|

خلخالي به روايت هاشمي، بهشتي و طالقاني

«واداشتن بچه به اعتراف يک نوع تفتيش عقيده است و تفتيش عقايد برمي‌گردد به مسئله تجسس که خارجي‌هاي مي‌گويند انگيزاسيون که عقيده کسي را مي‌خواهي آشکار کني... من حدس مي‌زنم انسانيت يک بچه را با اين عمل مورد ملعبه قرار مي‌دهي که او بشود آلت بلااراده شما... با آموزش عاليه اسلام اصلا جور نيست که کسي را وابداريم عليه کسي شهادتي بدهد.. اگر شما بخواهيد با سختي و خشونت رفتار کنيد اين نتايج نامطلوبي خواهد داشت...»؛ اين جملات کسي نيست جز قاضي شرع دادگاه‌هاي انقلاب رو به دوربين عباس کيارستمي در سال 58، در فيلم «قضيه شکل اول، شکل دوم». امروز سال‌مرگ درگذشت اوست؛ کسي که قضاوت‌ها درباره عملکرد سياسي او در سال‌هاي نخست انقلاب همواره و همچنان، بين موافقان و مخالفانش محل بحث و قضاوت است. ويليام شوکراس در کتاب «همه مردان شاه» مي‌نويسد: «نام صادق خلخالي از زماني بر سر زبان‌ها افتاد که چند شبي پس از پيروزي انقلاب اسلامي برخي امراي ارتش شاهنشاهي در پشت‌بام مدرسه رفاه تيرباران شدند. در روزهاي بعد جمع ديگري از افسران عالي‌رتبه دوره شاه پس از محاکمه‌هايي سريع اعدام شدند. صادق خلخالي مردي بود که حکم اين اعدام‌ها را اعلام مي‌کرد اما اين وقايع، آغاز راهي بود که صادق خلخالي در آن قرار داشت». او بعد‌ها به واسطه دو موضوع ديگر، شهرت بيشتري به هم زد. اول، مواضع سخت‌گيرانه و سازش‌ناپذيري که در قبال سرنوشتِ محمدرضا‌شاه پهلوي در پيش گرفته بود. خلخالي در مقام حاکم شرع بيش از ديگران به تهديد شاه بيمار پرداخت و براي قتل شاه جايزه تعيين کرد. هرچند او در حسرت مجازات شاه ماند. محمدرضا پهلوي پيش از آنکه به دست انقلابیون کشته شود، در بستر بيماري جان داد. دوم، تلاش مجدانه و بي‌فوت وقت او براي ‌مجازات مردي که زماني در صحنه سياست ايران نفر دوم محسوب مي‌شد. اميرعباس هويدا بيش از همتايان خود در حکومت پادشاهي نخست‌وزيري کرده بود و همين دليل، به‌تنهايي براي مجازات و مرگ او کافي بود. دادگاه هويدا را «مفسد في‌الارض و خائن به ملت ايران» شناخت. به مجرد صدور حکم اعدام، خلخالي به زندان قصر شتافت و دستور داد تمام در‌ها را قفل و تلفن‌ها را قطع کنند. او از ميزان نگراني‌هاي بين‌المللي نسبت به اين حکم آگاهي داشت و نيز مي‌دانست که بازرگان با محاکمه سريع و اعدام هويدا مخالف‌ است. در عرض چند لحظه هويدا را به حياط زندان بردند و تيرباران کردند. پس از آن خلخالي چندبار تعريف کرد که هويدا را چگونه اعدام کرده است. اگرچه تا همين لحظه هم ماجراي مرگ هويدا در هاله‌اي از بحث و ابهام باقي مانده است؛ اينکه او را دقيقا چه کسي کشت و بر سر جسد او چه آمد. شوکراس در کتابش مي‌نويسد که او به يک روزنامه‌نگار گفته بود که «احتمالا چهارصد نفر را در تابستان ۱۹۷۹ محکوم به اعدام کرده است» و گفته بود که «يک شب اجساد 30 نفر يا بيشتر را با کاميون از زندان به خارج فرستاده است». نظر هاشمي، بهشتي و طالقاني درباره خلخالي عبدالمجيد معاديخواه، دبيرکل بنياد تاريخ انقلاب اسلامي، خاطره‌اي را درباره تمايل صادق خلخالي براي نخست‌وزيري و پاسخ اکبر هاشمي‌رفسنجاني به او روايت کرده است: «روزي که امام مي‌خواست حکم نخست‌وزيري آقاي بازرگان را بدهد، من و آقاي‌ هاشمي در زيرزمين مدرسه علوي مي‌رفتيم که چيزي به نام ناهار! بخوريم. آقاي خلخالي مقابلمان سبز