|

ورشکستگی روشنفکران فرانسه؟

گابریل راکهیل . ترجمه: صالح نجفی

یکی از بزرگ‌ترین جنبش‌های اجتماعی توده‌گیر در تاریخ معاصر سرتاسر فرانسه را در بر گرفته و مرزهای آن را در‌نوردیده. این جنبش هم مثل همه جنبش‌های توده‌ای پویاست و صور مختلفی دارد. با وجود تعدد بازیگران و دستورکارهای مبارزه، هسته اصلی این جنبش تأکید بر ورشکستگی فاحش نظم اجتماعی و سیاسی و اقتصادی کنونی است. با تشدید حملات جرگه سگ‌های نگهبان سرمایه‌داری معاصر به توده‌ها، و ناتوانی احزاب و اتحادیه‌های سنتی در سازماندهی موفق توده‌ها علیه آن، مردم راه دیگری نمی‌یابند مگر اینکه خودشان دست به سازماندهی بزنند و از تمام توان خود برای تغییر نظام موجود استفاده کنند. این شکل امروزی پیکار طبقاتی است. اگر درهم و برهم است، اگر طیف ایدئولوژیکی گسترده‌ای را در بر می‌گیرد که صرفا چپ نیست، این قضیه تا حدود زیادی محصول تلاش‌هایی است که تا به امروز در راه سازماندهی و آموزش صورت گرفته (یا نگرفته). بنابراین جلیقه زرد نماد وحدت‌بخش مناسبی است برای این جنبش چندوجهی. از‌آنجا‌که هر راننده‌ای در فرانسه باید یکی از این جلیقه‌ها داشته باشد تا هنگام خراب‌شدن ماشین یا در مواقع اضطراری از آن استفاده کند، استثمارشدگان نظام فعلی تصمیم گرفتند آن را تغییر کاربری دهند تا وقتی علیه بحران جاری زندگی تحت سلطه سرمایه‌داری به خیابان می‌ریزند «کارگربودن» خود را به معرض دید آورند. با اینکه فرانسه به روشنفکران چپ‌گرایش شهره است، برخی از برجسته‌ترین نظریه‌پردازان چپ - از‌جمله مشعل‌داران خودخوانده «روح 68» - با قاطعیت علیه این جنبش موضع گرفتند یا بیرون گود ایستادند و هشدار دادند. قطع ارتباط بخش‌های مهمی از روشنفکران حرفه‌ای با یکی از قوی‌ترین جنبش‌های اجتماعی سال‌های اخیر سؤالاتی جدی پیش می‌کشد درباره سیاست حاکم بر زندگی روشنفکران و، به طور اعم، رابطه بین اهل قلم و قیام‌ها. این مقاله سراغ واکنش روشنفکران - فرانسوی و غیرفرانسوی - به جنبش جلیقه‌زردها می‌رود و می‌کوشد به معضل عام‌تر نقش روشنفکران در حفظ یا تغییر نظم اجتماعی-اقتصادی حاضر بپردازد. روشنفکران آلت دست، روشنفکران مداخله‌گر سیاست نه حوزه‌ای بیرون از زندگی روشنفکر حرفه‌ای است و نه فعالیتی است که او بتواند، بر‌اساس الگوی معمول لیبرالیِ تعهد سیاسی، هر وقت دلش خواست درگیرش شود. برعکس، یک دانشگاهی حرفه‌ای کسی است که نفس وجود و جایگاه اجتماعی- اقتصادی‌اش بخشی از یک نظام سیاسی است، و او خواه‌ناخواه افزاری در دست قدرت است. نقش اجتماعی-اقتصادی روشنفکر که وظیفه‌اش بازتولید اجتماعی مناسبات تولید است، تأمین دانش فنی و جهان‌بینی‌های لازم برای نوسازی نیروی کار و تقسیم کار است. به همین‌ دلیل است که نقطه شروع هر بحثی درباره سیاست حاکم بر زندگی روشنفکران باید تشخیص این نکته باشد که کارشناسان حرفه‌ای روشنفکران آلت دست‌اند: آنها با موفقیت خود را تابع قواعد ایدئولوژیکی لازم برای اشغال جایگاهی اقتصادی و سیاسی در جامعه