وارد سطحی از اختلاف و دشمنی و رقابت میشود، یکی از اولین اقداماتش راهاندازی رسانه به زبان فارسی است؟ تجربه انگلستان و راهاندازی بیبیسی و بعد از انقلاب هم آمریکا با voa و همینطور رادیوفردا، یا رادیو عراق در زمان جنگ، رادیو اسرائیل و مثال آخرینش هم عربستان است که از وقتی با ایران به شکل رسمی قطع ارتباط دیپلماتیک کرد، به صرف بودجههای هنگفت برای راهاندازی رسانههای فارسیزبان از جنس سیاسی اقدام کرد. تلویزیون ایراناینترنشنال، بخش فارسی ایندیپندنت و... . همانطور که گفتم شما رسانه را باید بنگاه اقتصادی ببینید که هدفش جذب مخاطب برای بالابردن ارزش خود و بازگشت سرمایه سرمایهگذار است. در مورد رسانههای فارسیزبان دو عامل را در نظر بگیرید: یک خلأ جدی در فضای ایران، یا بهتر بگویم بازار رسانهای ایران که از نبود رسانههای مستقل و آزاد رنج میبرد و دیگری علاقه و اهداف سیاسی- اقتصادی پشت این رسانههای فارسی. برخی از رسانهها مانند ایراناینترنشنال که مستقیما با هزینه پادشاهی سعودی مشغول به تولید برنامه هستند، درصدد دامنزدن و تشدید بیاعتمادی موجه مخاطب ایرانی به حکومت و رسانهای داخلی هستند تا بتوانند با تأکید بر نارضایتیهای داخلی از ایران امتیاز بگیرند یا سیاستهای منطقهای خود را پیش ببرند. در بعد اقتصادی هم اقبال ایرانیان به این شبکهها باعث رویآوردن شرکتهای دیگر برای تبلیغ و بهرهبردن از بازار بکر ایران است. یعنی کار رسانه در این راستا محض رضای خدا و روشنکردن حقایق نیست، بلکه استثمار اقتصادی و سیاسی ایرانیان است. این بازار مستعد و بیرقیب حتی خبرنگاران رسانههایی مانند اینترسپت را ترغیب کرده که به فارسی بنویسند چون مخاطب آماده شنیدن تحلیل و مصرف تولیدات آنهاست. در مواجهه با مسئله رسانه، بهخصوص رسانه پروپاگاندایی، فیکنیوز و... برخی از لزوم داشتن سواد رسانهای میگویند. اساسا این سواد رسانهای یعنی چه چیزی؟ به طور خلاصه سواد رسانهای یعنی توانایی شناسایی انواع مختلف رسانهها و درک پیامهای ارسالی آنها. رسانهها، چه رسانه زردی که شایعات و اخبار افراد مشهور را منتشر کند، چه رسانههایی که تحلیلهای سیاسی و اقتصادی تخصصی ارائه میدهند، درک ما از جهان را شکل میدهند و حتی ما را وادار میکنند به روشهای خاصی رفتار یا فکر کنیم. سواد رسانهای یعنی بتوانیم نقشی که رسانهها در شکلدهی به دنیای ما دارند، مشخص و درک کنیم. قدم بعدی درک هدف تولیدکننده محتواست. او میخواهد چه چیزی را از یک رسانه بردارید؟ آیا هدف صرفا آموزش است، آیا سعی در تغییر ذهن شما دارد یا ایدههای جدیدی را که تاکنون نشنیدهاید به شما معرفی میکند؟ این به انتخاب آگاهانه محصول رسانهای کمک میکند. سواد رسانهای شامل پرسیدن سؤالات خاص و قراردادن آن در کنار باورها و دانستههای فردی است. به شما این امکان را میدهد تا یاد بگیرید که محصول ارائهشده چیست، چرا ساخته شده است و میخواهید درباره آن چه فکری کنید. آیا میتوان همه مخاطبان بالفعل و بالقوه خبرها و رسانهها را به این چیزی که از آن با عنوان سواد رسانهای یاد میشود، مجهز کرد؟ به هر حال مسئله پروپاگاندا و کاری که رسانهها میکنند، فقط مسئله کشوری مثل ایران نیست. مخاطبان رسانهها در آزادترین کشورهای دنیا و سرزمینهایی که بیشترین تعداد رسانه را دارند هم در معرض پروپاگاندا، فیکنیوز و... هستند. اصلا راهی برای ایمنشدن حداکثری در برابر این ماجرا وجود دارد؟ ایمنی در برابر فیکنیوز نیازمند مواجهه آگاهانه با محصول خبری است؛ یعنی شما به عنوان مخاطب بهطور مستمر مواردی را که به عنوان اصول سواد رسانهای گفته شد، در برابر هر گونه محتوای رسانهای از تبلیغات و فیلم و سریال گرفته تا خبر و محتوای شبکههای آنلاین، به کار ببندید. این نشدنی نیست اما بسیار سخت است. برای همین است که آموزش سواد رسانهای به کودکان و نوجوانان موفقتر است و در برخی کشورها در طرح درسی آنها گنجانده شده. اما به نظر میرسد مخاطب بتواند با طرح چند پرسش اساسی، محتوای دریافتی را بررسی کند و به چالش بکشد. مثلا چه کسی این محتوا را خلق کرده است؟ آیا این یک شرکت بود؟ آیا فردی بود؟ (اگر چنین است، چه کسی؟) آیا این یک کمدین بود؟ هنرمند بود؟ آیا منبع ناشناس بود؟ و برای پاسخ به همه این سؤالها بتواند دلیل بیاورد. چرا آنها در تولید و انتقال این محتوا موفق شدند؟ آیا این محتوا خبری است که شما را از اتفاقی که در دنیا افتاده مطلع کند (مثلا خبر)؟ آیا هدف آن تغییر ذهنیت یا رفتار شما بوده است (مقاله، دیدگاه یا دستورالعمل خاصی بوده)؟ آیا این برای خنداندن شما بود (الگوی رفتاری خندهدار)؟ آیا باعث شده که شما بخواهید چیزی (تبلیغات) بخرید؟ سؤال بعدی این است که اصولا این پیام برای چه کسی است؟ مخصوص بچههاست؟ بزرگترها؟ دخترها؟ پسران؟ افرادی که علاقه خاصی دارند؟ قدم بعدی درک سازوکار تولید آن محتواست. از چه تکنیکی برای معتبر یا باورپذیر کردن این پیام استفاده میشود؟ آیا آماری از یک منبع معتبر دارد؟ آیا حاوی نقل قول از یک متخصص موضوع است؟ آیا شواهد مستقیمی بر اثبات ادعای آن وجود دارد؟ چه جزئیاتی کنار گذاشته شد و چرا؟ آیا اطلاعات ارائهشده دربرگیرنده دیدگاههای مختلف است - یا فقط دیدگاه یک طرف ماجرا را ارائه میدهد؟ آیا برای درک کامل پیام به اطلاعات بیشتری نیاز دارید و دست آخر اینکه احساس شما در مواجهه با آن محتوا چگونه بود؟ فکر میکنید دیگران هم ممکن است همین احساس را داشته باشند؟ آیا همه احساس یکسانی دارند یا افراد خاصی با شما مخالف هستند؟ برداشت و فهم من از مواجهه مخاطب ایرانی با خبر و رسانهها در مجموع حکایت از این دارد که بخش زیادی از مردم ما - چه مخاطب و چه حتی خبرنگار و تولیدکننده خبرها - مشکلات ایران را به نسبت دیگر کشورهای جهان مشکلتر و اتفاقات خوب را در مجموع بیاهمیتتر تصویر و تصور میکنند. مثلا بارها دیدهام خبر خودکشی، کارتنخوابی یا فقر در ایران با این وضعیت و جایگاه اقتصادی و... از نظرشان فاجعه بزرگی است اما نوع مواجههشان با همین موضوعات در دیگر کشورها که از لحاظ اقتصادی وضعیتی دهها برابر بهتر از ایران دارند، موضوعی عادی یا بیاهمیت میدانند و میبینند. به نظرتان این وضعیت ناشی از تأثیر خود رسانههاست یا اینکه ریشه و اساس ماجرا در چیزهای دیگری مثل فرهنگ عمومی مردم ایران است؟ شاید بتوان این را در رابطه با سطح اعتماد عمومی به منابع خبری و البته سوگیریهای شخصی پاسخ داد. در نبود رسانههای مستقل و منابع موثق، فضا برای شایعات باز میشود. رویکرد مخاطب به شایعه نیز مبتنی بر نوع جهانبینی و سوگیری شخصی او نسبت به وقایع است. اگر شما در جهانبینی خود باور داشته باشید که منابع رسمی با شما روراست نیستند و خبرها دستکاریشده به دست مصرفکننده میرسد، احتمال اینکه هر خبری را، ولو کاملا منطبق با واقعیت باور نکنید، زیادتر است. البته از تکنیکهای اقناعی رسانهها هم نمیشود غافل شد. رسانهها با بزرگنمایی بخشی از خبر و کماهمیت جلوهدادن بخش دیگر درک مخاطب از وقایع را شکل داده و او را وادار میکنند که اتفاق را آنگونه که رسانه میخواهد، ببینند؛ مثلا در مورد بازنمایی آمار تلفات کرونا در کشورهای دیگر و ایران. یک تکنیک دیگر ایجاد احساس گناه در مخاطب است. مخاطب دولت خود، یا خود را به نوعی در آسیبی که بر دیگری اعمال شده، مقصر میداند. برانگیختهشدن احساسات مخاطب او را از تفکر انتقادی درباره موضوع خبر باز میدارد و در نتیجه نسبت به تصویری که رسانه ارائه میدهد، همدلتر است. شما در خارج از ایران زندگی میکنید و رسانههای غربی را هم به واسطه کار و تخصصتان در مواردی و با تمرکز روی موضوعاتی رصد کردهاید. تفاوتهای اصلی بین رسانههای ما و کشورهای غربی که به داشتن رسانههای آزاد مشهور هستند، در چیست؟ شاید مهمترین تفاوت ممیزی و سانسور باشد. وجود خطقرمزهایی که حد و حدود آنها هم مشخص نیست. دایره این نبایدها تا کجاست و چه موضوعاتی را در بر میگیرد. نکته دیگر انحصار در دسترسی است. اینکه در کشور ما اصولا رسانهها یا خودیاند یا وابسته و در نتیجه دارای امکان دسترسی به منابع اطلاعاتی و آزادی انتخاب در شیوه تولید محتوا یا انتشار خبر. رسانههای خارجی، مستقل از سوگیریها و موضع سیاسی و ایدئولوژیک در امکان دسترسی به منابع و رویارویی و بهچالشکشیدن اشخاص، مستقل از جایگاه و قدرت آنها، برابرند. البته بنا بر مواضع ایدئولوژیک رسانه و سرمایهگذاران آن رسانه، شکل بازنمایی این وقایع و به قول معروف بستهبندی محتوا تغییر میکند. فرض کنید در ایران در همین شرایط کنونی به رسانهها آزادی کامل داده شود. به نظرتان اثرات و تبعات آن برای افکار عمومی چگونه خواهد بود. بیایید و این فرض به نظر محال را تصور کنیم. تمرکز و محور کار و خروجی رسانههای ایران در آن روز به نظرتان چطور خواهد بود؟ در مجموع برای جامعه و کشور چه اثرات و ثمراتی خواهد داشت؟ آنچه رخ خواهد داد به نظرم کمتر از انقلاب نخواهد بود. انقلاب به معنای دیگرگونشدن ساختاری. رسانهها نیز باید روشها، ساختار، اولویتها و شکل ارتباط با مخاطب را بهجد بازبینی و بازسازی کنند. در این وضعیت فرضی مخاطب محور است. بعید میدانم در کوتاهمدت بتوان اعتماد ازدسترفته را بازسازی کرد. اعتمادی که طی سالها از دست رفته باید به مرور بازسازی شود. به علاوه مخاطب باید با رسانه احساس نزدیکی فکری و زیستی داشته باشد. رسانه باید تجربه زیستی مخاطب را تا حد امکان واقعی و بدون دستکاری بازتاب داده و به قولی آینه مخاطب باشد، کاری که رسانههایی مانند منوتو و بیبیسی در آن تبحر دارند. این تغییر به ما امکان بازسازی رابطه میان مردم و مردم با حکومت را خواهد داد. اعتماد به رسانه داخلی که تجربه زیست مشابه مخاطب خود را دارد باعث خواهد شد توضیح و تبیین هر سیاست حکومت به مردم بدیهی و ناگزیر باشد و در نتیجه نقش مردم در تصمیمگیری و در ادامه اجرای سیاستها از یک نقش حاشیهای صرف به نقش محوری تبدیل شود.