نمایشنامههایی درباره استعمار و سرمایهداری
شرق: در سری نمایشنامههای هنریک ایبسن که چند سالی است در نشر بیدگل منتشر میشود، بهتازگی «پرگنت» با ترجمه بهزاد قادری به چاپ رسیده است. چاپ اول این ترجمه در سال 1383 منتشر شده بود و قادری در چاپ دوم آن مختصر ویرایشی در ترجمهاش اعمال کرد. اما چاپ تازه این کتاب در نشر بیدگل با ویرایشی جدیتر همراه است. او درباره ویراست تازه ترجمهاش نوشته: «آموختهام از کسی یا نهادی چشمداشتی برای ارزیابی یا نقد این یا بقیه کارهایم نداشته باشم؛ پس این ویرایش سنگین را گفتوگو و نیاز درونی خودم و نیز ادای احترام به خوانندگانی میدانم که باور دارند ترجمه آثار ادبی بیات میشوند».
«پرگنت» دوازدهمین اثر ایبسن است. اثری که به قول قادری، مهر دوران سخت و نفسگیر زندگی آدمی، یعنی آشوبهای ذهنی در آستانه چهلسالگی را بر پیشانی دارد. قادری در این ترجمهاش به سیاق دیگر ترجمههایش، مقدمهای طولانی و دقیق درباره این اثر نوشته است که در درک و فهم خود متن بسیار راهگشاست. او در بخشی از مقدمهاش درباره این نمایشنامه نوشته: «پرگنت، همانند دیگر استعمارگران اروپایی، میل سلطهگریاش را زیر پوشش آبادانی بیان و آزادسازی مردم آن پنهان میکند. اما این آزادسازی هرگز بهمعنای یکسانسازی نیست. در گفتمان استعماری، سرزمین مستعمره به هیئت زن توصیف میشود، زنی که باید بر آن تسلط یافت. در پرگنت، آنیترا چنین نقشی دارد. پرگنت او را دختر حوا میداند، کسی که طبق سنت باید بر او چیره شود. آیا آنچه در پرده چهار میگذرد، بازتاب اندیشه خود ایبسن است؟ آیا او نیز همانند گوته اروپامدار پیرو مدرنیته است؟ درست است که پِر همانند استعمارگران سخن میگوید اما ایبسن او را چنان با آمیزه طنز میپردازد که خودش میتواند از او فاصله بگیرد. بهطور مثال، هنگامی به پرگنت درباره مستعمرهاش میاندیشد، چنان سخن میگوید که اندیشهاش ریشخند
میشود: توی هر سرزمینی، ندای آزادی سر میدن.... اما ایبسن دو سال پس از نوشتن پرگنت برای شرکت در مراسم افتتاح کانال سوئز به مصر دعوت شد. او در یادداشتهایش درباره جامعه مصر و اوضاع سیاسی آنجا نظر داد و پذیرفت که چنین جوامعی باید دگرگون شوند. با اینهمه یادآور شد برای بیداری این قوم تنها یک حکومت مطلقه است که میتواند به چنین دگرگونیهایی دست یابد. نه نظامی استوار بر شالوده مردمسالاری».
ایبسن درباره ترجمه این اثرش گفته بود که اگر این نمایشنامه به شعر ترجمه نشود، همان بهتر که اصلا ترجمه نشود. ترجمههای این اثر نیز شامل طیف گستردهای از نثر تا شعر سپید و مثنوی بوده است. بهزاد قادری درباره زبان این اثر با پژوهشگران بسیاری مشورت کرده و در نهایت تصمیم گرفته است که در ترجمهاش به دنبال ساختن زبانی نزدیک به نظم نباشد؛ چون به قول خودش از حشو و زواید هراس داشته است. ازاینرو او براساس جریان نمایشنامه، کلامی آهنگین برای این ترجمه انتخاب کرده است: «اصولا یک ویژگی زبان عادی و مردمی، سادگی و موزونی آن است: زبانی نزدیک به محاوره اما نه عامیانه. در سه پرده اول، چنین زبانی به خوب پیش میرود. اما در پرده چهار فضا بهگونهای تغییر مییابد که از آن زبان دیگر خبری نیست؛ در اینجا متن با زبان مشتی سرمایهدار کاسبکارِ دنیادیده و فرصتطلب آغاز میشود».
