پاسخ سردار رشید به این سؤال که چرا روایت از جنگ مصادره شده است
عملیات کربلای 4 قرار بود زنگ پایان جنگ باشد
شرق: سردار حسن رشید، از راویان قرارگاه خاتمالانبیا و از سرداران بازنشسته سپاه در دوران جنگ هشتساله، در گفتوگویی درباره روایتهای متعدد و مختلف از جنگ، تلاش آیتالله هاشمی برای پایاندادن به جنگ، عملیات فریب بودن یا نبودن عملیات کربلای ۴ و... صحبت کرده است. بخشهای مهم این گفتوگو به نقل از ایلنا در ادامه میآید: * تاریخ روایت ثابتی ندارد چرا؟ چون فردی که میخواهد تاریخ را بیان کند، از زاویه دید خود پدیدهها را مشاهده میکند. فردی که تاریخ را مینویسد، نمیتواند حساب خود را از تاریخ جدا کند. آنچه امروز مشکل ماست این است که این موضوع (جنگ و انقلاب) ابزاری برای جناحبندی، دستهبندی و گروهبندی شده و تا این مشکل وجود دارد، آسیبها و آفتهای فراوانی را برای انقلاب و جنگ رقم میزند. کسانی که خود را سهیم در پیروزی انقلاب و موفقیتهای در جنگ میدانند، باید از جنس طلبکاران انقلاب و جنگ دانست. * حرف آقای رضایی که میگوید این عملیات فریب بوده است نکته تازهای نیست، در گذشته هم در یک جمع خصوصی گفته بود، ولی حاضران در جمع نپذیرفتند. نفی موفقیتهای محسن رضایی، نفی قهرمانانی است که اگر نقشآفرینی آنان نبود، امکانی هم برای بروز توانمندیهای امثال محسن رضایی به وجود نمیآمد. خوب دقت کنید که اگر خطایی از شخصی سر زد، طبعا جای انتقاد و چهبسا جای مؤاخذه داشته باشد؛ ولی عمل خطا جای انتقاد دارد نه اینکه شخصیت آن فرد را هدف انتقادهای خویش قرار دهیم. * شنیدید بیتالمقدس که فتح شد، امام نظرشان این بود که جنگ پایان یابد، در آن زمان امام دو نشست درباره پایانیافتن جنگ برگزار کردند؛ جلسه نخست با سران سه قوه بود یعنی رئیسجمهور، رئیس مجلس، رئیس قوه قضائیه و نخستوزیر بود که البته سید احمد هم حضور داشتند، غیر از سید احمد همه میگفتند جنگ را ادامه دهید، امام این را نمیپذیرد، جلسه دومی را با فرمانده سپاه و فرمانده ارتش برگزار میکنند، آنها استدلال نظامی میآورند که اگر جنگ را ادامه ندهیم، امنیت خرمشهر و آبادان تهدید میشود. آن وقت بود که امام میپذیرد. * پاسخ اینکه چرا مذاکره نکردیم این است؛ واقعا دنیا نمیخواست ایران پیروز باشد. چرا مذاکره نشد؟ نخست اینکه ما جوان بودیم، با یک دشمن برانداز روبهرو بودیم. مردم نمیپذیرفتند که ما مذاکره کنیم و از سوی دیگر ابزار لازم را برای دفاع حتی کوتاهمدت نداشتیم. در حوزه دیپلماتیک هم تازهکار بودیم. * گفته میشود چرا قطعنامه ۵۹۸ را زودتر نپذیرفتید، درست است، اما اگر میخواستید بپذیرید باید مردم در جریان قرار میگرفتند یا خیر؟ خب در آن صورت مردم به سر کار و زندگیشان بازمیگشتند. چه کسی میخواست این خطوط دفاعی را تأمین کند، ممکن است بفرمایید ارتش که بود. بله صحیح است؛ اما سراسر مرز با ارتش بهتنهایی پوشش داده نمیشد. در ضمن مهمتر از هرچیز این است که صدام قابل اعتماد نبود همه را جمع میکرد و میآمد. ما یک شرایط عادی نداشتیم و اینطوری نبود که بگوییم مذاکره کنیم و او هم بگوید باشد چشم و حمله نکند؛ مگر ما آخر جنگ آتشبس را نپذیرفته بودیم؟ اما صدام داشت میآمد خرمشهر را بگیرد. البته آنچه عرض میکنم، نمایشگر مطلق وضعیت نیست. بلکه پارامترهایی است که همه بااهمیت هستند. * آقای هاشمی که با فرمان امام از سال ۶۲ به بعد تقریبا فرمانده جنگ شد، از همان زمان همواره بهدنبال این بود که جنگ را تمام کند. آقای هاشمی با چه چیزی میخواست جنگ را به پایان برساند؟ سپاه؛ حال چگونه؟ ابزار پایانبخشیدن به جنگ برای آقای هاشمی سپاه بود و نقطه مقابلش هم سپاه بود. ایشان برای پایاندادن به جنگ، به عملیات پیروز نیاز داشت. ایشان به سپاه میگفت شما پیروز شوید، من جنگ را تمام میکنم. زمانی که سپاه پیروز میشد، آن حس انقلابیگری که وجود داشت مانع آن میشد که قبول کند برای ادامه جنگ ناتوان است. آقای هاشمی در عملیات خیبر به سپاه گفت شما پیروزی به دست بیاورید بقیهاش با من. * هاشمی از سال ۶۲ دنبال پایان دادن به جنگ بود، چرا نمیگویند؟ چرا تا آن روز نشد؟ چون سپاه میگفت ما در میدان میجنگیم، امام هم میفرمود که سپاه در میدان جنگ و هاشمی در میدان سیاست است. امام در واقع این دو بال سیاسی و نظامی را داشت تا وقتی نظامیها مشخص کردند امکانات لازم را برای ادامه جنگ ندارند، امام هم قطعنامه را پذیرفتند. * در طراحی عملیات والفجر ۸ فرماندهان یگانهای قدرتمند سپاه مانند حسین خرازی، فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین و احمد کاظمی، فرمانده ۸ نجف، زیر بار عملیات نمیرفتند. حتی عالیترین فرماندهان قرارگاه خاتم مانند رحیمصفوی و غلامعلی رشید، نسبت به عبور از اروند خوشبین نبودند و بارها احتمال تلهگذاری دشمن برای ما در آن سوی اروند، میرفت و اذهان طراحان عملیاتی را به هم میریخت. حسین خرازی و احمد کاظمی که تا آخرش هم نپذیرفتند در موج اول عملیات مشارکت داشته باشند. با چنین پیشزمینههایی عملیات شروع شد. من بهعنوان راوی قرارگاه خاتم در والفجر ۸ کنار محسن رضایی بودم. شب عملیات بود؛ غواصها به آب زده بودند که ناگهان خبر آمد که دشمن از ساحل آن سوی اروند کلت منور زده، میدانید این یعنی چه؟ یعنی عملیات لو رفت؛ یعنی الان است که غواصها را روی آب درو کنند. منتظر خبر بعدی بودیم؛ اما زمانی نگذشت که غواصها در ساحل دشمن پیاده شدند و نبرد آغاز شد؛ یعنی اولا احتمال لورفتن عملیات، مختص کربلای ۴ نیست. ما در هر عملیاتی با بررسی چنین پارامتری روبهرو بودیم. اولین نتیجهای که از این مطلب میخواهم بگیرم، این است که صرف احتمال لورفتن و حتی صرف اعتقاد یکی یا برخی از فرماندهان به لورفتن عملیات، نمیتواند ملاک تصمیمگیری باشد. در ثانی زمان بهقطعیترسیدن هم خیلی مهم است. اگر فرماندهی قبل از آغاز عملیات به قطعیت برسد که عملیات لو رفته، مسلما دست به چنین عملیاتی نمیزند؛ اما هنگامی که نیروها حرکت کردهاند، بهویژه وقتی مثل والفجر ۸ و کربلای ۴ که نیروهای موج اول وسط آب هستند که نمیشود با فرض شواهد لورفتن، تصمیم به بازگشت نیروها گرفت. ضمن اینکه اخبار بهدستآمده از وضع میدان نبرد که یکسان نبوده، در برخی محورها عملیات با موفقیت در حال انجام بوده و تنها در یک محور که از قضا همان اصلیترین محور بوده، خبرها بر هوشیاری دشمن دلالت داشت. شاید مطلع نباشید که مهمترین سرپلی که باید در محور اصلی تصرف میشد، تصرف ساحل جزیره بلجانیه بوده است و از قضا غواصان لشکر ۱۴ امام حسین که باید از تنگه اصلی عملیات عبور کرده و در بلجانیه از آب خارج میشدند، موفق بوده و به بلجانیه دست یافته بودند. ما نباید فراموش کنیم؛ کسی که در نقطه ثقل عملیات نشسته و در رأس هرم تصمیمگیری نشسته، اجازه ندارد که خود را متزلزل نشان دهد و تا زمانی که به قطعیت نرسیده، نمیتواند تصمیمی اتخاذ کند یا تصمیمی را ملغا کند شاید برایتان جالب باشد اگر بگویم که اسم اصلی کربلای ۴ این نبوده، اسم این عملیات را والفجر 10 گذاشته بودند. والفجر ۱۰ یک بار مفهومی داشته، همچنان که آخرین نبرد سال ۱۳۶۶ یعنی آزادی حلبچه را والفجر ۱۰ نامگذاری کردیم. نام والفجر ۱۰ دارای یک پیام ذاتی داخلی و بینالمللی بود. اعلام عملیات والفجر ۱۰ به معنای اعلام زمان آمادگی ایران برای پایان جنگ بود. قرار بود در عملیات مزبور جنوب شرقی بصره را تصرف کرده و با اعلام نام والفجر۱۰، به گونهای آمادگی خود را برای پایانبخشیدن به جنگ اعلام عمومی کرده باشیم؛ اما وقتی عملیات شکست خورد، به خاطر نتایج غیرمثبت عملیات نام آن را تغییر داده و کربلای ۴ نامیدیم. در این عملیات قرار بود زنگ پایان جنگ به صدا درآید. از اول فروردین ۶۵ سران سه قوه در خطبههای نماز جمعه خبر از سال سرنوشت جنگ میدهند؛ یعنی مردم آمادگی ذهنی داشته باشید که امسال جنگ تمام خواهد شد. بهاینترتیب ۲۴۰ گردان بسیجی در عملیات کربلای ۴ آمده است که جنگ را تمام کند؛ اما ماجرای لورفتن سفر مک فارلین صحنه معادلات را عوض میکند. عراقیها هم که ما را شکست داده بودند و به نظرشان کار ما تمام شده بود، گفتند که برویم جشن بگیریم. دو روز دیگر فاو را هم پس خواهیم گرفت. این فریبی که دشمن از غرور خود خورد، همه مسئله نبود. فریب دشمن ابعاد دیگری هم داشت که منجر به پیروزی بزرگ کربلای ۵ شد و قطعنامه ۵۹۸ را در پی آورد.
آخرین اخبار اخبار را از طریق این لینک پیگیری کنید.