گفتوگو با نوراله عزیزمحمدی، قاضی ۳ پرونده قتلهای سریالی
جنایت در کمال قساوت
مرجان لقایی
نوراله عزیزمحمدی، یکی از مهمترین قضات قوه قضائیه در پروندههای جنایی بود که اکنون بازنشسته شده است. او مهمترین پروندههای قتل در تهران را بین سالهای 80 تا 95 رسیدگی کرد و البته بعد از بازنشستگی نیز همچنان پروندههای پیچیده قتل را وکالت میکند. نوراله عزیزمحمدی سه پرونده قتل سریالی را رسیدگی کرده که از جنجالیترین پروندهها بودهاند و از این لحاظ قاضی منحصربهفرد و در واقع قاضی ایران است که این تعداد قتل سریالی را رسیدگی کرده است. هرچند عزیزمحمدی قاضی پرونده بیجه نبود، اما در آن پرونده نیز طرف مشورت قرار گرفت. عزیزمحمدی با اینکه حکمهای قصاص زیادی صادر کرده است، وقتی پدرش به دست جوانی به قتل رسید، پیشقدم شد و رضایت سایر اعضای خانوادهاش را گرفت و همه اولیای دم از قصاص قاتل پدر گذشت کردند. با عزیزمحمدی در خانهاش ملاقات و گفتوگو کردیم؛ مردی با دیسیپلین همیشگی، محاسنی پیراسته، لباسهای اتوکشیده و نظمی که میان قضات زبانزد بود.
شما از معدود قضاتی هستید که سه پرونده قتل سریالی را رسیدگی کردید و در جریان یک پرونده دیگر بودید. اجازه بدهید با پرونده امید برک شروع کنیم؛ چطور شد که برای رسیدگی به قتلهای سریالی امید برک انتخاب شدید؟
زمانی که من در دادگاه کیفری بودم و ریاست شعبه 72 را بر عهده داشتم، آقای سراج رئیس مجتمع بودند. یک روز صبح که طبق معمول هر روز سر کار رفته و برای اعلام حضور به دفتر رئیس مجتمع رفتم، به من گفتند یک پرونده قتل سریالی آمده و تصمیم دارند آن را به شعبه من ارجاع دهند. من سالهای زیادی بود که کار میکردم و ایشان با توجه به سابقه کاری من درخصوص قتل، تصمیم گرفتند پرونده را به من ارجاع دهند. در تمام سالهایی که کار کردم، به صورت تخصصی در حوزه قتل کار کرده بودم. یک ساعت بعد پرونده قطوری را به دفتر آوردند. پرونده چندین جلد بود. قرار شد به صورت ویژه به آن رسیدگی شود؛ چون در جامعه التهاب شدیدی درست کرده بود. من از همان روز خواندن پرونده را شروع کردم و ورق به ورق آن را خواندم و نتبرداری کردم. پرونده کامل بود و ایرادی نداشت. نزدیک به یک ماه هم وقت رسیدگی تعیین شد.
