یک تفسیر بر مرگ ایوان ایلیچ
ادبیات و مقوله مرگ از دیرباز ملازم یکدیگر بودهاند و چه بسیار اثر ادبی که با محوریت مفهوم مرگ و چندوچون آن و اندیشه در بابِ آن نوشته شدهاند. یکی از معروفترین این آثار داستان بلند «مرگ ایوان ایلیچ» اثر تولستوی است. این داستان یکی از درخشانترین داستانهای نگاشتهشده درباره مرگ است. داستانی که تفسیرهای گوناگونی بر آن نوشته شده که یکی از آنها تفسیر گری جان است؛ تفسیری که اخیرا با ترجمه زندهیاد ایرج کریمی در کتابی با عنوان «یک تفسیر: تولستوی و مرگ» در نشر دف منتشر شده است. این کتاب که آخرین اثر زندهیاد ایرج کریمی است از سه بخش تشکیل شده است. بخش یکم با عنوان «یک تفسیر» مقاله مفصل گری جان درباره اندیشه مرگ در آثار تولستوی با نگاهی به داستان مرگ ایوان ایلیچ است. بخش دوم به گاهشمار زندگی تولستوی و تصاویر مربوط به او و آثارش اختصاص دارد و در بخش سوم بازنویسی ایرج کریمی از داستان «مرگ ایوان ایلیچ» آمده است. ایرج کریمی این بازنویسی را براساس ترجمه کاظم انصاری از این داستان انجام داده است. کریمی در پیشگفتار خود بر این کتاب ضمن اشاره به ترجمههای مختلف این داستان درباره اینکه چرا در بازنویسی آن از ترجمه کاظم انصاری استفاده کرده، مینویسد: «ما به این دلایل از ترجمه مهندس کاظم انصاری استفاده کردیم؛ نخست اینکه ترجمه مهندس کاظم انصاری تا پیش از ترجمه سروش حبیبی تنها ترجمه از زبان اصلی اثر (روسی) به فارسی است و این در ترجمه آثار ادبی ارزش و اهمیت دارد و دوم اینکه ترجمه انصاری روح ادبی ویژهای دارد که سه ترجمه دیگر از آن بیبهرهاند. با اینکه پنجاه سال از عمر این ترجمه میگذرد هنوز باطراوت و باروح است. حس تراژیکی در این ترجمه هست که به راستی در ترجمههای دیگر وجود ندارد». کریمی البته این نکته را نیز میگوید که «ترجمههای دیگر از نظر برخی نکتهها دقیقترند». اما درباره تفسیر گری جان نیمه اول کتاب به آن اختصاص دارد: ایرج کریمی در پایان همان پیشگفتار در معرفی این تفسیر نقلقولی به این شرح را از خود گری جان میآورد: «این بررسی از مرگ ایوان ایلیچ بازخوانیِ زیرورو کنندهای را از معنای مرگ در داستان ارائه نمیدهد؛ در واقع، داستانهای معدودی وجود دارند که معنای قصدشدهشان این همه شفاف و روشن باشد. در این بررسی بیشتر سعی بر آن بوده تا گستره و سبکی را که این معنا (یعنی اندیشه مرگ) به نحوی هنرمندانه در آن گستره و در آن سبک متجلیشده تشریح کنم». تفسیر گری جان بر «مرگ ایوان ایلیچ» از بخشهایی با این عنوانها تشکیل شده است: زمینه تاریخی و ادبی، اهمیت اثر، استقبال انتقادی، یک تفسیر، مسئله فصل یک، زندگی، بیماری، مرگ، الگو و ساختار و مضمونها و گواهیها. سرصفحههای کتاب مزین به طرحهای کوچکی است برگرفته از موتیفهای محیط زندگی مردم روسیه در قرن نوزدهم (از پوشش و البسه زنان و مردان گرفته تا مُنبتهای میز و صندلی و نقوش ظروف مصرفی). در بخش میانی کتاب هم تصاویری هست که برای نخستینبار در ایران به چاپ رسیدهاند. آنچه در ادامه میخوانید، قسمتی است از بخش نهم تفسیر گری جان که درباره الگو و ساختار «مرگ ایوان ایلیچ» است: «بیشتر خوانندگان مرگ ایوان ایلیچ احتمالا با نظر ویلیام ادگرتون موافقاند که: وقتی داستان را تمام میکنیم ناگهان درمییابیم که پایانش بر عنوانش پرتو میاندازد: زندگیِ جسمانی فاقد معنای ایوان ایلیچ واقعا مرگ او بود و مرگ جسمانیاش نشانگر آغاز زندگی روحی او فراسوی زمان و فضا است. اما بسیاری از پژوهندگان داستان با این نتیجهگیری و پایان راحت نبودهاند. آنها میتوانند این را بپذیرند که تولستوی میخواسته تا خوانندگانش بفهمند که ایوان ایلیچ غلط زندگی کرده بوده؛ اما موفقیت او را در ترسیم دگرآیینشدن دقیقه آخریِ قهرمانش زیر سؤال میبرند و آن را ناسازگار با سایر عناصر داستان میبینند. میان درد و تشویش موجود در رویکرد ایوان به مرگ در سراسر یازدهونیم فصل و غیبشدن ناگهانیشان در پایان فصل دوازدهم که او میمیرد، فقدان آشکار هارمونی [همسازی] در نوول است. روایتی که ایوان را به طور پیوسته به سوی مرگ میبرد با انتقال او به حوزهای از زندگی تازه پایان مییابد. حتی ستایشگر دوآتشهای مثل مارک آلدانوف شک دارد که تولستوی در پلزدن روی شکاف مرگ واقعا موفق شده باشد. به گفته آلدانوف هدف دوگانه تولستوی این است که نخست خواننده را با مرگ بترساند و بعد او را با آن آشتی بدهد. موفقیت او در اولی آنقدر زیاد است که از تحقق دومی ناتوان میماند. گویا به تصور منتقدان تولستوی داستان را با این امید واهی منتشر کرد که با وجود این کاستی به نحو سودمندی مؤثر بیفتد. بههررو امکانش هست که تولستوی حواسش به مسئله بوده باشد».
آخرین اخبار اخبار را از طریق این لینک پیگیری کنید.