«همه پسران من» نوشته آرتور میلر نمایشنامه تازه دیگری است که با ترجمه حسن ملکی در نشر بیدگل منتشر شده است. آرتور میلر، نمایشنامهنویس و نظریهپرداز مشهور آمریکایی است که در سال 1915 در نیویورک متولد شد. او بهعنوان نویسنده نزدیک به شش دهه نمایشنامههای متعددی نوشت و به چهرهای مهم، تأثیرگذار و بحثبرانگیز در جامعه ادبی آمریکای قرن بیستم بدل شد. مشهورترین نمایشنامه او را میتوان «مرگ فروشنده» دانست که بارها در صحنههای مختلف اجرا شده و از زمان انتشارش به بعد بسیار مورد توجه بوده است. نمایشنامهای که در آن، شخصیت اصلی نمایش یعنی ویلی لومن، سیوشش سال است که بازاریاب یک شرکت است و در این مدت مجبور بوده مدام به سفر برود تا اجناسش را در جاهای مختلف به فروش برساند. اما مسئله اصلی لومن و خانوادهاش این است که او واقعا نمیخواهد و نه میتواند جذب میدان رقابت برای پول بیشتر شود. او در موقعیتی عذابآور گیر کرده که نه میتواند کارش را ترک کند و نه علاقهای به ادامه آن دارد. در نتیجه او مجبور است مدام نقش کسی را بازی کند که در واقع نیست و بعد تصمیمی میگیرد که از این وضعیت دوگانه خلاص شود.
«همه پسران من» هم از آثار مشهور آرتور میلر به شمار میرود. در این نمایشنامه نیز میلر به نقد سرمایهداری پرداخته است و نشان داده که چطور کسب سود از همهچیز و حتی جان تعدادی آدم مهمتر است. کلر، یکی از شخصیتهای این نمایشنامه است. او حدودا شصت سال دارد و مردی سنگینوزن و جسما و ذهنا بیاحساس است. او سالها است که به تجارت و صنعت مشغول است اما همچنان نشانههایی از دوران کارگری و مدیریتش در ماشینفروشی در او هست. یکی دیگر از شخصیتهای نمایشنامه، دکتر بیلیس است که نزدیک چهل سال دارد. مردی لوده و خوددار که راحت حرفش را میزند اما رگهای غم در گفتارش هست که حتی به طنزهایی که از بیاهمیتی خودش میگوید نیز راه مییابد. در یکی از دیالوگهای کلر میخوانیم: «تو جوونی، چی کار میتونستم بکنم؟ من کاسبم، یه آدم کاسب؛ صدوبیست تا ترکدار یعنی فاتحهت خوندهست؛ یه خط تولید بیشتر نداری که، از کار بیفته، فاتحهت خوندهست؛ ندونی چطوری کارش بندازی، کارت مرغوب درنمیآد؛ دکونت رو تخته میکنن، قراردادهات رو پاره میکنن، به اونها چه ربطی داره؟ چهل سال تو یه کسبی خیس میخوری، ظرف پنج دقیقه اوتت میکنن، چیکار میتونستم بکنم؟
میگذاشتم بزنن به کاسهوکوزه چهلسالهم؟ میگذاشتم زندگیم رو نابود کنن؟ من نمیدونستم او سرسیلندرها رو سوار میکنن، به خدا نمیدونستم. فکر میکردم پیش از اینکه کسی پرواز کنه، جلوشون رو میگیرن...». میلر در میانه دهه پنجاه تا شصت میلادی موفق به دریافت جایزه پولیتزر درامنویسی و جوایز متعدد دیگری شد.