ساخته‌اند. جای تعجب نیست که وقتی پای خیزش‌های بزرگی به میان می‌آید که با نظم اجتماعی-اقتصادی مسلط در‌می‌افتند اکثر متفکران حرفه‌ای یا به بهانه استقلال علمی از حوزه ظاهرا خودآیین سیاست آنها را نادیده می‌گیرند، یا شکوه سر می‌دهند که این ره به ترکستان است و محکوم به شکست. این متفکران کاری نمی‌کنند جز انجام وظیفه درون نظامی که ایشان را تولید کرده است. اینان با استفاده از تریبون‌هایی که در اختیار دارند، بر افکار عمومی نظارت می‌کنند و هم‌زمان پایگاه اجتماعی-اقتصادیِ ارتقایافته خود را در مقام صاحبان نفوذ و قدرت در تکنوکراسی نخبگان تضمین می‌کنند. البته هستند خائنانی که به طبقه‌شان پشت می‌کنند و از نقش اجتماعی و تریبون‌های عمومی‌شان بهره می‌گیرند تا با نظام موجود که در‌حال‌حاضر با سیطره سرمایه‌داری الیگارشیک تعریف می‌شود مبارزه کنند. برخلاف روشنفکران آلت دست که بلندگوی نیرومند و خودخواسته منویات طبقه حاکم‌اند - و برخی‌شان ماشین‌های گفتاری غبارآلودی تولید کرده‌اند که ظاهر رادیکال مبهم‌شان کارکرد اجتماعی واقعی آنها را می‌پوشاند - این روشنفکران مداخله‌گر درصددند از جنبش‌های اجتماعی و روشنفکران ارگانیک آنها درس‌هایی بیاموزند تا از جایگاه‌های قدرت نسبی خود بهره گیرند و مستقیما به پیکارهای ضدسرمایه‌داری کمک کنند. آنها ناظم‌های عرصه تفکر نیستند که پول بگیرند تا افکار وحشی کسانی را رام کنند که به «قوانین آهنین تاریخ» بی‌اعتنایند، بلکه خطر می‌کنند و مستقیما به کار شاق و ظریف تکوین تاریخ می‌پردازند. آلت دست کردن روشنفکران با توجه به شهرت سیاسی و سرمایه نمادین روشنفکران در فرانسه عجیب نیست که رژیم امانوئل مکرون از همان ابتدای کار کوشید مشروعیت سیاسی و اعتبار روشنفکری خود را با ایجاد یک نمایش رسانه‌ای بالا ببرد که ریشه در تحصیل دانشگاهی او در فلسفه داشت. بازار مکاره‌ای به راه افتاد که مکرون را «رئیس‌جمهور فیلسوف» می‌خواند، یک عالَم مقاله و مصاحبه منتشر شد و همه جا پر شد از حرف‌های مفتی که ارتباط او را با متفکرانی نشان می‌داد همچون پل ریکور، که او را همکار پروژه‌هایش کرده، و اتی‌ین بالیبار، که استاد او بوده و - به گفته مکرون - راهنمای رساله فوق‌لیسانسش. این تئاتر پرجنب‌و‌جوش برای به‌صحنه‌آوردن سرمایه نمادین اهل قلم و فروش قابلیت‌های فکری بانکدار جوانی که به سیاست گرویده تا به امروز یکریز ادامه داشته و آخرین واگویه‌های آن را می‌توان در دیدار هشت‌ساعته مکرون با 64 روشنفکر دید؛ دیداری که به صورت زنده از تلویزیون پخش شد و بخشی از کارزار اوست علیه جنبش‌های اجتماعی از پایین و امید او به حل مشکلات از طرف حکومت. یکی از جالب‌ترین رویدادها نطق آتشین «فیلسوف جدید» پاسکال بروکنر بود که در حضور رئیس‌جمهور درباره لزوم ممنوع‌کردن اعتراض‌ها و سرکوب «کودتای آنارشیستی-فاشیستی» جلیقه‌زردها داد سخن داد، کودتایی که به نظر ایشان در نوعی «نفرت از نمایندگی سیاسی و دموکراسی و نخبگان و بازار و موفقیت، و نهایتا