شما از نزدیک امید برک را دیدید و چندین ساعت هم او را محاکمه کردید؛ دادگاه چطور بود؟
قربانیان امید برک اکثرا زنهایی مظلوم بودند؛ زنهای پاکدامنی که هیچ خطایی نداشتند، اما امید برای سرقت اموالشان آنها را به خانه کشانده و به قتل رسانده بود. خانوادههای این زنان در دادگاه بودند و جو بسیار ملتهبی ایجاد شده بود. یادم میآید یکی از قربانیان دختری 16ساله بود که تازه نامزد کرده بود و همسرش بهعنوان هدیه برای او چند النگو خریده بود. دختر را به خاطر اینکه عقد کرده بود، دیگر به مدرسه روزانه دخترانه راه نداده بودند و او به مدرسه شبانه رفته بود. بعد از تعطیلی مدرسه او برای رفتن به خانه سوار ماشین خطی امید شده بود که امید او را به خانه کشانده و به قتل رسانده بود. به گفته امید، دختر خیلی به او التماس کرده بود که طلاها را بردارد و برود؛ حتی گفته بود تازه عقد کرده و با او کاری نداشته باشد، اما امید به او تعرض کرده و این دختر جوان را به قتل رسانده بود. خانواده این دختر بسیار ناراحت بودند؛ مخصوصا وقتی امید اعتراف کرد دخترشان خیلی به او التماس کرده که دست از سرش بردارد؛ چون خانوادهای سنتی هم بودند، این مسئله خیلی برایشان گران تمام شده بود. یادم میآید در روز محاکمه تعداد زیادی از نزدیکان دختر آمده
بودند، آنها آنقدر ناراحت بودند که هر لحظه ممکن بود به امید حمله کنند. من پیشبینی کرده بودم این مسئله اتفاق میافتد؛ به همین خاطر دستور دادم امید را با تدابیر خاص و از درِ مخصوص وارد جلسه کنند. وقتی او در سالن حاضر شد، اقوام دختر جوان و چند زن دیگر سعی کردند به او حمله کنند که با حضور مأموران جو آرام شد. بههرحال ادارهکردن چنین جلساتی سخت است؛ چون احساسات اولیای دم بر منطقشان غلبه میکند. اگر من پیشبینیهای لازم را نکرده بودم، ممکن بود امید را همانجا به قتل برسانند و کار به محاکمه هم نرسد، اما خدا را شکر همه چیز به خیر گذشت.
امید برک 12 نفر را به قتل رسانده بود؛ از انگیزهاش چیزی گفت؟
در آن سالها یکباره و ناگهانی بنزین گران شده بود. امید که راننده خطی بود، ادعا میکرد چون بنزین گران شده و او نتوانسته بود هزینه زندگیاش را تأمین کند و بنزین سهمیهای هم کفاف مسافرکشی را نمیداد، تصمیم گرفته سرقت کند تا بتواند خرج ماشین و زندگیاش را تأمین کند. اما خب من فکر میکنم اینها همه بهانه بود.
اگر انگیزه امید گرانی بنزین و تأمین هزینههای زندگیاش بود، قاعدتا نباید برایش فرقی میکرد که قربانی زن باشد یا مرد، درحالیکه قربانیان امید همگی زن بودند، ضمن اینکه به آنها تعرض میکرد؛ به نظر شما انگیزه جنسی در این پرونده مطرح نبود؟
بله، قطعا همینطور است. او بهانه میکرد. گرانی بنزین در زندگی همه مردم تأثیر گذاشت و رانندههای دیگر هم با گرانی بنزین دستوپنجه نرم میکردند، ضمن اینکه اگر مسئله فقط پول بود، طلاهای زنان را برمیداشت و آنها را رها میکرد، اما او تجاوز هم کرده بود. البته وقتی من درباره قتل پرسیدم، او گفت قصد تجاوز نداشته، زنها را به صورت دمر میخوابانده و بعد آرنجش را دور گردن زنان قلاب میکرده و بعد از تعرض آنها را خفه میکرده است. فکر میکرده چون چهرهاش را دیدهاند، پس شناساییاش میکنند و حتما باید آنها را بکشد.
شخصیت امید برک را چطور دیدید؟ تصور عموم درباره اینکه قاتلان سریالی شکل خاصی هستند، درست است؟
امید یک جوان بسیار خوشتیپ، خوشقدوبالا و خوشقیافه بود؛ جوانی ورزیده که اتفاقا دختران زیادی را میتوانست به واسطه همین ظاهر به سمت خود بکشد. او قویهیکل بود، بازوهایی قوی داشت و خیلی صبور رفتار میکرد. البته به واسطه گذشتهای که داشت، خیلی خشن بود.
