|

جا خوردن و تجربه قابل بیان

نمی دانم تا به حال چند ده و صد بار گفته‌ام که نویسنده‌هایی هستند که از نظر ادبی و به‌خصوص نثر تأثیر پابرجایی روی من داشته‌اند. همیشه مدیونشان هستم. از پنجاه، شصت سال پیش. یکی از این پنج و شش نفر شمیم بهار است. بی بر و برگرد.

فکر کنم از یک جایی به بعد، منظورم جایی در گذر عمر، آدم دیگر نمی‌خواند که خوانده باشد. می‌خواند. البته که واژه‌های این جمله را می‌توان زیاد و به دلخواه تغییر داد: آدم دیگر نمی‌بیند که... نمی‌خورد که... ترجمه نمی‌کند که... سفر نمی‌رود که... الی آخر. ولی خب اینجا صحبت از کتاب است. من هم سال‌هایی هست که «می‌خوانم».  خوشم بیاید ادامه می‌دهم. نیاید همان ده صفحه اول و تمام. پرسیده بودی کتابی هست که نیمه رها شده باشد. بله. کتاب‌های ده صفحه‌ای زیادند.

اما پیش‌می‌آید که نمی‌توانی به ده صفحه قناعت کنی. می‌خوانی تا به جایی برسی، تجربه داری با نویسنده و می‌دانی که این ده صفحه آن ده‌تایی نیست که می‌شود کتاب را رها کنی. ادامه می‌دهی، و بیشتر اوقات، باز هیچ.

 نمی دانم تا به حال چند ده و صد بار گفته‌ام که  نویسنده‌هایی هستند که از نظر ادبی و به‌خصوص نثر تأثیر پابرجایی روی من داشته‌اند. همیشه مدیونشان هستم. از پنجاه، شصت سال پیش. یکی از این پنج و شش نفر شمیم بهار است. بی بر و برگرد.

در سفرم و گاهی کتاب دستم می‌رسد، اما کتاب‌های جدیدی را که شمیم بهار گویا بعد از نیم قرن سکوت منتشر کرده، باید سفارش می‌دادم. کتاب‌ها آمدند. «۱۴»  و «قرنها بگذشت». دو کتاب کم‌حجم.

حالا هم ذره‌ای از علاقه و احترامم به ادبیات شمیم بهار و به‌خصوص نثر یگانه‌اش کم نشده، گرچه با این دو کتاب تجربه‌هایی کردم که تا به حال نکرده بودم:

برای اولین بار کتابی را، که البته باید گفت دو کتاب را، پشت سر هم دو بار خواندم.

یکی را خواندم و رفتم سراغ بعدی. بعد باز هر دو را یک بار دیگر.

برای اولین  بار در تمام طول مطالعه و بعد از آن هم، اصلا نتوانستم هیچ تصویری و تصوری از مکان‌ها و رویدادها و شخصیت‌ها داشته باشم. انگار جمله‌هایی می‌خواندم نوشته به الفبایی آشنا بی دانستن زبانش.  

برای اولین بار خواستم برای بار سوم بروم سراغ کتاب‌ها که خب نرفتم.

برای اولین بار هم از نویسنده که چیزی نوشته بود و من نمی‌دانم چی بود، اصلا عصبانی نشدم.  چون آن تأثیر پنجاه شصت ساله آن‌قدر پابرجاست که حالا حالاها با این شگردهای نویسنده برای «روکم کردن جماعت» از بین نمی‌رود.

هنرمند خوب یعنی همین. یکی دو سه باری بار با کارهایش اسیرت می‌کند، طوری که دیگر کارهای از سر تفریح و تفننش هم اصلا ناراحتت نمی‌کند.    

شمیم بهار آن‌قدر برایم مهم هست که همین «جا خوردن»، شده تجربه قابل بیانم از کتاب‌خوانی‌هایم در «سالی که بگذشت». 

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها