آنكه چراغش خاموشى نگيرد
مهدى افشار- پژوهشگر
اشاره: در شبكههاى اجتماعى خبرى پخش شد كه گرچه غمانه بود و دلم را به درد آورد، لكن برایم چندان بهتانگیز نبود چه مىدانستم سلامتى استاد گرانقدرم، دكتر محمدعلى اسلامىندوشن كه سالیانى چند در محضرش در دانشگاه تهران آموخته بودم، سخت لغزان است، به همین روى بر آن شدم به پاس سالها شاگردىاش و فراتر، سالیانى چند همراهىاش در سخنرانىها و لطف بىشمارش نسبت به خود، از او بنویسم. پس از رقمیشدن آنچه مىخوانید، شادمانه آگاهى یافتم كه خبر نادرست بوده است و بانوى ایشان، خانم دکتر شیرین بیانى از فرزانگان این سرزمین، همچنان مهرورزانه استاد را پرستار است. بااینحال دریغم آمد آنچه درباره استادم گفتهام به باطل رها شود كه گرامیداشت بزرگمردانى چون او كارى زیبا و زیبنده است و تسلایى است دلهاى فرزانگانى را كه نادیده انگاشته مىشوند.
*** چراغى برافروخت، روشنىبخش در پیشاروى اندیشهمان، اندیشهاى كه اكنون سخت در تلاطم است و راهى دشوار و سهمگین را در برابر ما نشانده و او خود همواره آكنده از تلواسه است اگرچه آرام مىنماید، دلنگرانىهایش شخصى و فردى نیست، براى ایران و آینده ایران پیوسته دلشوره دارد؛ اگرچه گذشته را مىستاید، اما نگاهش در گذشته ثابت نمىماند؛ گذشته را آموزهاى براى آینده مىداند و نیك آگاه است كه غرور دیرین دستمایه استوارتر گامبرداشتن بهسوى آینده است تا بدانیم مىتوانیم همان شكوه دیرین را دگرباره زنده گردانیم، شكوهى كه در روزگاران دور دور مىداشتهایم، نه دیگر با كشورگشایى كه با اندیشهورزى.
اسلامی بر این باور است كه جغرافیاى فرهنگى ایران بسیار بسیار وسیعتر و گستردهتر از جغرافیاى سیاسى آن بوده و هست و باید غبارى را زدود كه بر اثر گذشت زمان بر چهره فرهنگ ایران نشسته، غبارى را كه در همین اقلیم خودی و بر سرزمینهایی نشسته که از پرتو فرهنگ ایران، گرمى و درخشش گرفته بودند و كدام پرتو، رخشانتر از شاهنامه. با همین نگاه بود كه «ایرانسراى فردوسى» را بنیاد نهاد و ارگان آن، فصلنامه «هستى» بود كه تا همین اواخر انتشار مىیافت و بهراستى یكتنه بىهیچ چشمداشتى به یارى دولت و حمایت نهادهاى وابسته با دشوارىهاى مالى بسیار به «هستى»، هستى مىبخشید و زیباترین سرمقالهها را در این نشریه رقم مىزد. این فصلنامه را كه ورق بزنید، شمیم خوش میهندوستى به مشام مىرسد، سخن از سیاست نیست و سراسر سرمقالهها تنها ادبیات جانبخش است و یادهایى شیرین از روزگاران رفته. اگر از حافظ مىنوشت نگاهى نو به این بىهمانند شاعر داشت. استاد اسلامی لااقل برای این قلم، در مقالهاى به زبان انگلیسى تحت عنوان «معماى حافظ»، ماجراى كشدار و بهظاهر بىپایان «مى» حافظ را خردورزانه حل كرد. شیفته فردوسى است و مجذوب مولانا و سعدى. بخت یار این قلم بود كه دعوت مرا پذیرفت تا در شهر كتاب مركزى كه آن روزها در خیابان زرتشت بود، یك رشته سخنرانى براى عموم برگزار كند. صبحهاى جمعه به دنبال ایشان مىرفتم و سخنرانى ساعت 10 صبح آغاز مىشد و معمولا با پرسش و پاسخ تا ساعت 12 به درازا مىكشید و حاصل آن سخنرانىها، كتاب ارجمند چهار سخنگوى وجدان ایران: فردوسى، سعدى، مولانا و حافظ بود كه بهراستى نگاهى نو از منظرى دیگر به این چهار قله شعر فارسى داشت. اسلامىندوشن اگرچه دغدغه ایران را دارد و دلنگران پارهاى بىتدبیرىهاست، اما نومید نیست و مىداند كه دور نخواهد بود كه همین مردم با پشتوانه آن فرهنگ غنى، بر همه دشوارىها چیره خواهند شد و دگربار ایران ققنوسوار برخواهد خاست و تمدنى شكوهمند، سرفراز و ستودنى و خردورزانه را به جهانیان عرضه خواهد كرد. در گفتهها و ناگفتهها مىگوید: «ایران سرزمین شگفتآورى است، تاریخ او از نظر رنگارنگى و گونهگونى كمنظیر است، بزرگترین مردان و پستترین مردان در این آب و خاك پرورده شدهاند... فتحهاى درخشان و شكستهاى شرمآور، مصیبتهاى بسیار و كامروایىهاى بسیارتر. روزگار، همه بلاها و بازىهاى خود را بر ایران آزموده است، او را بارها بر لبه پرتگاه برده و از افتادن بازش داشته، ایران شاید سختجانترین كشور دنیاست. دورههایى بوده كه با نیمهجانى زندگى كرده، اما از نفس نیفتاده و درست در همان لحظه كه همه از او امید برگرفته بودند، چشم گشوده است و زندگى را از سر گرفته». و در همین اثر ارزنده، در جایى دیگر مىگوید كه ایران نخستین كشور در جهان است كه به یكتایى خداوند باورمند بوده است و اگرچه بعد از آیین زرتشت، یهودان خدایى را پرستیدند كه یگانه بود، اما یهوه با اهورامزداى ایرانى تفاوتى ماهوى و بنیادین داشت، یهوه در جزئیات حیات قوم یهود ورود و سیر زندگى فرد فرد آنان را تعیین مىكند كه این امر به دترمینیسم و جبر از یك سو و در قلمرو جامعه به توتالیتاریسم و تمامیتجویى مىانجامد، اما اهورامزدا پروردگار عرفانى است، نظام هستى را در كلیت خود رهبرى مىكند. امور جهان تقسیم شده است به آسایشبخش و گزندآور. نكویىها در قلمرو پرورگار نیكویى (اهورامزدا) و بدىها در تصرف ذات بد (اهریمن) است و آدمیان مخیر در انتخاب هریك از این دو و با گزینش نیكویى، یارىبخش نیكى و زمینهساز پیروزى نكویى بر بدى و خیر بر شر مىشوند. سوداى آن ندارم تجلیات اندیشههاى خردورزانه او را كه خود مجلاى آنهاست، بازگو كنم كه این یادنامه یا بهتر است بگویم، گرامیداشت به دهها صفحه روزنامه وزین «شرق» نیاز دارد، اما دریغم آمد همین یك بند را از مقاله «ذكر مناقب حقوق بشر در جهان سوم» او نقل نكنم كه مىگوید: «نیاز انسان به نان و نام هر دو هست، منتها یكى پس از دیگرى مىآید، اما اگر تعارضى میان این دو پیدا شد، چه؟ اگر بهدستآوردن نان به قیمت ازدستدادن نام، یعنى شرافت انسانى بود، چه؟ وقتى به تاریخ نگاه مىكنیم، مىبینیم در عین آن كه غم اول انسان، غم نان و امنیت بوده است، درعینحال هیچگاه فرصت ابراز دلبستگى به ارزشهاى معنوى را از دست نداده. این ارزشهاى معنوى، موهوم نیست بلكه از آن جهت مطلوب او بوده كه به او اجازه داده تا بهتر زندگى كند. زندگىكردن هدف منحصر انسان نبوده، خوبزندگىكردن و با كیفیت خاص زندگىكردن نیز جزء هدف او بوده است و اگر مىبینیم در لحظات عسرت و اضطرار باز هم غم او آن مىشود كه ادامه زندگى دهد، براى آن است كه امیدوار است در آینده به زندگى متعالىترى دست خواهد یافت».اگر بخواهید اسلامىندوشن را بشناسید و او را گرامى بدارید، نیازى نیست همه آثار او را بخوانید كه با اندیشههاى بلند و رفیع او آشنا شوید، تورقى در ایران را از یاد نبریم و به دنبال سایه هماى، با اندیشههایى مواجه مىشویم كه در قالب كلمات ریخته است و واژهواژه آن آدمى را به تأمل وامىدارد به شرط آنكه در خانه كسى باشد. از جمله: * بشر صنعتى امروز مثل آن است كه یك پایش را به گارى بسته باشند و پاى دیگرش را به سفینه فضایى؛ از جهت علم به جلو رفته، از جهت اخلاق بازگشت كرده است. دروغها، شقاوتها و دشمنىها نیز به مقیاس موشكها عظیم و سریع شدهاند. * چراغها خاموش شد، دزدها و جنایتكارها میدان مىبینند، محیط شبیخون ایجاد مىشود، حتى انسانهاى شریف، ناگزیر همدیگر را زیر دست و پا له مىكنند. * تا زمانى كه این فكر از سر سیاستمداران به در نرفته كه دنیا را فقط باید از دریچه اقتصاد نگریست، نظم بهترى در جهان برقرار نخواهد شد، حتى نظم اقتصادى نیز سامان نخواهد گرفت. بىهیچ مجاملهاى اسلامىندوشن یك اندیشمند است، با وجود آنكه مىتوانست بهگونهاى دیگر در رفاه زندگى كند، بىپردهپوشى و با بىپروایى آنچه در اندیشه داشت و به صلاح این ملك و ملت تشخیص مىداد، قلم مىزد و اكنون هم كه درباره او مىنویسم، از حیات و مماتش آگاه نیستم كه كسانى خبر تلخ خاموشىاش را دادهاند، لكن در هیچ رسانهاى اشارهاى به آن نشده است، از تلویزیون ملى انتظار چندانى ندارم ولى در مطبوعات نیز از وضعیت او سخنى گفته نشده است. اگر خاموش شده باشد، سخن رودكى را درباره شهید بلخى تكرار مىكنم كه گفت: از شمار دو چشم یك تن كم/ وز شمار خرد هزاران بیش و تنها مىتوانم بگویم، دكتر اسلامىندوشن، اندیشمندى شیفته میهن است كه براى وطنش عاشقانه مىزیید، عاشقانه قلم مىزند و عاشقانه در راه اعتلایش مىكوشد، هرچند غریبانه در غربت مىزیید.