گفتید امید به واسطه گذشتهای که داشت خیلی خشن بود؛ گذشته امید چطور بود؟
زمانی که من به پرونده امید رسیدگی میکردم، قانون الزام تشکیل پرونده شخصیت برای متهمان نبود. اگر پرونده شخصیت برای او تشکیل میدادند، احتمالا خیلی از مسائل در زندگی شخصی او مشخص میشد، اما در صحبتهایی که با خانواده و همسرش کردم، متوجه شدم او گذشته تلخی داشته است. در یک روستا در شمال کشور بزرگ شده بود و محرومیت بسیار زیادی تحمل کرده و در فقر شدیدی زندگی کرده بود. بعد از نوجوانی به کرج رفته و کار کرده بود. من فکر میکنم به همین خاطر چنین خشونتی را مرتکب شد.
شما از همسر امید صحبت کردید، همسر امید هم در این پرونده معاونت داشت و شما او را محکوم کردید. دو نکته درباره همسر امید که ساحره نام داشت، وجود دارد؛ اول اینکه چطور توانسته بود خیانت شوهر را قبول کند و دوم اینکه چرا فکر میکنید در قتلهایی که امید مرتکب شد، نقش داشت؟
ساحره زنی بود که اصلا به امید نمیخورد. او به لحاظ چهره و آداب معاشرت اصلا مثل امید نبود؛ آنها خیلی با هم فرق داشتند. من فکر میکنم او زنی نبود که بتواند نیازهای شوهرش را برطرف کند. منظورم صرفا نیازهای جنسی نیست، او حتی نمیتوانست نیازهای روانی شوهرش را برطرف کند. او چهره کریهی داشت. منظورم زشتبودن یا زیبابودن نیست؛ زشتی و زیبایی امری نسبی است. منظورم منفیبودن چهره آن زن بود. به نظر من او در کارهایی که امید کرده بود، نقش مهمی داشت. در جلسه دادگاه هم خیلی تلاش میکرد صورتش را بپوشاند. من اصرار کردم صورتش را باز کند. بههرحال من باید مطمئن میشدم زنی که محاکمه میکنم، همان متهم پرونده است، اما قبول نمیکرد. میگفت دوست ندارد مردم او را ببینند. با اصرار من چادرش را کنار زد و صورتش را دیدیم. او اصلا زنی که ویژگیهای زنانه داشته باشد، نبود.
او در همه مراحل دادرسی اطلاع از قتلها را انکار کرده بود؛ با چه سندی او را محکوم کردید؟
در پروندهها یکی از اسنادی که وجود دارد، اعتراف متهم است. بهجز اعتراف متهم، اسناد دیگری هم باید باشد که اعتراف را رد یا تأیید کند. درباره این زن هم همین اتفاق افتاد. ساحره انکار میکرد که در قتلها نقش داشته است، اما وقتی من از او پرسیدم وقتی شوهرت طلاها را میآورد از او نمیپرسیدی طلاها را از کجا آوردهای، جوابی نداشت بدهد. او مدعی بود در زمان قتل در خانه نبوده است؛ وقتی از او پرسیدم آیا بعد از اینکه از خانه مادرت میآمدی متوجه تغییر خانه نمیشدی، جوابی نداشت بدهد. امید بعد از اینکه قربانیان را خفه میکرده، جواهرات آنها را برمیداشته، اجساد را در ملحفه و پرده خانه میپیچیده، کیف و کفش و لباس بهدردبخور آنها را برمیداشته، چطور ممکن است یک زن متوجه هیچکدام از این مسائل نشود و هرگز از شوهرش نپرسد طلا را از کجا آوردهای یا پرده خانه چرا نیست؟! او دروغ میگفت.
آنها چند سال با هم زندگی مشترک داشتند؟
اولا درباره ازدواجشان بگویم که من فکر میکنم ازدواجی در کار نبود؛ برای فرار از مجازات ادعا میکردند که ازدواج کردهاند، آنها فقط در قتلها با هم شریک بودند. مدعی بودند صیغه کردهاند، ولی هیچ صیغهنامهای هم نبود و والدین هیچکدام از دو متهم از ماجرا خبر نداشتند، اما آنطور که هر دو میگفتند، مدت زمان زیادی با هم بودند و ساحره در خانه امید رفتوآمد داشت.
