مروری بر رمان «زندگی روی دور تند»
نوشته بریژیت ژیرو اگرهای راوی
بریژیت ژیرو در رمان «زندگی روی دور تند» به دنبال پاسخی قطعی برای پرسشهای ذهن خودش است. این پرسشها با اگرهای نویسنده آغاز میشود و هر فصل بررسی اگرهایی است که پیرامون اتفاق تلخی که برای همسر راوی رخ داده، میچرخد و ابعاد دیگر حادثه را برای مخاطب آشکار میکند. بریژیت ژیرو برای این رمان در سال ٢٠٢٢ برگزیده یکی از معتبرترین جوایز ادبی جهان «گنکور» شد.
محمدمعین شرفائی: بریژیت ژیرو در رمان «زندگی روی دور تند» به دنبال پاسخی قطعی برای پرسشهای ذهن خودش است. این پرسشها با اگرهای نویسنده آغاز میشود و هر فصل بررسی اگرهایی است که پیرامون اتفاق تلخی که برای همسر راوی رخ داده، میچرخد و ابعاد دیگر حادثه را برای مخاطب آشکار میکند. بریژیت ژیرو برای این رمان در سال ٢٠٢٢ برگزیده یکی از معتبرترین جوایز ادبی جهان «گنکور» شد. پیش از این خانم ژیرو با برگزیدهشدن در بخش کتاباولیهای جایزه گنکور در سال ٢٠٠٧، نام خودش را در میان نویسندگان آیندهدار فرانسه قرار داد، اما به دست آوردن جایگاه مهم جایزه گنکور تقریبا دو دهه زمان برد تا این نویسنده با نگارش رمان «زندگی روی دور تند» به تیتر یک اخبار ادبیات تبدیل شود. ایده این رمان بر اساس قصهای واقعی است. خانم ژیرو چند سال پیش همسرش را در سانحه تصادف از دست میدهد و اینطور که از متن رمان برمیآید، مدتها طول میکشد تا این نویسنده بر حادثه چیره میشود تا بتواند قصه آن را بنویسد. این رمان کوتاه مانند اسمش «زندگی روی دور تند»، ضرباهنگ بسیار سریعی دارد که اشاره به زیرلایههای متنی آن دارد. انتخاب این عنوان کتاب با توجه به حجم اندکش و سیر اتفاقات داستان کاملا همسو با هم هستند؛ انگار نویسنده با انتخاب این عنوان کتاب و فصلهای کوتاه و موجز آن، این پیام را میخواسته بیان کند که سرعت در زمان زندگی برآمده از یک حادثه تلخ منجر به کوتاهشدن خاطرات میشود. رمان در همان فصل اول کلیتی از قصه به مخاطب میدهد. درواقع بریژیت ژیرو با بیان چندین و چند اگر میخواهد قصه رمانش را جلو ببرد.
فصلهای رمان با عنوان (اگر + موضوع ذهن نویسنده) عنوان میشود و سپس قصه همراه با ابعاد حادثه تصادف همسر نویسنده یعنی کلود بیان میشود. خط اصلی قصه که راوی در همان فصل اول به آن اشاره میکند، اینطور است که کلود یک روز با موتور برادر همسرش که یک موتور سنگین و قدرتمند نشان هونداست تصادف میکند. نویسنده با پرسش این اگرها، به جزئیات عجیبی در زندگیاش میرسد. برای مثال راوی برای ما از جابهجایی خانهشان از آپارتمان به یک ویلا میگوید که اگر این جابهجایی رخ نمیداد، چهبسا آنها پارکینگی نداشتند تا برادر راوی موتور هوندای سنگینش را در آن خانه قرار دهد. اگر دیگری که نویسنده به آن میپردازد، درباره مهندس سازنده موتور هونداست که گویا موتوری که کلود با آن تصادف میکند، در کشور ژاپن به دلیل موتور قدرتمند و راندن خطرناک ممنوع میشود، اما در کشور فرانسه فروش آن با مشکل روبهرو نمیشود. این سلسله اتفاقات زنجیرهای همانطور از پس یکدیگر پیش میرود تا لحظهای که کلود تصادف میکند. اگرهای نویسنده به مسائل عجیبی نزدیک میشود و این زنجیر متصل به اتفاق نهایی باریکتر و جزئیتر میشود. مثلا یکی از اگرهای راوی این است که درست موقعی که دنبال خانه برای اسکان بودند، یکدفعه پدربزرگش فوت میکند و ارث هنگفتی به آنها میرسد و در نتیجه با همان پول از یک آپارتمان نقلی به ویلای باصفایی مهاجرت میکنند و همین ویلا چون خارج از شهر بوده کلود انگار پولش را داخل بانک جا میگذارد و برای آنکه سریعتر این مسافت طولانی را طی کند سوار بر موتور برادرزنش میشود و تصادف رخ میدهد. پرسشها یکی پس از دیگری مطرح میشود. بریژیت ژیرو با نگاهی چندوجهی به اتفاقی که برای همسرش (کلود) رخ داده سعی دارد جزئیات مؤثر در زندگی را بررسی کند. در برخی از قسمتهای رمان، اگرهای راوی متوجه ثانیهها و اتفاقات پیشپاافتادهای میشویم که شاید در نگاه اول مؤثر نیاید، اما آن چیزی که بریژیت ژیرو از روز حادثه تعریف میکند بیدلیل به نظر نمیرسد. بعد از خواندن رمان به نظر میرسد رمانی که جایزه گنکور را برده و روایت جذاب و هوشمندانهای دارد، اگر کلود تصادف نمیکرد شاید نوشته نمیشد.
شیوه بیان راوی بهصورت خطی است، خط اصلی قصه سیر مشخصی دارد و این روند از پیش تعیینشده با بههمریختگی نوع اتفاقات جلو میرود. عوامل مؤثر در حادثه تصادف کلود همه به قبل از واقعه برمیگردد، با این حال نوع روایت آن سامان مشخصی دارد. نویسنده تلاش کرده مانند فنر روایت اصلی را باز و بسته کند. تصویرسازیهای موجز، شخصیتپردازی خود کلود و اثر پروانهای که در رمان کاملا مشهود است، از نکات جالب این رمان است. فصل آخر این رمان مانند فصل اول انگار دو پوششی هستند که قصه را در بر میگیرند. فصل اول مانند تورگنیف کلیت رمان را برای مخاطب تعریف میکند، بعد با بیان جزئیات به قصه رنگ و لعاب میدهد و فصل آخر یعنی فصل کسوف هم یک فاصلهگذاری هوشمندانه بعد از فصلهای بررسی حادثه کلود است تا خواننده بهتر بتواند فصلها را درک کند و اسیر فضای غمگین فصلهای میانی نشود. درواقع در همین فصل آخر رمان مخاطب با جهانبینی نویسنده روبهرو میشود؛ کلود مرده و چند سال از این اتفاق گذشته و نویسنده حالا دارد پیش پدر و مادرش میرود تا به تماشای خورشیدگرفتگی بنشیند. قراردادن رخداد کسوف در پایان رمان یکی از درخشانترین لحظات رمان است؛ انگار این خاموششدن خورشید برای لحظاتی مثل زندگی روی دور تند است.