شد و به آقاي‌ هاشمي گفت چرا حاضر نيستي من نخست‌وزير شوم. ايشان هم با لبخندشان گفتند متخصصان حاضر نيستند با شما کار کنند. پس از چند لحظه چانه‌زني آقاي خلخالي گفت تو قبول کن، همه‌چيز حل مي‌شود. آقاي‌ هاشمي هم گفت من خودم قبولت ندارم». حجت‌الاسلام دعايي، مديرمسئول روزنامه جمهوري اسلامي و سفير ايران در عراق در سال‌هاي اول انقلاب، درباره خلخالي گفته است: «در اول انقلاب بسياري از افراد از وضعيت زندان‌ها و دادگاه‌ها ناراضي بودند و مي‌گفتند چرا دادگاه‌ها قاطعيت ندارند و انقلابي عمل نمي‌کنند. برخي از آنها اين مسئله را با آقاي طالقاني در ميان گذاشتند که ايشان برآشفتند و بسيار از آنها انتقاد کردند و گفتند چرا اين‌طور حرف مي‌زنيد، چرا فلاني اعدام شد، يا فلان کس زنداني شده است؟ آنها به آيت‌الله طالقاني گفتند که اين کارها به حکم حاکم شرع انجام شده است و آقاي طالقاني پرسيد کدام حاکم شرع؟ آنها گفتند آقاي خلخالي. مرحوم طالقاني خنديد و گفت من آقاي خلخالي را مي‌شناسم؛ ايشان عادل است ولي متعادل نيست». شايد از همين رو بود که شهيد بهشتي به گفته فرشاد مؤمني يکي از نخستين اقداماتش برکناري خلخالي بود: «شهيد بهشتي وقتي مسئوليت قوه قضائيه را بر عهده گرفت، يکي از اولين اقداماتش برکناري آقاي خلخالي بود و همين باعث شد خلخالي در مجلس، موضع‌گيري‌هاي تندي عليه شهيد بهشتي داشته باشد و شايد هم بتوان گفت به گونه‌اي انفعالي، در زمره فراکسيون مخالفان حزب جمهوري اسلامي طرفداران بني‌صدر درآمد؛ بدون اينکه ضرورتا باوري به صلاحيت بني‌صدر داشته باشند. ارزيابي ما در آن زمان اين بود که مخالفت‌هاي خلخالي با شهيد بهشتي، واکنشي بود نسبت به برخورد قاطع و بدون تعارف شهيد بهشتي با تخلفاتي که در قوه قضائيه رخ داده بود». با اين حال مسيح مهاجري مديرمسئول روزنامه جمهوري اسلامي اعتقاد دارد اقدامات خلخالي در آن زمان درست بود: «من دو نکته در مورد آقاي خلخالي مي‌گويم؛ نخست اينکه آقاي خلخالي آن زمان لازم بود کارهايي انجام دهد و بعضي کارهايش خيلي درست و مفيد بود. مثلا اعدام چند نفر از سران رژيم مثل ژنرال‌هايشان اگر نبود، بعدها گرفتار داستاني شبيه داستان عبدالفتاح السيسي در مصر مي‌شديم. مي‌دانيد که او جزء ژنرال‌هاي ارتش مصر بود که در زمان آقاي مبارک هم مشغول بود و بعد خودش را در دولت اخوان‌المسلمين جا زد و وزير دفاع دولت آقاي محمد مرسي شد و بعد عليه محمد مرسي کودتا کرد و همان بساط قبل را سر کار آورد. اگر بعضي کارهاي آقاي خلخالي نبود، ما هم گرفتار مشابه اين وضع مي‌شديم. پس از اين بابت بايد آقاي خلخالي را تأييد کنيم که کارش درست است. من در کار قضاوت نبودم و ممکن است در جاهايي هم اشتباه کرده باشد که آن هم براي خودش بحث ديگري است. بنابراين مثل خيلي‌هاي ديگر که نمي‌توانيم چيزي را مطلق تأييد کنيم، اينجا هم همين‌طور است. انسان، انسان است و اشتباه هم دارد». تصويري از سال‌هاي آخر صادق خلخالي خاطراتش را در دو جلد چاپ کرده است که زماني به صورت پاورقي در روزنامه اطلاعات منتشر مي‌شد. او احتمالا سوژه بسيار جذابي براي روزنامه‌نگاران مي‌بوده اما در دوران حياتش و زماني که ديگر خانه‌نشين شده بود و دستي در قضاوت و سياست نداشت، تنها دو روزنامه‌نگار يکي از جناح راست و يکي چپ موفق به گفت‌وگو با او شده‌اند؛ فياض زاهد و پيام فضلي‌نژاد. روايت زاهد از اين گفت‌وگو که در سال‌هاي آخر عمر خلخالي انجام شده هنوز جذاب است و تصوير روشني از روزهاي آخر زندگي مردي را ترسيم مي‌کند که زماني نامش بسياري را هراسانده بود: «... زماني که به مقابل منزل شيخ صادق رسيديم، وي را آماده پياده‌روي مي‌کردند. هوا سرد بود و بوران قم سوزشي به غايت داشت... جنابش به خوبي نمي‌توانست راه برود. زير دست‌هايش را گرفته بودند. به گاه راه‌رفتن لرزشي بر سراسر اندامش مشهود بود. در تکلم هم روان نبود و البته همه چيز را خيلي زود به فراموشي مي‌سپرد. لباس روحانيت به تن نداشت. لباسي بسان ديگر خلايق و البته ساده و نه چندان نونوار بر تن داشت، آن‌گونه که به خاطر مي‌آورم، به رنگ‌هايي سرد و مرده نزديک بود و البته کمي هم خاکستري... ميزبانان براي ما صندلي نداشتند و يا نگذاشتند. لذا ايشان بر بلنداي نشست و ما بر زمين. از بالا ما را مي‌نگريست. ما هم از پايين به او مي‌نگريستيم. گويا اين عادتي مألوف بود که آدميان را همواره از بالا بنگرد. همگان از پايين به او مي‌نگريستند و او از بالا! چه بسيار کساني که حيات و مماتشان به اراده او بستگي داشت. داستان‌هايي که از نحوه محاکمات او بر سر زبان‌ها بود، ابهاماتي را دامن مي‌زد. اينکه چه بسيار متهماني که تنها با يک برگ در پرونده به کارشان رسيدگي کرده بود. به هر حال گفت‌وگو با پرسش‌هاي من آغاز شد. زبانش خوب نمي‌چرخيد. کمي هم لغوه داشت. مثلا نمي‌توانست جملات را به آساني ادا کند يا آنکه سير مطلب را به خوبي پي بگيرد. همواره دچار فراموشي مي‌شد و من بايستي بار‌ها به او يادآوري مي‌کردم که در کجا بوده‌ايم و از چه سخن مي‌گفتيم... حرف‌هايي که مي‌زد گاهي عجيب و البته برخي نيز جنجالي بود. اگرچه من هيچ‌گاه نتوانستم تمام حرف‌هايش را به چاپ برسانم... درباره هويدا از او پرسيدم و اينکه چرا به او امکان يک دفاع را نداد؟

خلخالي طفره مي‌رفت و با صراحت پاسخ نمي‌داد. درباره نحوه اعدام هم ساکت بود. اما بر اين باور بود که بايد او را اعدام مي‌کرد و اين کار را ضروري مي‌دانست. به يادش آوردم که در سالياني نه چندان دور، به عنوان يکي از اعضاي دفتر تحکيم وحدت در اصفهان از او پذيرايي کرده و پس از سخنراني از او درباره اعدام‌ها پرسيده بودم. مجددا از ايشان پرسيدم: حاج آقا، آيا از آن همه اعدام در سال‌هاي اول انقلاب ناراحت و پشيمان نيستيد؟ کمي تأمل کرد و گفت: چرا پشيمانم. با شعف پرسيدم: از چه چيزي پشيمان هستيد؟ شيخ پاسخ داد: از اينکه در آن سال‌ها مي‌توانستم تعدادي بيشتر از طاغوتي‌ها را به مرگ محکوم کنم، اما کوتاهي کردم. من بايد بيشتر اعدام مي‌کردم! اين جواب مثل آب سردي بود که بر پيکرم پاشيده‌اند. او مانند اسمش صادق بود. حداقل در پاسخ‌دادن به سؤالات... خلخالي از اينکه او را به بازي نمي‌گيرند ناراحت بود. از اينکه ارزش‌هاي انقلاب و نيروهاي انقلاب به کناري نهاده شده‌اند شاکي بود... موقع آمدن با او خداحافظي کرديم، در حالي که مي‌دانستم من تنها و آخرين روزنامه‌نگاري هستم که با او ملاقات و گفت‌وگو مي‌کند. او ديگر آن جذابيت روزهاي آغازين انقلاب را نداشت. حتي حسي توأم با همدردي و ترحم برايش داشتم. در برابر من پيرمردي نشسته بود که ديگر چندان تسلطي بر گفته‌ها و اعمالش نداشت. او بيش از آنکه مستحق شماتت و ملامت و يا انتقام باشد، محتاج و نيازمند بخشش و ترحم بود...».

آخرین اخبار اخبار را از طریق این لینک پیگیری کنید.