خانواده امید درباره کاری که فرزندشان کرده بود چه نظری داشتند؟
آنها تنها خانوادهای بودند که من دیدم فرزندشان قتل سریالی کرده و همچنان پیگیر کاری که او کرده است، بودند. پدر و مادر امید میگفتند امکان ندارد فرزند آنها چنین کاری کرده باشد. میگفتند امید پسر بسیار آرامی بود، کسی هم اگر به او ضربهای میزد یا خشمی میکرد، چیزی نمیگفت. از من میخواستند بیشتر تحقیق کنم. من توضیح دادم که مدارک زیادی برای محکومیت پسرشان هست، ولی باور نمیکردند. حتی حرفهای خود امید را هم باور نمیکردند. در واقع شوکه بودند.
بهجز پرونده امید برک، شما به پرونده یک قاتل سریالی دیگر هم رسیدگی کردید؛ پرونده علیرضا اصفهانی که او هم با همدستی یک زن در تهران چند زن را به قتل رسانده بود. از آن پرونده بگویید.
او از روی آگهی روزنامه همشهری خانههایی را در منطقه پاسداران شناسایی میکرد؛ خانههایی که برای فروش گذاشته بودند. تماس میگرفت و وقتی مطمئن میشد فقط یک زن در خانه است، با دختری که همراهش بود، به خانه میرفت و بعد با طناب آن زنان را میکشت و سرقت میکرد.
در آن پرونده هم دوست دختر علیرضا نقش داشت و در واقع آن زن در قتل و سرقت با او همکاری کرده بود. نامش اعظم بود؛ با اینکه دانشجو بود، اما به سمت قتل و جنایت رفت. آنها در عکاسی با هم آشنا شده و در قتلها همکاری میکردند.
به یاد دارم در آن زمان وحشت زیادی میان زنان تهرانی درست شده بود.
بله، همه ترسیده بودند. بههرحال اتفاق بدی بود. به لحاظ امنیتی هم در پایتخت چنین اتفاقی غیرقابلقبول بود و حتما باید هرچه زودتر موضوع به نتیجه میرسید. با توجه به پروندههایی که رسیدگی کرده بودم، در آن پرونده هم تصمیم بر آن شد که من به آن رسیدگی کنم.
متهمان چطور شناسایی شده بودند؟
یکی از قربانیان موضوع را متوجه شده بود. او هم خانهاش را برای فروش گذاشته بود. در دادگاه میگفت به محضی که زن و مرد وارد خانه شدند، از نحوه رفتارشان فهمیدم که اینها به نیت دیدن خانه نیامدهاند. خیلی ترسیدم و در راهرو ایستادم و از آنها خواستم که بروند. بعد هم موضوع را به پلیس گزارش داده بود که همین امر منجر به شناسایی شد.
در آن پرونده هم اعظم منکر همه چیز بود.
بله، انکار میکرد؛ ولی ادله علیه او زیاد بود. او هم در فروش طلاها و اشیای قیمتی نقش داشت، هم در قتلها حاضر میشد. ادعا میکرد متهم ردیف اول به زور او را با خود میبرده است، اما دروغ میگفت. او ایستاده بود تا علیرضا گردن زنان بیگناه را ببرد.
در زمان اعدام این قاتلان بودید؟
در جلسه اعدام نبودم، اما از پرونده علیرضا خاطرهای دارم. یادم هست ولی دم یکی از مقتولان پدربزرگ او بود؛ مردی حدودا 70ساله که علاقه بسیار زیادی به نوهاش داشت و نوهاش به دست علیرضا کشته شده بود. این مرد از همان اول گفت به همان شکلی که نوهام را کشتهاند، قصاص کنم. من خیلی به او گفتم نمیشود، اما اصرار داشت و گفتم این مسئله به اجرای احکام برمیگردد. این مرد آنقدر پیگیری کرده بود تا توانسته بود اجازه بگیرد در جلسه اجرای حکم حاضر شود و حکم را هم خودش اجرا کرده بود. البته من این موضوع را فقط از آن مرد شنیدم و با مسئولان صحبت نکردم. بعد از اجرا یک روز به دفتر من آمد و گفت دیدید قصاص را اجرا کردم، حالا راحت شدم.
در پرونده قتلهای سریالی تهران فکر میکنید انگیزه چه بود؟
آنها هم انگیزه را مالی عنوان میکردند، اما خب تجربه به من میگوید گذشته این افراد در کارهایی که میکنند تأثیر زیادی دارد. علیرضا هم در زندگی خیلی تحقیر شده بود و من فکر میکنم تحقیرشدن و کودکی بسیار تلخ، نقطه مشترک همه این افراد است.
شما به یک پرونده دیگر قتل که آن را هم میتوان گفت سریالی بود، رسیدگی کردید؛ قتلی که یک مرد در ورامین مرتکب شده بود. آن پرونده بسیار تلخ بود.
نامش اسماعیل بود؛ مرد میانسالی که در عراق به دنیا آمده و در ایران زندگی میکرد. او کار وحشتناکی کرده بود. یادم میآید آقای سراج من را به دفترش فراخواند. از دیدن پرونده شوکه شده بود. گفت بیا برویم زندان این متهم را ببینیم، باید به پرونده او رسیدگی کنی، در ورامین مردم وحشت کردهاند. من پرونده را خواندم، او کارهای وحشتناکی کرده بود. انگار سراسر وجود این مرد را انتقام فرا گرفته بود. یک خواهر و برادر و دو فرزند خودش را کشته بود.
در زندان از او تحقیق کردم و بعد پرونده را برای رسیدگی آماده کردم و به صورت ویژه هم رسیدگی شد. روز جلسه دادگاه حتی در راهرو هم مردم نشسته بودند و منتظر بودند. یادم میآید تا 10 شب رسیدگی کردیم.
چرا اسماعیل چنین قتلهای وحشتناکی مرتکب شده بود؟
کینه؛ او به طرز عجیبی آدمی کینهای بود.
این کینه از کجا شکل گرفته بود؟
اسماعیل و همسرش فرزندی داشتند که به بیماری دیابت مبتلا بود و هفتهای یک بار باید در بیمارستان دارو به او تزریق میشد. محبوبه هفتهای یک بار بچه را از ورامین به تهران میآورد و بازمیگرداند. در این رفتوآمدها با یک راننده خطی آشنا شده بود و با او رفتوآمد میکرد. در رفتوآمدها آنها با هم صحبت کرده و آشنا شده بودند. محبوبه به راننده جوان گفته بود دانشجوی پزشکی است و پسری که با خود میبرد، برادرش است. او وجود بچهها و شوهرش را از آن مرد مخفی کرده بود. بعد رابطه عاشقانهای بین آنها شکل گرفته بود و یک شب موقع برگشت، بچه که نیمهبیدار بوده، متوجه رابطه محبوبه و مرد راننده شده و موضوع را به اسماعیل، پدرش گفته بود. این کینه از آنجا شکل گرفته بود. آنطور که محبوبه میگفت، او خودش را برای اینکه کشته شود آماده کرده بود و حتی به شوهرش میگوید یا من را طلاق بده یا بکش که اسماعیل قبول نمیکند و از محبوبه میخواهد با مرد جوان ازدواج کند.
پسر جوان هم به خواستگاری آمده بود. توجه کردید؟ پسر جوان محبوبه را از شوهرش اسماعیل خواستگاری کرده بود! اسماعیل این موضوع را از او خواسته بود. اسماعیل زنش را شوهر داده و به خانه مرد جوان فرستاده بود. اسماعیل بچههایش را برمیداشت و هفتهای دو شب به خانه همسرش میرفت! این اتفاق بسیار هولناک است. او این کار را میکرده تا کینهاش عمیقتر شود. او دو سال منتظر انتقام مانده بود.
چطور محبوبه واکنشی به این مسئله نشان نداده بود؟
محبوبه میگفت من در تمام مدت منتظر یک قتل عام بودم. حتی من فیلم حنابندان و عروسی را دیدم اضطراب را میشد از لحظهلحظه نگاه محبوبه دید؛ او خیلی ترسیده بود و میگفت از ترس سکوت کرده است.
