|

گفت‌وگو با پرویز پیران

دور باطل سیاست‌زدگی

احمد غلامی

دکتر پرویز پیران اغلب از گفت‌وگوهای ژورنالیستی سر باز می‌زند. در جمعی نشسته بودیم که به‌تعبیری حرف ما دو نفر گل انداخت و بحث میان ما در گرفت. همان وقت، گفت‌وگو را برای خودم ضبط کردم. بعد از مدتی که بحث‌ها مکتوب شد، برای پرویز پیران فرستادم تا نظرش را جویا شوم. او با دقت و وسواس بسیار متن را خواند و بازنویسی کرد. اغراق نیست اگر بگویم متن حاضر مقاله‌ای است که من فقط جرقه‌اش را زدم. پرویز پیران، جامعه‌شناس و محقق و استاد دانشگاه در گفت‌وگوی پیش‌رو از سیاست و جامعه می‌گوید و معتقد است «سیاست‌زدگی» مسئله مبتلابهِ جامعه امروز ما است که البته در میان اصحاب اندیشه پدیده جدیدی نیست ولی در شرایط کنونی سخت اوج گرفته است. او باور دارد که سیاست‌زدگی بنابر ماهیت، در سطح می‌ماند و به کنش سیاسی آگاهانه و هدفمند تبدیل نمی‌شود و دوری باطل را شکل می‌دهد که امروز دچارِ بدترین نوع آن هستیم.

آقاي دكتر پيران، در شرايط موجود ايران با اينكه هياهوي پردامنه‌اي در جامعه وجود دارد و هركس از ظن خود درباره مسائل سیاسی و اجتماعی نظر مي‌دهد، چرا گفت‌وگوي جدي يا نقد علمي و بي‌غرض شكل نمي‌گيرد كه امكانِ فرارفتن از وضعيت ايستاي كنوني را ايجاد كند؟ در آغاز از فراهم‌آوردن مجال شنیدن و گفتن بسیار سپاسگزارم؛ اما بعد.... به‌راستی در روزگار غریبی زندگی ادامه می‌یابد. در حال‌وهوایی سخت خطیر، روزها به شب می‌رسد و عمر مانند برق و باد به پایان خود نزدیک می‌شود. چنانچه به گزاره‌های بالا باور داریم، گفت‌وگوهای درازدامنی برای بیان روایت‌هایی درباره گذشته، حال و آینده سرزمین بارها و بارها زخم‌خورده ما ایرانیان نه‌تنها ضرورت پیدا می‌کند، بلکه سخت فوری و حیاتی می‌شود. روایت‌هایی درباره جامعه‌ای که سال‌های دراز، قرنی پس از قرن دیگری با انواع تضاد و تناقض گلاویز بوده است و با وجود نیروهای قدرتمند رانشی بسیار آن‌هم با توان خطرناک فروپاشی، در مجموع و به‌طور نسبی تا به امروز کلیت خود را حفظ کرده است. ضمنا نیک آگاهید که هر روایتی درباره جامعه‌ صرف‌نظر از زمان و مکان به‌نحوی گریزناپذیر به افراد جامعه یا سازندگان و گاه ویران‌کنندگان آن نیز باید بپردازد. فورا باید اضافه کرد که گفت‌وگو تنها زمانی ارزشمند است که از حب و بغض‌های فردی و جامعه‌ای که بسیاری از آنها درعین‌حال تاریخی محسوب می‌شوند، برکنار بماند و دو سوی گفت‌وگو منافع فردی و خواسته‌های خود را دخالت ندهند. ناگفته پیداست رسیدن به حالتی نسبتا بی‌طرفانه و از ظرف و مظروف کنارکشیدن و از فاصله‌ای دور به تجزیه ‌و ‌تحلیل آنها همت‌گماردن در هر حالتی، در هر جامعه‌ای به‌ویژه در زمان‌های بحرانی، بسیار پیچیده و طاقت‌سوز و گاه غیرممکن است. پیچیدگی موارد یادشده در ایران نه دوچندان که چندین چندان است. این پیچیدگی تشدیدشده در ایران دلایل گوناگونی دارد؛ یکی از این دلایل که به معضلی جدی بدل شده است، سیاست‌زدگی غیرقابل باور مردمان سرزمین‌ گران‌قدرمان است. اگرچه سیاست‌زدگی حداقل نزد اصحاب اندیشه پدیده جدیدی نیست، ولی در شرایط کنونی سخت اوج گرفته، عمومی‌شده و نقل کوچه، برزن و بازار شده است، اما شوربختانه سیاست‌زدگی بنابر ماهیت، در سطح می‌ماند و به کنش سیاسی آگاهانه و هدفمند تبدیل نمی‌شود تا بدان‌جا که دوری باطل را شکل می‌دهد. امروز نیز شاهد بدترین نوع دور باطل در حیطه سیاست‌زدگی هستیم. سیاست‌زدگی فرض‌شده و شدت‌گرفته، دیگر اندیشه‌های طرفین گفت‌وگو را برای بحثی آگاهی‌محور به امید فرارفتن و طرحی راهگشا در افکندن، درگیر نمی‌کند. بلکه رویارویی اراده‌ها، منیت‌ها و حب و بغض‌هاست که شکل‌گرفته و هر دم فربه‌تر می‌شوند. دلیل دیگر حداقل در زمان حاضر، فرانگرفتن همگانی نقد آگاهانه یا نقدی متکی و برآمده از دانش و تجربه زیستن است. نقد آگاهانه دیالکتیکی هرگز در خود نمی‌ماند، بلکه نگریستنی ژرف به حال و روز ناخوش لحظه‌ای مفروض است، آن‌هم از برای درک تناقض‌ها و تضاد‌هایی که مسئول ناخوشی، پلشتی، ناروایی، بی‌ثباتی و نارضایتی فراگیر به‌حساب می‌آیند. سپس ترکیب، ورزدادن و عمل‌آوردن تضاد‌ها و تناقض‌ها با شرایط حال برای درس‌آموزی و ریشه‌یابی تا فرارفتن از شرایط موجود به امید درافکندن طرح‌های گوناگون، در بازه‌های زمانی کوتاه، میان‌مدت و بلندمدت و عملیاتی و اجرايی‌کردن آنها ممکن شود. پس نقد مطلع دیالکتیکی هرگز سر بازایستادن ندارد و آرزومند است تا به هر وسیله و به هر طریق درست، مطالعه‌شده و مهر قبول‌خورده‌ای آینده مطلوب را شکل دهد. از این‌روی برای ارتقای طرح‌ها و اجرايی‌کردن آنها آنی نمی‌ایستد و دایما ادامه می‌یابد. چنان نقدی در شرایط ایران (کشورِ رودربایستی‌ها)، باید بی‌رحمانه نیز از کار درآید؛ بی‌رحمی فقط برای دیدن حقیقت نه چیزی دیگری آن‌هم حقیقت عریان که برای قرن‌ها به جان کوشیده‌ایم تا آن را نبینیم و با توهمی سخت جان و پایدارشده خود را گول زنیم. در کنار نکات یادشده در بالا، به هنگام پیچیده و خطیرشدن شرایط، جامعه چنانچه معیشت انبوه مردمان به خطر افتد و از دیگر سو فرصت سوءاستفاده و غارت منابع و امکانات ملی برای اقلیتی فراهم شود، اخلاق نیز با خطر قربانی‌شدن جدی روبه‌رو می‌شود و منافع اقلیتی راه را بر تمامی فرایندها می‌بندد و گفت‌وگو را به آب در هاون‌ کوفتن بدل می‌کند. اکثریت جامعه در تلاش برای قراردادن لقمه‌ای نان بر سر سفره نحیف خانواده، هر روز با مشکلات بیشتری روبه‌رو می‌شوند و بخشی از آنان به فساد ناچاری دچار می‌شوند. اقلیت غارت‌کننده نیز تنها با فسادی افسار گسیخته رشد می‌کند؛ پس از دو سو، یکی به ضرورت و ناچاری و دیگری برای زیاده‌خواهی بی‌پایان، بر اخلاق نیز حمله‌ور می‌شوند و بنیان اخلاقی جامعه را به نابودی قطعی تهدید می‌کنند. اولین اثر چنین شرایطی، اغتشاش هنجارها و ارزش‌هاست. بر اثر چنان اغتشاشی که با انواع مشکلات و نابسامانی‌ها پیوند می‌خورد، جامعه آنومیک (Anomic) می‌شود. اگرچه شرایط آنومیک و جامعه دچار آنومی در منابع و متون، که سخت کهنسال‌اند و از دوران باستان تا به امروز بر جای مانده‌اند، واقعیت و حالتی گذرا توصیف شده‌اند؛ اما به باور این معلم ساده، علائم تشخیص‌شناسانه‌ نشان می‌دهد که در جامعه امروز ایران شرایط آنومیک یا همان اغتشاش هنجارها و ارزش‌ها که نتیجه فوری آن ارزش‌شدن ضدارزش‌ها و تبدیل‌شدن ارزش‌های راستین به ضدارزش است، پایداری جدی نشان می‌دهد. مردم با لرزان‌شدن اخلاق، از نظر ذهنی، شخصیتی و رفتاری دچار تناقض و بلاتکلیفی می‌شوند و به باور اینجانب جامعه لحظه‌ای می‌شود. در شرایطی که گذرا توصیف شد، راه‌اندازی انواع گفت‌وگوها در همه زمینه‌ها، حیطه‌ها، موضوعات و مشکلات جامعه برای برون‌رفت و چاره‌ای عملی اندیشیدن که نیازمند اجماعی نسبی است باز هم حیاتی‌تر می‌شود. چرا گفت‌وگوی دیالکتیکی در شرايط امروز ما اگر نگوييم ناممكن شده، بسيار سخت و بعيد به‌نظر مي‌رسد يا بهتر است بپرسم گفت‌وگو در اين شرايط چگونه شكل مي‌گيرد؟ برای شروع و ادامه هر گفت‌وگویی و پژوهش و بررسی در هر حیطه‌ای، نظامی از واژه‌‌ها و مفاهیم ضروری است که این کمترین، آن را کارپایه یا چارچوب مفهومی نام داده است. نظام واژگان و مفاهیم زبان گفت‌وگو و یافتن راه عملی و اجرائی است. در دل نظام واژگان برخی از واژه‌ها را که در حیطه‌های علمی به‌کار می‌روند، مفهوم (Concept) نام داده‌اند. واژگان و مفاهیم در ایران عزیز و ‌گرانقدری که از هر نظر به آن بد کرده‌ایم، دارای بُعدی تاریخی یا درون‌زا و بعدی وارداتی یا دریافت‌کنندگی است. در طول تاریخ دور و دراز ایران، به‌علت جایگاه جغرافیایی کشورمان یا سرراهی‌بودن که یکی از کلیدی‌ترین عوامل شناخت ایران و رنج‌های تکرارشونده انسان ایرانی است، دادوستد واژگانی و مفاهیم همواره جریان داشته است. این دادوستد تاریخی با آنچه «مدرنیته» خوانده شده است، به اوج خود رسیده و واژگان بسیاری به نظام مفهومی ما وارد شده است. نکته مهم آن است که گرفتن واژگان و مفاهیم یا به‌طورکلی دادوستد زبانی در گذشته فرایندی پویا، فرهنگ‌محور و آگاهانه یا اندیشه‌محور داشته و بخشی از واژگان نیز ناشی از حشر و نشر مردم کوی و برزن و بازار به‌طور طبیعی دادوستد می‌شده است و برخی از واژه‌های ناشی از حشرونشر نیز در زبان فارسی پذیرفته شده جایی برای خود می‌یابند. جالب آنکه بر پایه پژوهشی که با فرزندان عزیز انجام داده‌ایم مشخص شده است که اندیشمندان، فلاسفه و به‌طورکلی فرهیختگان ایرانی هرگز اندیشه‌ای را بدون بررسی نقد و ارزیابی جدی نمی‌پذیرفتند. بدیهی است دنیای ایدئولوژی‌محور و اجبار حاکمان از این قاعده تبعیت نمی‌کردند. به بیان دیگر بدون کاربرد مفهوم دیالکتیک، نوعی دیالکتیک عام (دانش و معرفت، تجربه‌ها زیستن و دستاورد‌های آنها) و خاص (محک‌زدن دانش معرفت تجربه‌های دیگران در متن یا جامعه و شرایط مفروض یا خاص) در اندیشه فلاسفه ایرانی حتی باور آورندگان به فلسفه مشاء از جمله فارابی و عرفان پویای عزیز ایرانی (برجسته‌ترین نمونه ترکیب آگاهانه عام و خاص در عرفان-فلسفه شهاب عزیز شهید سهرورد است). یکی از معضلات گفت‌وگوی دیالکتیکی یا نقد مطلع‌محور به امید فرارفتن از حال به آینده‌ای درخور ایران و انسان ایرانی در زمان کنونی، نظام واژگانی است که با ورود موجودی ناشناخته، هضم و درونی‌نشده و آکنده از تضاد و تناقض به نام «مدرنیته ایرانی» به بارزترین شکل موجودیت یافته و بیش از صد سال انسان ایرانی را سرگردان کرده است. نظام واژگانی که نه دیگر دوست است و نه دشمن، بلکه در فضایی از نامفهومی سیر می‌کند. این‌جانب 30 سال پیش به‌ویژه در کلاس‌های درس برای معرفی «مدرنیته ایرانی»، از تمثیلی مدد گرفته است. فرض کنید انسانی در 500 سال پیش با فرودآمدن جسمی سخت بر سرش بیهوش شده است و در بیهوشی ادامه حیات می‌دهد. در کمتر از 400 سال از 500 سال بیهوشی این انسان، جهان غرب با تحولاتی بنیان‌کن که برای پیدایش سرمایه‌داری باید محقق شود، به جهانی از اساس متفاوت بدل شده است. علم و تکنولوژی نه‌تنها سرمایه‌داری را پدید آورده، در سودای دگرگون‌کردن همه جنبه‌های زندگی، ساختار اجتماعی، نهادها، سازمان‌ها فرایندها، انسان‌ها و اندیشه‌ و سبک زندگی آنها دائما در تکاپو است؛ آن‌هم برای هماهنگی با منطق درونی سرمایه‌داری یا انباشت روزافزون سرمایه ‌برای سرمایه‌گذاری مجدد؛ فرایندی بی‌پایان با هر شیوه، ابزار و حتی با جنگ و نسل‌کشی. بر این اساس، این دانش‌آموز در نوشته‌هایی از سرمایه خدایی یاد کرده است. بدیهی است دگرگون‌کردن جهان به رهبری اروپای غربی یک‌شبه نمی‌توانست شکل بگیرد، رخدادهای عظیمی لازم بود. سرمایه‌داری به انقلابی فنی نیاز داشت که چاره آن انقلاب صنعتی بود. انقلاب صنعتی و ایجاد صنعت به سرمایه عظیمی نیاز داشت. از‌این‌رو، سرمایه‌داری تجاری که در قرن نهم میلادی در جهان اسلام به‌راه افتاده بود، در قرن دوازدهم میلادی در اروپای غربی و جنوبی به راه افتاد. سرمایه‌داری تجاری با الگوی اقتصادی مرکانتیلیسم همراه بود که به زبان ساده می‌شود: هرچه ممکن است سرمایه از بیرون به اروپا سرازیر شود و یک دینار خارج نشود. برای این کار، استعمار علنی و مستعمره‌کردن آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین در دستور کار قرار گرفت؛ اما چگونه غارت دیگران با تأکید کهنه کلیسای کاتولیک که سود را شیطانی می‌دانست، کنار آمد؟ توماس آکویناس مقدس که برآمدن سرمایه‌داری و سرازیرشدن ثروت عظیم به کلیسا را درک کرده بود، شیطانی‌بودن سود را مشروط کرد به آنکه روی کالای خریداری‌شده کاری انجام شود و سود به دلیل کار انجام‌گرفته کسب شود. بر این اساس، او قیمت عادلانه در خانه را مطرح کرد، ولی مستعمراتی را که مسیحی نبودند، می‌توان غارت کرد. به این شکل، نهاده یا سرمایه اولیه برای پیدایش سرمایه‌داری صنعتی فراهم شد. پیش از پیدایش سرمایه‌داری صنعتی باید الگوهای اندیشه و زندگی دگرگون شود. رنسانس و سپس عصر روشنگری این وظیفه را به‌خوبی ایفا کردند و با دگرگونی هنر، سبک زندگی و ادبیات، فلسفه و نگاه مفهوم مدرن و مدرنیسم در مقابل کلاسیک پدید آمد. مفهوم مدرن از دگرگونی همه‌‌چیز خبر می‌داد. این‌جانب پس از سال‌ها مطالعه برای درک تحولاتی که سرمایه‌داری و الزامات و لوازم آن را شکل داده است ازمثال پازلی با حدود 40 قطعه یاد کرده است. ازکنارهم‌نشستن این قطعات، سرمایه‌داری صنعتی و به‌تبع آن مدرنیته، ابتدا در اروپای غربی و سپس با مشخص‌شدن بحران‌زایی منطق سرمایه‌داری شکلی باسمه‌ای، ظاهری یا سایه‌ای کمرنگ و ناقص از الگوی اروپای غربی در سراسر جهان به ویژه دنیای حاشیه‌ای جهان سوم گرفته است. بحران‌ها از منطق درونی سرمایه‌داری نشئت می‌گیرد و از این روی، سرمایه‌داری صنعتی نیز به سرمایه‌داری انحصاری و در روزگار فاجعه‌بار ما اکنونیان سرمایه‌داری انحصاری نیز به مدد جهانی‌سازی از بالا یا از دریچه اقتصاد به دوران سرمایه‌داری قمارخانه‌ای یعنی ثروت افسانه‌ای معدودی و فلاکت اکثریت وارد شده است. به آن تمثيلي كه به‌كار برديد -انسان بیهوش یا خواب‌رفته- بازگرديم تا جايگاه خودمان را مشخص كنيم. اجازه دهید برخی از این قطعات پازل عنوان شود سپس به سراغ انسان بیهوش‌شده خودمان برویم. این قطعات از آتن و رم، از قرون وسطی و کلیسا و از گذار قرون وسطی به سرمایه‌داری آن‌هم به مدد غارت جهان خارج از اروپای غرب و در دنیای اندیشه از دستاوردهای علمی فنی و رویه‌ها و راهکارهای جهان اسلام به‌ویژه ایران و پیش‌تر از هند مصر تمدن‌های میان‌رودان (بین‌النهرین) به دست آمده است. مهم‌ترین نکته که از کنار هم قراردادن این پازل‌ها به دست می‌آید، درون‌زابودن سرمایه‌داری و بسیاری از ضرورت‌های آن ازجمله بسیاری از قطعات همان پازل در اروپای غربی است. قطعات پازل پدیدآورنده سرمایه‌داری و به‌تبع آن مدرنیته غربی به‌تعبير شما چه چيزهايي است؟ - شهروندی محدود در آتن، کمتر محدود در رم کمرنگ‌شده در قرون وسطی و شهروندی ملی با پیدایش سرمایه‌داری. - برابری حقوق شهروندان در آتن و رم ولی فرودست نسبت به اشراف موروثی، البته قادر به وضع قانون در صورت اجماع - پیدایش و گسترش مفهوم قانون، حق و وظیفه؛ اگرچه محدود ولی دائما در حال انکشاف و گسترش مشروط. - شکل‌گیری شهر مستقل و دنیوی در قرون وسطی حداقل در برخی مناطق ازجمله گل و شارلمانی و ادامه حیات شوراهای شهری انتخابی در آنها. برای شکل‌گیری سرمایه‌داری بسیار مهم. - وجود انواع شورا از شورای خانوادگی (ناظر بر میزان تنبیه ‌برده از‌سوی برده‌‌داران) تا شوراهای شهری مستقل و دنیوی قرون وسطی. - تقسیم عرصه‌های زندگی به عرصه خصوصی (خانواده)، عرصه حکومتی (سیاست، قانون و سرکوب) عرصه عمومی یا عرصه کامیونیتی و فضاهای متعلق به آن (ترجمه غلط این مفهوم بسیار مهم به اجتماع در ایران. عرب‌ها کمی بهتر ولی هنوز نادرست و نارسا آن را مجتمع ترجمه کرده‌اند. باید توجه داشت که کامیونیتی در مصداق مشهود و بیرونی آن از انواع متنوعی برخوردار است. مثلا کامیونیتی اندشمندان ریاضیدانان وکلا ولی مهم‌ترین مصداق تأثیر‌گذار آن در تاریخ موجودیت‌یافتن و واقعیتی است ناشی از بر هم منطبق‌شدن مکانی جغرافیایی متکی بر ساکنانی دارای عضویت به عنوان مهم‌ترین هویت نه قوم یا قبیله یا تبار یا خاندان و عشیره برخوردار از حقوق شهروندی با محدودیت‌هایی در هر دوره که پیش‌تر اشاره شد به اضافه واحدی سیاسی - اجتماعی و در مواردی اقتصادی نیمه مستقل. بر این اساس نتوانسته‌ایم این مفهوم و شمار قابل‌توجه دیگری را ترجمه کنیم که بخشی از بحث اصلی گفت‌وگوی حاضر است). - پیدایش نظام صنفی قدرتمند در پایان قرون وسطی؛ سه نوع صنف: 1- اصناف اجتماعی، اصناف مذهبی و خیریه‌ای، 2- تجاری و 3- اصناف پیشه‌وری یا صنعت‌گری، کارگاهی - شکل‌گیری دوگانه شناخت‌شناسی (علم تجربی) مختص این جهان و هستی‌شناسی (مخصوص آن جهان به هدایت و رهبری کلیسا برای مدت محدودی برای امکان حیات یافتن). باید توجه شود که این تمایز در زمان خود بسیار هوشمندانه است و مقدمه‌ای برای امکان بررسی دنیای تجربی بدون نگران‌کردن کلیساست. - الگوی سلسله‌مراتبی بوروکراسی شکل‌گرفته در ایران و سپس تکمیل در امپراتوری رم، حفظ‌شده از سوی کلیسای کاتولیک در قرون وسطی و تقدیم‌شده به سرمایه‌داری - قطع رابطه مسیحیت با نگاه اسطوره‌ای-شاعرانه تمدن‌های باستان به‌ویژه یونان و رم که ماهیتی دوری و الگوی دایره بسته را داشتند و پذیرش نگاه خطی. توجه شود که -تولد مسیح- 33 سال عمر تا مرگ مسیح -زمانی خطی را در بر می‌گیرد. نگاه خطی به زمان یعنی آغاز تداوم و پایان که به انکشاف مفهوم پیشرفت خطی و قابل سنجش بدل شد. - با پذیرش نگاه خطی و فرموله‌شدن مفهوم پیشرفت، مفهوم انسان دگرگون و انسان به عنوان خلق‌کننده رخدادها و سازنده تاریخ مطرح شد. - پذیرش تجربه و آزمایش و اعلام جدایی فلسفه از خداشناسی توسط آکوانیس مقدس - تقویت غیرمستقیم اندیشه و تجربه حس‌‌محور پیش‌شرط رشد علوم تجربی - جدایی مذهب و امور دینی یعنی جدایی مذهب از حیطه دولتی و حیطه شخصی (جدایی مذهب از حیطه شخصی آثار فوق‌العاده‌ای در علم- هنر- ادبیات و موسیقی گذاشت). - شکل‌گیری نگاه جدید به جهان، جامعه و زندگی - نظم‌بخشی به قراردادها، وام، نرخ بهره‌، حسابداری - سازماندهی جدید فضا و تحول بنيادين در هنرها از جمله نقاشی، معماری و شهرسازی - فراگیری محاسبه عقلانی یا منطقی، اندازه‌گیری و سنجش پیش‌بینی و کنترل - پیوند تجارت با علم و شکل‌گیری انقلاب علمی به‌راه‌افتادن سرمایه‌داری تجاری برای هدفی جدید، انباشت نهاده یا سرمایه ‌اولیه عظیم لازم برای نهایی‌کردن پیدایش صنایع مدرن با خط تولید از طریق استعمار - انقلاب صنعتی برای ارضاي منطق درونی سرمایه‌داری یعنی انباشت دم‌افزون سرمایه‌داری برای سرمایه‌گذاری مجدد تا بی‌نهایت که تنها تولید انبوه چاره کار است. - از‌راه‌رسیدن بحران‌های سرمایه‌داری و در نتیجه نیاز دائمی برای گسترش سرمایه‌داری و ادغام سایر جوامع به درون سرمایه‌داری به عنوان نیروی مصرف - شکل‌گیری و فرموله‌شدن مفهوم مدرنیته بر پایه بنیادی عقلانی (عقل ابزاري) و سه محور صنعتی‌شدن، شهری‌شدن و دموکراسی سیاسی - شناخت جهان و تعیین مراکز استراتژیک که ایران یکی از مهم‌ترین آنها بوده و با کشف نفت و گاز و سپس فروپاشی شوروی اهمیت فوق استراتژیک بیشتری به کف آورده است که البته قدر آن را نمی‌دانیم و از آن استفاده نمی‌کنیم. - شکل‌گیری الگوی طبقاتی جدید بر پایه نظام کلی طبقاتی دوران باستان اما این‌بار با پیدایش بورژوازی و طبقه کارگر یعنی رویارویی سرمایه و کار - به‌هم‌ریزی ساختار ژئوپلیتیک اروپا و شکل‌گیری محدوده‌های ملی و بازتعریف هویت ملی از طریق ناسیونالیسم، لیبرالیسم در درون سرمایه‌داری - شکل‌گیری نظام مالیاتی جدید و نظارت جدی بر آن - شکل‌گیری دولت‌های میانجی طبقات برای تقسیم گرچه ناعادلانه ولی مورد قبول در مقام مقایسه با سایر مناطق جهان و بنابراين شکل‌گیری نوعی ثبات پایدار ولی نابرابر - پذیرش حق اعتراض محدود و شکل‌گیری نهادهای طبقه کارگر در داخل سندیکا و نهادهای صنفی - همه‌گیرشدن سواد و بهداشت در نتیجه افزایش طول عمر متوسط - گسترش سواد و ضرورت عقلانی‌شدن ابزاری، محاسبه دقیق، دقیق‌بودن و وحدت رویه، هماهنگی، مستندبودن، موقع‌شناسی و منظم‌بودن - اصلاح مذهبی و دیگرگونه‌کردن رابطه انسان و خدا با حذف کلیسا به عنوان واسطه رابطه انسان و خدا و تأکید بر کار ریاضت‌کشانه ولی بدون لذت که کاملا منطبق است با منطق درونی سرمایه‌داری - شکل‌دهی به ایدئولوژی سلطه سرمایه‌داری بر جهانی نابرابر در دل عصر روشنگری با ساختن و همه‌گیرکردن اسطوره يونان و یونانی‌بودن، بزرگ‌کردن ارسطو برای برتری کامل علوم مشاهده‌گرا و تجربی و مردوددانستن هر آنچه بدون محاسبه و مشاهده قابل بررسی است. حاکمیت علم کاربردی، همراه حاکمیت غرب بر جهان و تأیید همه‌جانبه این برتری حتی با ایدئولوژی‌های نژادی و جعل و استفاده‌های جدید از نژاد آریایی. تعبيرِ «به‌هوش‌آمدن انسان بیهوش» در نسبت با جامعه ما چه معنايي دارد؟ اجازه دهید مباحث مربوط به رخدادهای 500 سالی که انسان پتک بر سر خورده، بی‌هوش است را خاتمه داده به انسان بی‌هوش شده خودمان بازگردیم. در بیش از صد سال به زمان ما انسان بی‌هوش علائمی از به‌هوش‌آمدن را نشان می‌دهد و این علائم رو به افزایش است. او که بی‌هوش وقایع دوران‌ساز مثبت و منفی جهانی پیرامون را نه تجربه کرده است و نه می‌داند که چه رخ داده در حال به‌هوش‌آمدن کامل خوابی می‌بیند. عجيب آنکه این خواب به زبان بیگانه‌ای است که اصلا با آن آشنا نیست. اما به عللی که مشخص نیست انسان در حال به‌هوش‌آمدن سر تا پا فریفته این خواب است اما در اثر شوک به‌هوش‌آمدن این خواب بریده بریده در خاطر او می‌ماند اما نه تنها در اثر بریده بریده شدن خواب از فریفته‌شدن انسان تازه به هوش‌آمده به آن کاسته نمی‌شود بلکه روزبه‌روز به شدت افزایش پیدا می‌کند. حال انسان به‌خواب‌‌رفته برای چند قرن به هوش آمده است و آرزو دارد که خواب بریده بریده را به زبان فارسی درآورد. این خواب بریده بریده چیزی نیست به‌جز «مدرنیته ایرانی». انسان بی‌هوش به‌هوش‌آمده با خود فکر می‌کند که از زمان صفویه به بعد خارجیانی آشنا به زبان‌های سرزمین خودشان از اروپا و روسیه و عثمانی به ایران می‌آمدند و مي‌رفتند پس بر اثر این حشرونشر طولانی حتما کسانی در بین ایرانیان پیدا می‌شوند که می‌توانند خواب بریده‌بریده او را به فارسی درآورند. اما افسوس که هرچه بیشتر جست‌وجو می‌کند کمتر می‌یابد؛ اگر از این دانش ‌آموز مردود یا از این گنگ خواب‌دیده نمی‌پذیريد، نگاه کنید به کتاب بسیار ارزشمند استاد مرحوم دکتر عبدالهادی حائری با عنوان «نخستین رویارویی‌های اندیشه‌گران ایران با دو رویه تمدن بورژوازی غرب»، تهران امیرکبیر چاپ اول 1364 (صفحات 182- 156). عدم علاقه ایرانیان به زبان‌های خارجی تا بدان‌جا رسیده بود که هیئت‌های خارجی با خود مترجم به ایران می‌آوردند؛ آثار و منابع تاریخی بسیاری از نقش فاجعه‌بار این مترجمان در غلبه غربی‌ها بر زندگی سرزمین و هستی ایرانیان حکایت‌ها دارند. انسان خواب‌دیده اما بریده‌بریده به‌یادمانده ما نمی‌تواند از فریفته‌شدنش دست بردارد، بنابراين به چند زبان‌دان شکسته‌بسته و رجوع به معدودی کتاب لغات ناکامل بسنده کرده، «مدرنیته ایرانی» را کتاب لغت‌وار به فارسی درمی‌آورد. اینجاست که بازمی‌گردیم به بحث ناتوانی کار پایه یا چارچوب مفهومی زبان فارسی در درک درست رخدادهای غرب و آنچه مدرنیته نام دارد. پس به‌نظر شما مدرنيته غربي در بدو امر با انحرافات و مخاطراتي به ايران وارد شد و به‌تبع آن سرمايه‌داري در ايران راه ديگر رفت. روند شكل‌گيري سرمايه‌داري در ايران چطور بوده است؟ بدبختی بدین‌جا ختم نمی‌شود؛ در تاریخ دور و دراز جامعه ایران سال‌ها پیش از غربی‌ها نوعی سرمایه‌داری ربایی وجود داشته است زیرا ایران بر سر مهم‌ترین راه‌های تجاری جهان برای قرن‌ها و تا راه‌افتادن کشتی‌رانی گسترده بوده است. بر این اساس ایران از نظر ژئواستراتژیک و ژئوپلیتیک همواره جایگاهی کم‌نظیر داشته که امروز به اوج خود رسیده است اما سرنوشت تاریخی ملت ایران اجازه نداده است که این مکان استراتژیک با راه‌اندازی سرمایه‌داری تجاری از نوع خودش و با رشد صنایع کارگاهی و تولیدات کشاورزی و ایلیاتی برای بازار به سوی سرمایه‌داری صنعتی حرکت کند. پس از آمدن مدرنیته نیز موضوع تعلیق به محال شده است. سرمایه‌داري تجاری از دوره اشکانی شکل می‌گیرد. اتفاقا هگل مفهومي دارد به نام فريب عقل یا فريب تاريخ. می‌توانیم براساس این گفته هگل پیدایش و عدم شکل‌گیری سرمایه‌داری در جوامع مختلف را بررسی کنیم. جالب است که بدانیم اگر 10 شرط براي پيدايش سرمايه‌داري می‌توان در نظر گرفت، جوامعی بودند که 9 مورد را داشتند و سرمايه‌داري نشدند. اروپای غربی 9 مورد را نداشت و سرمایه‌داري شد. این است فریب تاریخ یا عقل یعنی همه شرایط آماده است ولی نه براساس عقل و منطق و نه براساس تجربه تاریخی آنچه که باید رخ دهد رخ نمی‌دهد. برعکس آنجاکه هیچ انتظاری وجود ندارد کاملا رخ می‌دهد!! انباشت سرمایه در ایران از زمانی رخ داد که تجارت در راه‌های دور شکل گرفت و بازارهای گسترده در شهرهای بسیاری به راه افتاد که منابع و متون تحلیل محتواشده پژوهش ما نشان می‌دهد که از نظر مقیاس و انبارداری باید در مقیاسی به مراتب بیشتر از ایران و کشورهای پیرامونش عمل می‌کرده‌اند. اولین راه استخر، کرمانیا، سیستان، هند و چین و ماچین، دومین راه کناره خلیج‌فارس، بندر سیراف، بصره، شامات از یک طرف به انطاکیه، از طرف دیگر به شمال آفریقا و راه سوم که بعدها به راه ابریشم معروف شد زمینه پیدایش و رشد سرمایه‌داری ابتدایی را فراهم آوردند. ایران به دلیل سرراه‌بودن، در مرکز این تحول قرار داشت که سبب شکل‌گیری بحث مفصلی است در باب آثار مثبت و منفی جایگاه راهبردی ایران. نظریه راهبرد و سیاست سرزمینی ایران که بنده طرح کرده‌ام و از دل 500 متنی که تحلیل محتوا کردیم و حدود هزار دانشجو روی آن کار کردند، یکی از پنج روایت یا نظریه آغازین هدایت‌کننده‌ای است که به‌تدریج و با انباشت داده‌ها بدون قصد و برنامه‌ریزی قبلی محقق شکل گرفت. چنین روایت‌ها یا نظریه‌هایی را نظریه گروندد (grounded) می‌گویند. روایت راهبرد و سیاست سرزمینی ایران یکی از آنهاست. جالب است بدانید که به‌استثنای نظریه راهبرد و سیاست سرزمینی جامعه ایران تمام نظریه‌هایی که ایران را توضیح می‌دهند، تعمیم نظریه‌های تولیدشده در غرب برای جوامع غیرغربی ازجمله ایران است؛ هیچ‌کدام محصول پژوهش ایرانی نیست. به‌قول فرنان برودل، متفکر کم‌نظیر و استاد بزرگ تاریخ‌نگاری در زمانی که ایرانیان در چارچوب تمدن اسلامی به دستاوردهای ارزشمندی نایل آمده بودند اروپایی‌ها بربر به‌شمار می‌رفتند. نظام شمارش اعداد اروپایی‌ها در پیش از سرمایه‌داری صفر نداشت. برای سرمایه‌داری محاسبات بسیار کوچک و بسیار بزرگ نیاز است، مثلا برای ساخت یک پل لازم است که تا ریزترین و بزرگ‌ترین اعداد را محاسبه کنيم؛ پس به صفر نیاز داریم که در نظام شمارش هند و ایران وجود داشته است. وجود راه‌های تجاری یا در حقیقت رواج داد و ستد و تجارت محاسبات دقیق تسلط بر حسابداری و دفتر‌داری و نظایر آنها را الزامی می‌سازد. با احداث راه‌های تجاری دو اتفاق روی می‌دهد که به تولید ایلیاتی و کشاورزی برای صادرات کمک می‌کند. از طرف دیگر دو گروه تجار و صنعتگران شکل می‌گیرند. برای اولین‌بار در دوران اشکانی با صنعتگران و پیشه‌ورانی مواجه می‌شویم که در تلاش برای تبدیل‌شدن به طبقه، به شکل جنینی آن دست یافتند. مثل بچه‌ای نارس. این طبقه جنینی و‌استريوشان نامیده می‌شدند، رهبرانشان را واستريوشان سالار می‌گفتند. پس این‌گونه سرمایه‌داری در کشورهایی مثل چین، ایران، مصر و رم وجود داشته است اما سرمایه‌داری مدرن نیست. «مارکس وبر» هرگاه در مورد سرمایه‌داری صحبت می‌کند، بسیار هوشمندانه می‌گوید سرمایه‌داری مدرن. پس می‌توان درک کرد که سرمایه‌داری دیگری غیرمدرن نیز بوده است. در دنیای کلاسیک ایران و رم بعدا تمدن اسلامی همه درگیر نوع اولیه سرمایه‌داری تجاری بودند که در قرن نهم برای مسلمانان به اوج خود رسید ولی تاریخ برگزیده دیگری داشت. تفاوت عمده در بین سرمایه‌داری‌ها مفهوم «capital» است. وبر این‌طور استدلال می‌کند که همه بدبختی‌ها و پیشرفت‌ها از منطق درونی سرمایه‌داري ناشي می‌شود. او تعريف مارکس را پذیرفته است و می‌گوید انباشت دائم‌التزاید سرمایه‌ برای سرمایه‌گذاری مجدد تا بی‌نهایت، پس این سیستم باید دائما انباشت کند تا بازتولید شود. وبر برعکس مارکس بدبین بود و با سرمایه‌داری آدمی را محکوم قفس‌هایی می‌دانست که یکی از آنها بوروکراسی است. در غرب ابتدا از ثروت و دارایی صحبت می‌شد. فرق دارایی و سرمایه- capital- این است که capital آماده سرمایه‌گذاری است که در واقع تعین خارجی‌اش پول است همان‌گونه که بیان شده این سرمایه را سرمایه‌داری تجاری و استعمار برای غرب گرد ‌آورده است. در اين ميان تكليف مدرنيته ايراني چه مي‌شود؟ این‌همه گفته آمد تا به بیهوش به‌هوش‌آمده برسیم و تحولات متن خودمان را با آن خواب بريده بريده و از کتاب لغت ترجمه‌شده تحليل کنيم. باید روايت‌هايي به دست دهيم تا از مرور آنها اجماعي نسبي شکل گيرد. بپذیرم آن هم از عمق جان که نسخه رهایی بشریت و حتی رهایی ایرانی و حداقل خانواده خود را نداریم و اساسا نسخه‌ای اینچنین واحد وجود ندارد. وقتی روایت‌های گوناگون با کار جمعی که بلد نیستیم ولی یادگیری آن از نان شب مهم‌تر است، ترکیب تجزیه و تحلیل شدند و با ورزدادن علمی و تجربه قوام آمدند نقشه نظريه‌اي ما يا نقشه روايت‌ها يا نقشه جمع‌بندي روايت‌ها را تولید کرده‌ایم. سپس نتیجه را به بحث همگانی در نهاد‌ها و سازمان‌ها و مکان‌های گوناگون گذاشته تا مشارکتی بار دیگر قوام یابد. اسم این کارها هر چه که هست نباید به مناقشه بی‌حاصل پایان ناشدنی بدل شود. نبايد بر سر نام‌ها مثل صد سال گذشته جنگ و دعوا راه بيفتد. جنگ و دعوا بر سر مدرنيته به دليل آن است که فيل را در تاريکي و با لمس خواسته‌‌ايم کامل تعريف کنيم. بايد براي اين کارها ابتدا زمينه تاريخي را توضيح دهيم. در ايران شهر و تجارت در راه‌هاي دور وجود داشته است. اما روساخت سياسي ايران براي 1200 سال ايلياتي است. انواع تناقض و تضاد در رابطه با اين ويژگي درسرزمین عزیز و تنهایمان به وجود آمده است و اثر منفی خود را هم گذاشته است. اما آمدن اعراب به ویرانگری ایلات شرق ایران نبودند. به همين دليل اعراب که ايران را گرفتند نظام ساساني را فورا بازسازي کردند. ادعا شده است يکي از دلايلي که باعث علاقه ايراني‌ها به حضرت علي(ع) شد، به از قولي ايشان بازمی‌گردد که تأکید نمودند ایرانی‌ها را نکشید. زیرا وقتي اسلام سرزمين‌های وسیعی را به دست آورده است، نظام حسابداري، ماليات و ديوان مي‌خواهد و لذا هوشمندانه و از سر ناچاری تمامی نظام دیوانی ساسانی بازتوليد شد. اتفاقا مسلمانان چون علاقه‌مند به تجارت بودند، ما را چندان دگرگون نكردند. خود دگرگون شدند. نابودي اصلي ما هنگام آمدن ايلات از زمان غزنوي شروع مي‌شود. اين تحليل اشتباهي است که اعراب آمدند و مسبب شوربختي ايران شدند. اصلا اين‌طور نيست. غربي‌ها هم در ساحت انديشه براي ما عرفان را بد معرفي کردند. چنانچه وقتي باقي ماند و در اين مصاحبه امکان توضيح بود ادعا خواهد شد که به نظر من عرفان دواي درد ايران امروز است. اما بايد به زبان قرن 21 بيان شود. چون اخلاق که نابود مي‌شود اين تنها راه باقي‌مانده است. يوناني‌ها گفتند ايراني‌ها در نظام فکرشان اخلاق ندارند چون طبق تقسيم‌بندي آنها، منطق، فلسفه و اخلاق کلي یگانه و با هم بوده است. در صورتي كه متوجه نيستند كه «كامپوننت» يا جزئي از الگوي كلي آنها اخلاق بوده است. اما در ايران اخلاق مقوله‌اي مستقل است. يعني اخلاق هدف غایی محتواي عرفان است يا مي‌توان گفت اخلاق در ايران عرفان است. اما اجازه دهيد تا به داستان انسان خواب‌ ديده آن هم خواب بريده‌بريده بازگرديم. ولي پيش از آن تأکيد مي‌کنم که ايران حداقل با نابودي ساساني با دست به دست گشتن فوق‌العاده شديد قدرت ملموس روبه‌رو بوده است. گرچه الگوي استبداد ايلياتي و حضور گروه انبوه دبيران ایرانی یا اداره‌کنندگان مهاجمین به ایران در واقع به عنوان هدايت‌کنندگان جامعه ايراني براي حاکمان خارجي ثبات نسبي داشته است. اما چه کسي امروز يا فردا حاکم است، پرسشي است که نگراني، عجولي، ‌احساساتي و اضطراب انسان ايراني را شکل داده و در عين زندگي جمعي ما را مايل به انزوا كرده است. بايد براي تحليل جامعه ايران مفاهيم و اطلاعات غيرقابل انكار را بدون توجه به كليت متن‌هايي كه اكثرا در شرايط حاكميت استبداد و خشک مغزی براي تحريف تاريخ ايران به نفع حاكمي قدرقدرت يا حاكم منطقه‌اي يا محلي خودبين و با منيت اژدهاگونه هفت هزار سري نگاشته شده‌اند، مورد تجزيه و تحليل قرار داده به هنگامي كه تحليل محتواي منابع و متون بررسي مي‌شود جاي ترديدي باقي نمي‌ماند كه دست به دست گشتن قدرت در سطح كل جامعه و در سطح مناطق از طريق درگيري‌ها، آنچنان فراواني عجيب زيادي دارند كه غيرقابل باور است. اما وقتي حاكمان مطرح سراسری و منطقه‌اي‌ با نام و نشان مشخص و قيدشده به تكرار در منابع مورد بررسي قرار مي‌گيرد بين 400 تا 520 شاه و حاكم و ايلخان مورد تأييد قرار مي‌گيرد. در هزار سال هزارو 200 جنگ سراسري ثبت شده است و درگيري‌هاي منطقه‌اي به بيش از پنج هزار مورد مي‌رسد. اجازه دهيد فقط يك مورد آن را براي يافتن الگويي كلي مورد بررسي دقيق‌تر قرار دهيم. به نقل از تاريخ بيهقي كه يكي از ارزنده‌ترين آثار تاريخي سرزمين ما به حساب مي‌آيد، وقتي سلطان محمود مي‌ميرد، جانشين تعيين‌شده او از سوي مسعود غزنوي پذيرفته نمي‌شود و جنگ درمي‌گيرد. الگويي تکرار شونده با مرگ پادشاه يا سلطاني آغاز مي‌شود كه در مدتي كوتاه يا طولاني سركشي و گردن‌كشي صدها قدرت منطقه‌اي و محلي و فعال‌شدن اشرار، دزدان و گردن‌كشان ايلي، ايالتي، محلي و مرزي است. با مرگ سلطان محمود، درگيري‌هاي سلطان مسعود 38 سال به درازا مي‌كشد تا سلطان مسعود قلمرو محمود را از آن خود كند. اين يک روي سکه زندگي انسان ايراني است. تصور نکنيد که در بقيه جاهاي دنيا مردم در صلح و آرامش دائمي بوده‌اند. تاريخ جهان تاريخي خونين و بناشده بر زور، نيرنگ، ناجوانمردي و دسيسه است. اما اگر تاريخ کشورهاي گوناگون مقايسه شوند، فراواني تکرار دست‌به‌دست گشتن قدرت در سطح سراسري و منطقه‌اي قابل‌‌توجه در ايران بيش از ساير مناطق است. کافي است در نظر آيد که الگوي حاکميت در قرون وسطي با وجود جنگ‌هاي دائمي محلي، الگويي غيرمتمرکز و لايه‌لايه يعني پيازگونه و برحسب ائتلاف و کمک متقابل بوده و سپس با پيدايش سرمايه‌داري برکنار از دو جنگ جهاني ويرانگر، فراواني ثبات از نظر سال بر ناامني و جدال مي‌چربد. پس 38 سال طول مي‌کشد که سلطان مسعود منطقه به منطقه گردن‌کشان را سرکوب کند. انسان ايراني در اين 38 سال آماج ناامني، قتل و غارت، تجاوز، فرار، سگ و گربه خوردن در محاصره و... بوده است. جالب آنکه با پيروزي حاکمي مثل مسعود و آرامش نسبي، روي ديگر هستي ايران برملا مي‌شود و آن تأمين مال مصرف‌شده در اين 38 سال از خانوارهاي ايراني است به مقدار بيشتر. جزئيات اين دو رويه هستي ايراني در منابع تاريخي بسياري چون تاريخ بيهقي به‌روشني ثبت است. اينجاست که براساس روايت آغازين راهبرد و سياست سرزميني، استبداد ويژه ايراني انتخاب ناگزير نيروهاي تغييرآفرين و گروه‌هاي مرجع (جانشين طبقه اجتماعي- اقتصادي) ايراني بوده است. به‌خصوص اگر ناامني نهادينه‌شده بين ايل قدرتمند در زمان‌هاي خشکي و ده‌نشينان کم‌عده و ناتوان نيز بر انواع درگيري و ناامني اضافه شود. شايد با اين توضيحات متوجه شويم که چرا در آغاز اين نوشته از وجود نيروهاي رانشي بسيار قدرتمند و فروپاشانه ياد شد و از نپاشيدن ايران و ادامه حيات آن، با وجود همه کاهش‌هاي مکاني و فراز و فرودها، ابراز شگفتي شد. در اينجا به مسئله ديگري بايد اشاره کرد که ناشي از زندگي در سرزمين ايران است و آن تمايل به انفراد، جمعيت‌گريزي و تنهايي است. کافي است الگوي معماري، ادبيات، هنر به طور کلي مخصوصا موسيقي مورد تحليل قرار گيرد تا معلوم شود که درون‌گرايي ايراني از کجا سرچشمه گرفته است. باز هم تأکيد مي‌کنم که ما ايرانيان قرن‌ها با توهم و تمايل به پوچ‌گرايي و در نتيجه کمترانديشيدن به سازندگي و پايداري، زيسته‌ايم. تاريخي بارها و بارها تحريف‌شده داريم. اما داستان خواب بريده‌بريده یا شیر بی‌یال و دم و اشکم مدرنیته به قول قديمي‌ها از لوني ديگر است. اين را هم بگوييم تا باز به عرفان بازگرديم. مثل اينکه نقدي داشتيد که خوشحال مي‌شود که بشنود. کار پايه يا چارچوب مفهومي در دنياي انديشه و تجربه و واژگان در دنياي زندگي روزمره با آن خواب بريده بريده داستاني عجيب پيدا کرده است؛ گويي ديگر زبان نوشتاري‌مان را نمي‌فهميم. اينجاست که در ظاهر مانده‌ايم. همه‌چيز به قول معروف باسمه‌اي است. آنچه که حقيقت دارد نابودي سرزمين ما و کاشتن هزاران هزار بلندمرتبه بي‌ريخت و بي‌هويت از سنگ و آجر و آهن و سيمان است يا به قول آن شاعر عزيز و ماندني که گفته است؛ «خاک سياهش چراگاه جرثقيل‌ها». اين يکي یعنی نابود‌کردن و مسابقه انسان نبودن و رهاکردن اژدهای درون خود را معدودي عالي ياد گرفته‌اند. نابودکردن آب و خاک، سبزينه در هر کجاي اين سرزمين مظلوم، حال بگذار و بگذریم که افسوس چاره کار نیست. اجازه دهيد در جهت واژگونه‌شدن زبان در اثر همان فیل در تاریکی مثال‌هايي زده شود. مثلا مفهوم public را در نظر بگيريد که با آن ده‌ها مفهوم ديگر خلق شده است. با توجه به خواب بريده بريده مي‌رويم سراغ ديکشنري و واژه public را جست‌وجو مي‌کنيم. متوجه مي‌شويم که لب مطلب مي‌شود for all؛ ترجمه مي‌کنيم براي همه پس public مي‌شود عمومي. حال نفسی به راحتی مي‌کشيم و واژگان ديگر را مطرح مي‌كنيم. مکان عمومي، فضاي عمومي، ملک عمومي. حتي اگر آن را دولتي هم ترجمه کنيم يا همگاني، مرادمان عمومي است مثل مدرسه عمومي يا دولتي که عموم مي‌توانند بچه‌هاي خود را در اين‌گونه مدارس ثبت‌نام کنند. پس برمي‌گردد به براي همه يعني مردم کوي و برزن و بازار؛ آدم‌هاي معمولي مثل کسي که همین حالا دارد اين حرف‌ها را مي‌زند. اما public در غرب مردمي را دربر مي‌گيرد، با ويژگي‌هاي بسيار مشترک آنان چه زن و مرد شهروند citizen هستند و از حقوق وسیع شهروندي citizenship برخوردار. آنان مي‌توانند گله‌مند شوند و گله خود را به چند طريق مطرح كنند. آنان پاسخ‌گويي مي‌طلبند و اگر پاسخ‌گويي نبود يا کامل نبود يا به قول قدیمی‌ها و جوانان امروز شيره مالي بود، مي‌توانند شکايت کنند. پاي دادگاه به ميان مي‌آيد و ضمانت اجرائي براي خواسته‌هاي همه مردم وجود دارد، حضور همه مردم در بسياري از تصميم‌ها. مثلا در شهري تصميم به اجراي ساختماني دارند، در محله‌اي که آن ساختمان بنا مي‌شود. جلسه‌هاي (public hearing) به گوش عامه ‌رساندن مي‌گذارند و تمامي اهالي آن شهر در گفت‌وگوي مربوط به خواست‌ها و واکنش‌هاي اهالي درباره آن ساختمان حضور پيدا کنند و هرچه در دل دارند را بيرون مي‌ريزند. اگر خواستند به دادگاه شکايتي تنظيم می‌کنند و ادارات شهري و صاحبان آن ساختمان را به دادگاه مي‌کشانند تا از خود دفاع کنند. خلاصه در پس مفهوم عمومي خيلي بحث‌ها وجود دارد که به مردم قدرت، هويت، منزلت و جايگاه مي‌بخشد. جامعه مدني، دولت ميانجي و طبقات حضور دارند. يكي از مفاهيم مهم و تاریخی، مفهوم «دموكراسي» است که تعابیر مختلف و گاه متناقضی داشته است. وضعیت دموکراسی در ایران را چطور ارزیابی می‌کنید؟ مفهوم دموکراسي (democracy) هم سرنوشتي يکسان دارد. demo را در کتاب لغت مشاهده مي‌کنيم و مي‌بينيم جلوی آن «مردم» نوشته شده است اما مردم در سومر، خاستگاه مفهوم دموکراسي، ‌در آشور، در آتن، در رم، ‌در ايران آن‌هم در دوره‌هاي مختلف چه کساني بودند و چه توان‌هايي داشتند؟ در آتن بردگان، ‌زنان و کساني که از پدر و مادري آتني به دنيا نيامده بودند، جزء مردم به حساب نمي‌آمدند. اما آناني که شهروند به حساب مي‌آمدند، چنانچه شش هزار نفر موافق يا به عبارتي شش هزار رأي داشتند، مستقيما و به نام خودشان مي‌توانستند قانون تصويب کنند. از آن روي قانون تصويب‌شده به نام پيشنهاددهنده نام‌گذاري مي‌شد که ساير شهروندان نيز حق داشتند به دادگاه قانون اساسي مراجعه کنند و پيشنهاددهنده را به خودخواهي، نفع خودبيني، نفع گروهي متهم يا ثابت کنند از اعتدال اين ارزش والاي زندگي يوناني تبعيت نکرده و به دليلي به قول معروف جوگير شده است. زمان اعتراض يک سال بود و شخص قانون‌گذار یا همان فرد عادی پیشنهاددهنده قانون و فقط به‌دلیل شهروندبودن، اگرچه مي‌توانست از لايحه‌نويسان حرفه‌اي کمک بگيرد ولي خود بايد در دادگاه دفاع می‌کرد. اگر محکوم مي‌شد نفي بلد يعني از پوليس رانده شده (پولیس شهر شهروندمدار آتن و نظایر آن‌که به غلطی دیگر دولت شهر ترجمه کرده‌ایم یعنی دیکشنری‌وار و چشم‌بسته از City State) گاهی هم همراه مصادره اموال و در مواردی اعدام هم مي‌گشت. صادقانه مقايسه کنيد مفهوم عموم و مردم را با ايرانياني که در کمي بيش از صد سال پيش وقتي نوزادي یا بچه‌ای کوچک از دربار از خيابان يا کوچه‌اي رد مي‌شد، کورباش دورباش مي‌زدند و مردم يا عموم افراد نزديک به کجاوه يا تخت روان آن نوزاد يا کودک، پشت به کوچه و خيابان روي به ديوار آن‌هم دماغ حدودا مماس با ديوار کرده تا نوزاد و کودک رد شود. اين مردم روي‌بر‌ديوار مي‌توانستند پورسينا، طبيب کم‌نظير، سعدي، حافظ، ناصرخسرو، ‌بهترين رياضيدان يا هرکس ديگري باشد. حق او کورباشيدن و دورباشيدن بود. آیا در غرب و ایران اين دو گروه مردم در واژه واحدي جا مي‌گيرند؟ حال بگذريم که در اين ترجمه لغت‌نامه‌اي آن فکر بريده‌بريده اساسا واژگاني وجود دارد که تا به امروز نتوانسته‌ايم ترجمه کنيم و يک کوه واژه هست که غلط ترجمه کرده‌ايم. اينجاست که اغتشاش تاريخي ده‌ها برابر مي‌شود و سرگرداني ما ايراني‌ها چندين و چند بار جدي‌تر. در کنار اين موضوع به دو نکته نيز بايد توجه کرد؛ يکي بي‌رغبتي کم‌نظير مردم براي زبان‌آموزي (مقايسه کنيد با امروز که تقريبا درصد بالايی از بچه‌هاي دبيرستاني کاملا به يک زبان مسلط‌اند) و بي‌فايده‌بودن حضور عمله و اکره حکومت يا دولتيان در خارج. اگر اعزام افراد در سه کشور ژاپن، روسيه و ايران به خارج مقايسه شود، آن‌وقت متوجه مي‌شويم که اکثريت ايراني‌ها جز رفتن به ميهماني و نظاره‌کردن بانوان زيباروي و نوشيدن مسکر هيچ اندوخته ديگري نداشته‌اند. اکثرا زبان هم به‌خوبي نمي‌آموخته‌اند. بگذريم که اقليتي جان کندند و بسياري چیزها ياد گرفتند ولي با بازگشت به ايران حسادت و دشمني و بدگويي آنان را درو کردند. حال بگذريم از درصد بزرگي از دولت‌مداران که به خارج رفته يا در داخل نوکر و جاسوس روس و انگليس و... شدند. فاجعه به اين جا ختم نمي‌شود. خود لفظ مدرنيته آشوبي برپا مي‌کند و طيفي از عقاید درباره مدرنیته به‌راه مي‌‌افتد. در يک سوي طيف ديدگاه افراطي از جمله جد مادري خود بنده قرار دارد که قصيده‌اي سروده به تضمين خاقاني و ديدن ايوان مدائن و در مهرنامه هم چاپ شده است. جوهر کلام ايشان آن است که با آمدن مدرنيته منبرها تعطيل، مدارس مذهبي نابود، روحانيون پراکنده مي‌شوند و به جاي آنان رقاصان علنا به رقص پرداخته صداي آوازهاي غيرمذهبي جاي اذان را مي‌گيرد و خلاصه مدرنيته با بي‌بندوباري و فحشا و منکرات در حد اعلا برابر است. در سر ديگر طيف گفته‌اي است منسوب به تقي‌زاده که «اگر مي‌خواهيم آدم شويم، بايد سر تا به پا فرنگي شويم» در بين اين دو سر هم ده‌ها برداشت مکانيکي از مدرنيته است که ترکيب مکانيکي کنيم از سنت و مدرنيته غربي تا مدرنيته ايراني پديد آيد. متأسفانه در اين ترکيب مکانيکي سنت ايستا در نظر گرفته مي‌شده است. گويي سنت مقوله‌اي است مربوط به 1400 سال پيش که بايد عينا حفظ شود. غافل از اينکه سنت تنها با پويايي زنده مي‌ماند و جسد نمي‌شود. ثانيا براي تأثيرگذاري يا هماهنگ‌کردن سنت‌هاي پويا و عنصر مدرنيته بايد از حال‌وهواي هر دو بيرون آمد و با نقد مطلع و ويرانگر از دور به هر دو نگريست تا در نهايت تشخيص دهيم که چه چيزهايي چگونه با هم ترکيب شده و مدرنيته ايراني را فراهم مي‌آورد که تازه اين روش هم راه به جايي نمي‌برد. عناصر وارداتي بايد در جسم‌و‌جان کشور مقصد از طريق فرهنگ بنشيند. اگر بيش از اين فرهنگ در آن جامعه رنگ ببازد و مقهور عناصر وارداتي شود، هرگز جز فاجعه چيز ديگري رخ نمي‌دهد. کافي است تا از پنجره خانه‌هايمان به پيرامون خود نگاه کنيم تا بفهميم با سرزمين ‌گران‌قدرمان به نام مدرنيته چه کرده‌ايم و به اين بهانه چه غارت‌ها که نشده است. بگذار و بگذريم. حال برگرديم به بحث عرفان و ادعاي اينجانب. اخلاق در ايران عرفان است. بحث امروز و ديروز هم نيست. تمامي آدميان از زمان پيدايش و گردهم‌آمدن نوعي عرفان را نيز پرورانده‌اند، چون در درون هر آدمي جزئي از خدا و جزئي از شيطان وجود دارد. عرفان مجموعه تلاش‌هايي براي پيروزي آن بخش خدايي است. با زرتشت هم بسط پیدا می‌کند. تازه امروز مي‌فهمند که زرتشت چقدر مهم بوده. بخش عمده افلاطون از زرتشت دزدی شده است و خود اروپايي‌ها در کارهاي جديد به آن اعتراف دارند. آقاي پيران اين گفته که دواي درد امروز ايراني‌ها عرفان است، يا اينكه اخلاق در ايران عرفان است، خيلي مهم و مسئله‌برانگيز است... بله! عرفان پويا. چون تاريخ و مکتوبات بسیار حاکی از اين است که آنچه ما را به اضمحلال برده است، ازقضا عرفان و رويكردهاي عرفاني در سياست و اخلاق بوده. اين تناقض را چطور توضيح مي‌دهيد؟ بر چه آموزه‌اي از عرفان تأكيد داريد؟ بايد عرفان را به دو دسته تقسيم کنيم. نکته اینجاست که هر انديشه‌اي دکانش را هم با خود مي‌آورد. با آمدن هر ایدئولوژی، دکانداران آن هم با آن مي‌آيند. اشتباهي که همه مي‌کنند اين است که عرفان در اصل، روان‌درماني ايرانيان بوده. ما در ايران روشنفکر نداشتيم و نمي‌توانستيم داشته باشيم. به همين دليل تا چيزي ياد مي‌گيريم فکر می‌کنیم علامه دهر هستيم. چنان تبختر و تکبری پیدا می‌کنیم که زمین برایمان تنگ می‌شود. حرف زدن ما دیگر با مردم وجه اشتراک کمی دارد از بالا به مردم نگاه می‌کنیم. اجازه دهید مثال زده‌ای نزنم!! علم ما بيشتر شنيداري است. کسی بالای منبر می‌‌رفته و صحبت می‌کرده است. بحث ما اين است که دو نوع عرفان داريم؛ «عرفان ايستا» و «عرفان پویا». عرفان ایستا که ابن‌عربي عنصر اصلي‌ آن است مي‌گويد که تو بايد جهان را رها کني و نفست را بکشي و چيزي نخواهي. چنانچه اين نگاه عاميانه شود در نتیجه این بحث مطرح می‌شود که همه عرفان ضدعقل، ضدپيشرفت و ضدانباشت است، اما در کنار اين، ما عرفان پويا را داريم؛ عرفان مولوي، حلاج و بايزيد بسطامي. دو تقسيم‌بندي داريم؛ يکي عرفان بغداد که درواقع عرفان پيرو ابن‌عربي است و ديگري عرفان خراسان. توجه کنید که تمام عارفان بزرگ ايراني کشته‌ شده‌اند يا آواره بوده و تکفير شده‌اند. چرا؟ اگر اينها ضدپيشرفت بودند چطور همه‌شان را دار زده‌اند؟ اگر به مردم مي‌گفتند گوشه‌ای بنشينيد که حکومت‌ها بايد خيلي از آنها استقبال می‌کردند. در دوران مغول که سرکوب اجتماعی و سرخوردگی اتفاق می‌افتد، یک عده می‌گویند که چله بنشینیم و دنیا را رها کنیم. این رهاکردن دنیا به این خاطر است که ایرانی زیر بار استبداد نابود می‌شود، پس در آن شرایط می‌گوید که حداقل داوطلبانه در راه خدا این کار را بکنم. گفتید زمانی که در جامعه با فروپاشی اخلاقی روبه‌رو هستیم راهی نداریم جز اینکه به‌سمت عرفان برویم. این گفته را چطور و با چه مفاهيمي تئوریزه می‌کنید؟ شما در عرصه نشر فعال هستید. می‌گویید که الان کاغذ موجود نیست و مردم کتاب نمی‌خوانند. در نتیجه بهترین کتاب‌های علمی با تیراژ 250 منتشر می‌شود. در همین زمان کتاب‌هایی داریم که درباره رسیدن به آرامش و جلوگیری از اضطراب و از این قبیل موضوعات است و به چاپ چهلم می‌رسد. چرا جامعه به این سمت ‌ گرایش دارد؟ من تعبیر خلاصی از وضعیت موجود را به‌کار می‌برم. به‌نظرم جامعه با تمسک به عرفان می‌خواهد خودش را خلاص کند. پس شما اینجا زمینه‌ای می‌بینید. هرجایی که جامعه به سمت فروپاشی و مشکل اخلاق می‌رود، عرفان و تصوف رشد می‌کند؛ یا عرفان ایستای منفی یا عرفان پویای مثبت. کتابی منتشر شده به نام «power of now» (قدرت حال) که 16 ترجمه دارد. خب این دکانداری است که 16 نفر هم‌زمان یک کتاب را ترجمه کنند. این کتاب در دنیا 25 میلیون نسخه به فروش رفته و به 40 زبان هم ترجمه شده است. وقتی که آمریکا بودم پسرم پیشنهاد داد که این کتاب را ترجمه کنم. در جوابش گفتم، این کتاب سه صفحه مولوی است، ولی ما دیگر مولوی نمی‌خوانیم. نمی‌توانیم بخوانیم. نسل جدید نمی‌تواند مولوی بخواند. این‌همه روی «حال» تأکید می‌کند. بحث عرفان این است که شما از گذشته و آینده فرار کنید. به‌قول ضرب‌المثلی غربی گذشته یعنی تأسف و حسرت که منجر به افسردگی می‌شود، آینده هم یعنی اضطراب. پس به حال بپردازیم. اکنون مسئله دنیا این است. بنیان عرفان ایرانی هم این است. عرفان کلید جامعه بی‌اخلاق است و در زمان حاضر اخلاق در جامعه ما فروپاشیده است. جوهر سرمايه اجتماعي اعتماد است. حال سرمايه اجتماعي يا پيوندي خاص بين قوم و قبيله و فاميل که ضد زمان امروز است يا سرمايه اجتماعي عام بين حکومت و مردم يا بين نهادها و سازمان‌هاي يک جامعه براي هم‌افزايي. در نتیجه در این شرایط سرمایه پیوندی رشد می‌کند که بحث فامیل‌هاست. اما متأسفانه این هم به‌خاطر اینکه اخلاق پاشیده، رشد نمی‌کند. امروزه سرمایه بین‌ مافیایی و فاسد رشد می‌کند؛ يعني اعتماد بر اساس بده‌بستان‌هاي نادرست و فاسد و این فاجعه است. حالا باید عرفان را به زبان قرن بیستم دربیاوریم، نه عرفانی که مولوی می‌گفت و کسی نمی‌تواند بخواند. مولوی می‌گوید: عقل من گنج است و من ویرانه‌ام/ گنج اگر پیدا کنم دیوانه‌ام اوست دیوانه که دیوانه نشد/ این عسس را دید و در خانه نشد بازخر ما را از این نفس پلید/ کاردش تا استخوان ما رسید این شعر توصیف حال ماست. از این بهتر داریم؟ عرفانی که می‌گوید من در تمام زندگی‌ام برای نفع خلق تلاش می‌کنم را بسط دهیم، نه عرفانی که تأکید می‌کند چله بنشینم و «این نیز بگذرد». اتفاقا از دل این عرفان هم دکان بیرون می‌آید. نکته اینجاست که اینها را باید از یکدیگر تفکیک کنیم. عرفان شیخ شهاب سهروردی را نگاه کنیم. چرا او را در 38 سالگی می‌کشند؟ چرا حلاج را دار می‌زنند؟ چرا بایزید بسطامی را تکفیر می‌کنند؟ یعنی شما قايل به اين هستيد كه نوعي عرفان اعتراضی وجود دارد؟ بله، صددرصد. توجه کنید این کمترین مدعی نیست که ما عرفان را عینا رونویسی کنیم به پشیزی نمی‌ارزد. یک خانم آلمانی کتابی نوشته که کم‌‌نظیر است و در آن این موضوع طرح می‌شود که عرفان یکی از وجوه تغییر اجتماعی است، اما در ایران روی اینها کار و مطالعه نمی‌کنیم و به‌جای آن بت‌سازی می‌کنیم. داریوش شایگان در این زمینه خیلی صحبت کرده است. آرزو داشتم خدمت ايشان می‌رفتم که متأسفانه نتوانستم قبل از فوت به دیدارشان بروم. خاطرم هست که در گفتمان فرمانیه در باب معماري که سفارت ایتالیا برگزار کرده بود، ایشان را دیدم و با هم صحبت کردیم. متفکر خیلی برجسته‌ای بود. مشکل ما این است که غرب و مدرنیته را نمی‌شناسیم. ابتدا باید این دو را بشناسیم. هر کسی چیزی می‌گوید. چرا می‌گویم روشنفکر نداریم؟ تعریف روشنفکر چیست؟ ما می‌گوییم تغییرخواه و آگاه به تغییر است و وضع موجود را برنمی‌تابد و نقاد است. همه اینها هست، اما در غرب روشنفکر وقتی به دنیا می‌آید که معتقد به نظامی اخلاقی غیرنیازمند به ارجاع می‌شود. این است که مسئله از مذهب جدا می‌شود. می‌گوید نیاز نیست اسلام و مسیحیت به من بگوید دروغ و ظلم بد است، البته تأکيد آنها هم ارزشمند است، ظلم فی‌نفسه بد است. احتیاج به نظام ارجاعی ندارد، پس من حامل این اخلاقم؛ اخلاقی که اگر شعور و معرفت واقعی پیدا کنی، از آن به‌خاطر عقلانیتش بهره‌مند می‌شويم. ولي همين عقل مي‌گويد ما احساساتي هستيم. بسيار خب بايد عقلاني شويم. بسيار عالي، ولي ما که فلسفه و اخلاق و عرفانمان از 10 نوع عقل ياد کرده است با اين تناقض چه کنيم. مشکل آن است که ما واژگانمان از جاي خود آزاد شده و واژگاني که ظاهر آنها را دارند در جايگاه آنها نشسته‌اند و چون ديوانگان با هم حرف مي‌زنيم. همان‌گونه که به اشاره‌اي گذشت از روشنگري تعريف و تمجيد مي‌کنيم، ولي نخوانده‌ايم که ايدئولوژي سلطه نیز بر جهان غيرغربي با تحريف‌هاي روشنگري شکل گرفته. فاجعه ديگر آن است که ما با زباني که از ترکيب با واژگانی به مدرنيته آغشته تاريخ خود را هم بازنويسي و سر تا پاي‌ آن را يک‌بار ديگر تحريف کرده‌ايم، بدترين تحريف. درواقع دوره‌ای است که بین «اتیک» و «مورال» فاصله‌گذاری می‌شود. مورال (moral) جنبه عمومی و اتیک (ethic) جنبه فردی دارد. در فارسی اینها را نمی‌توانیم تفکیک کنیم، چون به این شکل فکر نمی‌کنیم. از گذشته عرفان همه اینها را برای ما پوشش داده است، هم اخلاق عمومی و هم اخلاق فردی را پوشش می‌دهد. به همین دلیل در اروپا چون اخلاق به‌عنوان جزئی جدا در فلسفه یونان وجود داشته، اینها را تقسیم به اخلاق عملی و نظری کرده‌اند، ولی اینها در بحث عرفان ایرانی از زمان زرتشت حاکم بوده است. در جامعه ما معنای علم را در حالتی کلی‌تر معرفت می‌دانستند؛ یعنی درگیری روح، روان، جان و جسم با فرایندهای اندیشه‌ای جان را به کلی کنار گذاشته‌ایم. درحالتی کلی‌تر، در بحث «جان» روی موضوع تنفس تأکید فراوان می‌شود؛ هندی‌ها روی یوگا انواع مدیتیشن و امثال اینها بسیار کار کرده‌اند. به نظر من عرفان روان‌کاوی انسان است؛ چرا می‌گوید ذکر بگویید؟ چون تمرکز و سکوت مغز را به همراه دارد. مغز مهم‌ترین عضو بدن ماست، اما نابودکننده ما هم هست. به همین دلیل باید افسارش را به‌دست بگیریم. عرفان ضدعقل نیست؛ می‌گوید این عقل جزیی است، عرفان حداقل از 10 نوع عقل صحبت می‌کند و تأکید دارد که اینها را باید با هم نگاه کرد. علم معاصر با سرمایه‌داری «پوزیتیویستی» شد و نتیجه هم داد. شیمی، پیشرفت مکانیک، فیزیک و.... اما علم، روح و جان را قربانی کرد. همه اینها هم در جامعه ایران بوده، اما فراموش کرده‌ایم. تکلیف شبه‌روشنفکر چه می‌شود؟ او چهار کتاب می‌خواند و گرگ درونش بزرگ می‌شود. مثالی می‌زنم؛ یکی از دوستان با دکتر نصر مصاحبه می‌کند و مصاحبه به‌نظرم در روزنامه «اعتماد» منتشر می‌شود. مصاحبه‌کننده می‌پرسد، آقای نصر شما با تحولات فلسفه و عرفان در 30 سالی که ایران نبودید آشنا هستید؟ تحولات را چطور می‌بینید؟ ایشان پاسخ می‌دهد، بله! همان بحث‌های زمان ما و قدری نازل‌تر است. وقتی مصاحبه‌ تمام می‌شود و خبرنگار می‌خواهد خارج شود، نصر به او می‌گوید، آقایی هست که کار می‌کند و به‌نظرم در حال پیداکردن راه‌هایی است، سلام من را به ایشان برسانید. منظور نصر، کدیور بوده است. شما به‌عنوان روشنفکر چه واکنشی باید نشان دهید؟ مثلا بگویید ایشان دور بوده‌اند و باید کارهایمان را برایشان بفرستیم ایشان استاد ما هستند. مرز لمپنیسم و دانشمند در ایران تحریک منیت ماست. به محض اینکه تحریک شویم، می‌فهمیم که هیچ‌چیز نمی‌دانیم. ببینید چه ذهن ارباب‌رعیتی دارند که می‌گوید یک روستایی نمی‌تواند محمود عزیز محمود خردمند و آشنا با درد آن‌هم با قلمی مسحورکننده شود. پس ما تربیت نشده‌ایم و به همین خاطر، روشنفکر در ایران زاده نمی‌شود و علم ما هم ناقص است. مثلا آقایی کتابی در چارچوب عشق و عرفان درباره مولوی می‌نویسد و خود را مولوی‌شناس می‌داند. در دو صفحه اول که مقدمه است، 34 بار یا می‌گوید «من» یا اول‌شخص مفرد به کار می‌برد. 60کیلومتر مانده به عرفان مهار و دهنه‌زدن به این «من» است. وقتی در 60کیلومتری بدیهی عرفان مانده‌ای، چطور از عرفان صحبت می‌کنی؟ من هم همین‌طور هستم؛ پس ما بحث‌های بنیادی داریم. نیازمند روانکاوی جمعی هستیم. به همین دلیل به عرفان پویا به زبان انسان قرن 21 ایرانی نیاز داریم. انقلاب مشروطه واقعا درک درستی از نیاز سرمایه‌داری و تجدد بود، اما شکست خورد. انقلاب مشروطه دو خواست مهم داشت؛ یکی آزادی و دیگری تجدد. آزادی را در قانون و حکومت ملی می‌دید و تجدد را هم در راه و رسم و فرهنگ غربی؛ از قانون اساسی بلژیک الگو گرفتند. شما قرار است برای ایران قانون اساسی بنویسید به سراغ بلژیک و فرانسه می‌روید؟ دیالکتیک عام و خاص که 30 سال است تأکید می‌‌کنم وقتی شکل نگیرد و آگاهانه به کار نرود نمی‌توانیم دانش امروزین و سرمایه‌داری مناسب ایران داشته باشیم و بدیهی است که مدرنیته را هم نمی‌فهمیم. هیچ‌گاه هم فرصتش فراهم نشده. مدام جنگ و کشتار بوده بغض و خود‌محوری و استبداد فردی و خاندانی. در عرصه اندیشه هم درگیری اهل کلام با فلاسفه و عرفا. به‌جای گفت‌وگوی سازنده و نقد مطلع کشمکش ارداده‌ها با بغض ایلیاتی. ما با دانشجویان 530 متن تاریخی را تحلیل محتوا کردیم. 300 مورد را پنج‌بار تحلیل محتوا کردیم که ضریب توافق کدگذاران را به دست بیاوریم که به چند نظریه ‌گراندد منجر شده است. همان‌گونه که پیش‌تر تأکید شد، نظریه ‌گراندد به غلط نظریه بنیادی ترجمه شده و ملاحظه می‌کنید که بخش مهمی از مفاهیمی که از طریق ترجمه آثار غربی دوباره آشنا شده‌ایم نادرست یا ناقص است. این مفاهیم غلط است. درصورتی‌که ‌گراندد را باید نظریه «برآمده از داده‌ها بدون قصد محقق» ترجمه کنیم؛ یعنی ما که داده‌ها را جمع‌آوری کرده و با هم کدگذاری کردیم. داده‌ها به پنج روایت آغازین رسیدند. نظریه راهبرد و سیاست سرزمینی جامعه ایران نظریه غیرممکن‌بودن مشارکت به معنی فنی تخصصی در ایران، یعنی امکانش وجود نداشت و هرچه می‌گویند بی‌ربط است. همکاری‌های خون‌محور و ایل و فامیل و تبارمحور که بر منیت استوار و در نتیجه سازمان‌شکنانه بوده است مشارکت به معنای تخصصی و فنی نیست. ما 330 عروسی و عزا را مطالعه کردیم. همه به کمک می‌روند و تلاش می‌کنند که بگویند شاگرداول هستند و اگر من نبودم نمی‌شد حتی به تنهایی یخچال را جابه‌جا می‌کنند که بگویند فقط من این کار را کرده‌ام. مسئله این است که وقتی صاحب عروسی می‌گوید شما خیلی زحمت کشیدید، می‌گویند من که کاری نکردم، اگر آقا یا خانم فلانی اجازه دهد. دیگری را خراب می‌‌کنیم؛ یعنی دائما سازمان‌شکنانه است. این در تمام زندگی ما بوده. مذهب و ادبیات ما را به هم پیوند می‌داده است، آن‌هم به شکل ویژه‌ای که نیازمند بحثی مفصل است. ناامنی دائمی یا دیالکتیک امنیت و استبداد و ناامنی و هرج‌ومرج هم عامل بسیار مهمی بوده است که گروه‌های مختلف از ناچاری به وحدت می‌رسیدند. سومین مورد، نظریه مقیاس ابنیه منفرد، مقیاس شهری و شهروندی. چهارم، ویژگی‌هایی به غلط، ویژگی‌های شخصیت فردی و جمعی ایرانی خوانده شده؛ اینکه ایرانی‌ها دروغ‌گو و حقه‌باز هستند، درصورتی‌که اینها مکانیسم‌های بقا و انطباق هستند. به همین دلیل وقتی ایرانی در محیط نیمه‌امن خانه می‌رفته، موسیقی ایرانی تولید می‌کرده و مولوی و فردوسی به وجود می‌آورده. انسان حقه‌باز فرصت‌طلب نمی‌تواند این بنای عظیم شعر ایرانی که حکمت فلسفه اخلاق اجتماعیات آداب سلوک است را بسازد و پدید آورد. که همه حرف‌های علمی و فلسفی‌اش در آن باشد. پنجم، مفهوم آبادی جانشین نظریه‌های تقلیدی غرب در مورد شهر و روستا. من می‌گویم مفهوم شهر و روستا بر اساس تناقضات تاریخ اروپا تعریف شده. آنجا شهر و خارج از شهر است، آنجا در دوره باستان نظام برده‌داری دارید، پس شیوه زندگی آنها تضادی دارد که در جامعه ایران نیست. قانونمندی تولید و شکل‌گیری جسم شهر و ده قانونمندی ناشی از جریان آب است. برای اثبات این نظریه، اصفهان و یزد را در نظر گرفتیم و تک‌بناهای شاخص آنها را پاک کردیم و به 300 متخصص معمار و شهرساز دادیم که همه گفتند اینها روستاست، چون الگوی شهر و روستا یکی است. در ایران آنچه شهر و روستا را از هم متمايز مي‌کرده، تک‌بناهاي منفرد است. يک خيابان بزرگ، کاخ عالي‌قاپو، مسجدي عظيم، جمعيت زياد؛ اما به لحاظ ماهيت تفاوتي ندارد. آقای پیران پروژه گروهی که در دانشگاه کار می‌کردید چه بود؟ «شهر و جامعه‌پژوهي در ايران». به کدگذاري 70 کتاب که رسيديم من اخراج شدم. در ايران مشارکت ممتنع است. به‌نظر شما مسئله چيست و چه بايد کرد؟ باید از من بپرسيد تو که اين اعتقاد عدم مشارکت را داشتي، چطور شوراياري، شهردار مدرسه و محله پاک و صندوق نوآوري جوانان و.. را طراحي کردي؟ من به اين نتيجه رسيده‌ام در کارهاي مشارکتي در ايران بايد مقياس را به‌شدت کوچک کنيم، هم از نظر جغرافيايي و هم کار. يعني به تکه‌هاي ريز تقسيم کنيم. بايد کوشش کنيم همه کساني که مشارکت مي‌کنند عنوان‌هاي برابر داشته باشند. من نامش را شيوه‌هاي همه‌شاهي گذاشته‌ام؛ يعني شاه‌هاي درونمان را آرام کنيم و بعد کاري کنيم که کارها به قدري خرد شود که موازي هم باشد و تقاطع نداشته باشد. آن‌وقت مي‌توانيم منيت اژدهاي 800 هزارسري را به رقابت تبديل کنيم. به نظرتان دليل عدم رشد «سرمايه‌داري» در ايران چيست؟ همراه انقلاب مشروطيت چيز ديگري شکست مي‌خورد. در دوره قاجار افرادي به کارخانه‌سازي تمايل پيدا مي‌کنند؛ مثلا حاج امين‌الضرب. کتاب «تاريخ اقتصاد ايران» ترجمه يعقوب آژنگ را بخوانيد. کتاب «کارگر در ايران» فتح‌الله عبدالله‌يف و «تاريخچه حزب کمونيست» را بخوانيد. تمام مدت اينها به دربار نامه مي‌نويسند که ما کارخانه درست کرده‌ايم و کيفيت‌مان بد است، جنسمان‌ گران است و تنوع ندارد. چرا سياست درهاي باز اعلام کرده‌ايد که همه اين کالاها بيايند و ما نابود شويم. کارخانه‌ها يکي‌يکي ورشکست مي‌شوند. اينجا حکومت ايلياتي به بورژوازي نوپاي ايراني سيلي مي‌زند. يکي از صاحبان کارخانه‌ها به کوبلن که چيني توليد مي‌کرده نامه مي‌نويسد که من کارخانه را مي‌بندم، شما انحصار واردات چيني‌ات را به من بده. او هم با کمال ميل موافقت مي‌کند. اينجا طيف دلال در ايران شکل مي‌گيرد که غارت‌کردن دلال با غارت تولیدکننده خارجی و غارت دربار همسو می‌شود؛ یعنی خارجی ببرد، دلال و حکومت می‌برد. حتی زمان رفسنجانی اگر یادتان باشد، باند دلال‌ها چقدر مبارزه می‌کردند که کارخانه ایجاد نشود. به‌جای اینکه بورژوازی شکل بگیرد، در نطفه خفه می‌شود و بورژوازی کمپرادور یعنی نظام دلالی شکل می‌گیرد که مانع بزرگي است. ما نيازمند بازتعريف تاريخ، رسيدن به اجماعي براي دگرگون‌سازي، ‌شناخت توانمندي‌ها و ضعف‌هايمان و برنامه‌ريزي واقعا مشارکت‌مبنا و مشارکت‌محور هستيم. شناخت غرب و کنارآمدن درون‌زا با مدرنيته نيز گريزناپذير است. برخي کشورها بدین کار پرداخته‌اند. ژاپن تا حدود زيادي موفق بوده است. به نظر من مطالعه تطبيقي هند، آفريقاي‌جنوبي، مالزي و حتي کره‌جنوبي که گرچه با نابودي باورکردني محيط زيست و جمع‌کردن بخش مهمي از جمعيت در پايتخت همراه بوده و مطالعه حرکت‌هاي اوليه‌ ترکيه که به زيرساخت و صنعت معطوف بوده بدون تقليد و رونويسي مي‌تواند حاوي درس‌هايي باشد. حرف‌وحديث زياد است، مهم آن است که با هم کنار آييم و اين منيت باورنکردني ايراني و خودمحوري ناچاري نهادينه‌شده را دهنه زنيم. راه ديگري نداريم و شرايط خطير است. حداقل به فرزندانمان بیندیشیم، به ایرانمان که واقعا به او بد کرده‌ایم، بیندیشیم. همتي بدرقه راه کن اي طاير قدس/ که دراز است ره مقصد و من نوسفرم