اسماعیل خواهر مرد جوان را هم کشته بود، چرا؟
او بعد از ازدواج محبوبه با آن مرد، یک نفر را بهعنوان خواستگار معرفی کرده بود تا با فاطمه، خواهرشوهر محبوبه ازدواج کند. در واقع به آن فرد پول داده بود. فردای عروسی، مرد فاطمه را رها کرده و گفته بود به کویت میرود و شرایط را فراهم میکند تا او هم همراهش شود. اسماعیل به فاطمه گفته بود چیزی به خانوادهات نگو که معترض نشوند، من وسایلت را جمع میکنم در انبار میگذارم، تو هم بیا به خانه ما و بعد از دو روز هم پیش شوهرت برو. فاطمه هم قبول کرده بود؛ به خانه اسماعیل رفته و اسماعیل نیمهشب به قصد تجاوز به زن حمله کرده بود. او میخواست با این کار از برادر فاطمه انتقام بگیرد. فاطمه مقاومت کرده بود و اسماعیل با چاقوی سلاخی او را کشته بود؛ جسد را تکه کرده، قسمتی را در اسید حل کرده و بقیه را در چند چاه انداخته بود. چهره پدر فاطمه را هیچوقت فراموش نمیکنم؛ در دادگاه گریه میکرد و میگفت جسد دختر نوعروسم را در چاه پیدا کردم.
شوهر همسرش را چطور کشته بود؟
او را به بهانه اینکه در دماوند گنجی پیدا کرده، به دماوند برده و با کمک دو نفر ازجمله یک افغان، او را به قتل رسانده بود. مرد افغانستانی با کلنگ بر سر جوان بختبرگشته زده و او را کشته بود.
جسد را چه کردند؟
اسماعیل به مرد بیچاره گفته بود زمین را بکن، گنج همینجاست؛ او هم غافل از اینکه دارد قبر خودش را میکند، زمین را کنده بود. بعد در همان چاله دفنش کرده بودند.
قساوت در رفتار اسماعیل در قتل فرزندانش هم بود؛ وقتی داشت از قتل بچههایش صحبت میکرد، اصلا ناراحت نبود؟
بله، درست است. او اصلا از قتلهایی که مرتکب میشد، ناراحت نبود. بعد از این قتلها او یکباره محبوبه و بچهها را برداشته و به جای دوری رفته بود، خانهای اجاره کرده بود و زندگی میکردند. جالب است بدانید فرمان قتل بچهها را محبوبه صادر کرده بود.
یعنی محبوبه هم در قتلها دست داشت؟
محبوبه در قتل دست داشت. ماجرا اینطور بود که در خانه جدید، بچهها حین بازی به پیرمرد همسایه گفته بودند ما دیدیم که بابا خاله را پخپخ کرد. منظورشان قتل فاطمه به دست اسماعیل بود. پیرمرد موضوع را به محبوبه میگوید و محبوبه متوجه میشود موقع قتل فاطمه، بچهها متوجه شدهاند. به اسماعیل میگوید بچهها باید از بین بروند والا لو میرویم. اینطور میشود که اسماعیل بچهها را میکشد.
در دادگاه ادعایی مطرح کرد درباره اینکه بچهها از او نبودند.
بله، او میگفت چون همسرش خیانت کرده بود، فکر میکرده بچه اول بچه اوست و دو پسر دیگرش بچههای او نیستند. در یک نقشه به خانه پدرش رفته بود، دو پسر کوچکش را به بهانه حمامکردن دوباره به خانه خودش برگردانده بود، اول پسر بزرگتر را کشته بود و پسر کوچکتر به محض آنکه سر بریده را دیده بود، ترسیده و خودش را خیس کرده بود و او بچه دوم را هم کشته بود.
قتلها چطور لو رفت؟
اسماعیل با برادرش همسایه بود. زن برادرش دیده بود که او با بچهها وارد خانه شده و به تنهایی خارج شده است. ضمن اینکه خون زیادی از فاضلاب خانه بیرون ریخته بود. محبوبه طبق نقشه به خانه آمده و داد و فریاد کرده بود، پلیس آمده و تحقیق کرده بود. اسماعیل به عراق رفته و در آنجا در یک دوچرخهسازی مشغول به کار شده بود که نیروهای ایرانی در عراق او را ردیابی کرده بودند.
نحوه دستگیری اسماعیل را به خاطر دارید؟
بله؛ محبوبه مجبور به اعتراف شده بود، اما اسماعیل از این موضوع خبر نداشت تا اینکه اسماعیل تصمیم میگیرد به ایران برگردد و تصور میکند همه چیز طبق روال است، اما در مرز دستگیر شده و بعد اعتراف کرده بود.
اسماعیل با قساوتی که داشت، چرا محبوبه را نکشته بود؟
او عاشق محبوبه بود. ادعایش این بود که از عشق زیاد هرگز نتوانست به محبوبه آسیب بزند و هر روز که از حضور محبوبه کنار آن مرد میگذشت، کینهاش بیشتر میشد.
گفتید محبوبه ادعا کرده بود دانشجوی پزشکی است، چطور پسر جوان به او شک نکرده بود؟
ما هم از همین تعجب میکردیم. سنوسال و هیکل محبوبه نشان میداد چند شکم زایمان کرده است. این پسر حتی بعد از ازدواج هم متوجه نشده بود همسرش زایمان کرده است. موضوع زمانی به قتل پسر جوان منجر میشود که او اصرار میکند بچهدار شوند و محبوبه موضوع را به اسماعیل میگوید.
شما برای محبوبه هم حکم اعدام صادر کردید؛ چرا؟
محبوبه را حکم رجم دادیم. او میگفت یک هفته برای اینکه رابطه جنسی با پسر جوان داشته باشد، مقاومت کرده بود، اما بعد خودش هم عاشق او شده و دیگر مقاومت نکرده بود. او شوهر داشت و شوهرش در دسترسش بود و از شوهرش سه فرزند داشت؛ همه شرایط رجم را داشت، فقط اینکه خودش میگفت از بچهدارشدن جلوگیری میکرده است. او خودش بارها اقرار کرد که با مرد جوان رابطه جنسی داشته است. حکم چنین کاری رجم است. ما حکم بر رجم دادیم. در قتلهای دیگر هم به اسماعیل حکم قصاص و اعدام دادیم که هر دو اجرا شد.
در این پرونده چه نکتهای را عامل این قتلهای سریالی و فجیع میدانید؟
قساوت در قتلهای این پرونده خیلی زیاد بود. همانطور که گفتم، یک اشتباه محبوبه باعث شد چنین وضعیتی به وجود بیاید. اسماعیل مرد کینهای و بسیار خطرناکی بود. آنطور که میگفت، در جوانی در عراق دوچرخهساز بوده است و همانجا هم عاشق محبوبه شده. اما با وجود همه عشقی که داشت، او اصلا از آدمکشی نمیترسید و به وضع بسیار خشنی آدم میکشت. کینهای که در او رشد کرده بود، بسیار خطرناک بود. خاطرهای از این پرونده دارم. یادم هست منشی دادگاه یک خانم بود. وقتی اسماعیل داشت درباره قتل بچههایش صحبت میکرد، شدت شقاوت آنقدر زیاد بود که منشی وسط جلسه از حال رفت و از روی صندلی افتاد. جلسه را قطع کردیم، اورژانس آمد و منشی را به بیمارستان منتقل کردند. سر خانم منشی 18 بخیه خورده بود! از آن به بعد آقای سراج دستور داد دیگر هیچ خانمی منشی دادگاه قتل نشود.
من به قتلهای زیادی رسیدگی کردم، اما شقاوتی که در قتلهای اسماعیل دیدم، هیچکجا ندیدم. او هم ازجمله کسانی بود که کودکی بسیار خشنی داشت. آنطور که متوجه شدم، بهشدت از پدرش کتک میخورده و زندگی بسیار تلخی داشته است.