نفرت از خود فرانسه» ریشه دارد. خوشبختانه، بودند روشنفکرانی که حاضر نشدند به این صراحت آلت دست شوند و با ذوق‌و‌شوق به این نمایش پرزرق‌و‌برق مشروعیت‌بخشی به دولت بپیوندند. از هرچه بگذریم، اگر تبار فلسفی مشترکی بین رئیس‌جمهور فرانسه و متفکری مانند ریکور باشد همان زیرکی اوست در استفاده از رسم و رسوم لیبرال به عنوان پوششی برای سرکوبگرترین شکل‌های خشونت دولتی. ریکور، فیلسوف اصلاح‌طلب و رئیس اهل تساهل و تسامح دانشگاه نانتر پاریس، در ماجرای قیام‌های 68 شهره شد به چراغ سبز نشان‌دادن به پلیس در سرکوب دانشجویان با باتوم و گاز اشک‌آور (و بعد هم ریاکارانه با توسل به قواعد لیبرالی مأمور و معذوربودن از بار مسئولیت شانه خالی کرد). مکرون درست مثل ریکور تمام نیروهای دستگاه سرکوب دولتی را برای درهم‌شکستن تجمع سیاسی خودآیین مردم - از پروژه «زاد» گرفته تا جلیقه‌زردها - به کار گرفت و در عین حال پشت نقاب «حکومت قانون» هر چه از دستش برمی‌آمد برای مشروعیت‌بخشی به خشونت وحشیانه دولتش کرد. زمانی که مکرون ادعا کرد در کار ریکور «مسیر دیگر مه 68» را کشف کرده احتمالا منظورش همین بود: ترکیب دروغگویی لیبرالی با سرکوب اقتدارگرایانه. روشنفکران و قیام‌ها بسیاری از متفکران برجسته جناح چپ مخالفت کامل خود را با رژیم مکرون ابراز کرده‌اند. ولی برخی‌شان تمایل چندانی به مشارکت در آن جنبش‌های اجتماعی نداشته‌اند که مستقیما سر ستیز با دولت او دارند، یا حتی حمایت علنی از این جنبش‌ها از طریق تشویق یا تشجیع آنها در مطبوعات. مورد جلیقه‌زردها به خوبی این موضوع را نشان می‌دهد چون سلسله‌ای از عملیات‌های رایج را پیش چشم آورده است که در اکثر موارد ساختار نحوه رابطه عام کارشناسان حرفه‌ای را با شورش‌ها شکل می‌دهد. پرداختن به جزئیات این عملیات‌ها و بررسی اصول موضوع و گونه‌های آرمانی آنها به ما کمک می‌کند الگوی کلی‌تری ترسیم کنیم از چندوچون واکنش معمول روشنفکران به قیام‌ها. نخست، فرد صاحب‌نظر خود را در موقعیتی بیرون از گود در مقام یک ناظر فاضل و خونسرد قرار می‌دهد نه یک مشارکت‌کننده در جنبش و ترجیحا از سیاست به صیغه سوم شخص سخن می‌گوید («آنها فلان کار را کردند») نه اول شخص («من، یا ما، فلان کار را کردیم»). این بیرون از گود ایستادن - موضعی که هرچند ممکن است خود را «بی‌طرف» جلوه دهد در حقیقت کاملا تعصب‌آمیز و حزبی است - به این گروه از صاحب‌نظران امکان می‌دهد درباره جنبش قضاوت کنند بدون تلاش برای شناخت آن از درون یا مشارکت مستقیم در تحرکات و تحولات آن. عملیات دوم معمولا دست در دست عملیات اول دارد و به ارزیابی جنبش بر اساس نظام از پیش موجود ایده‌های آنها می‌پردازد، انگار جنبش پدیده‌ای منحصر‌به‌فرد است. ساده‌ترین و سرراست‌ترین شکل سؤال آنها از این قرار است: «آیا این قیام با ایده‌های من جور در می‌آید یا نه؟» عملیات سوم در پیوند است با دو عملیات قبلی: قضاوت قاطع درباره «موافقت» یا «مخالفت» با جنبش چون با عقاید و افکار بی‌انعطاف فرد جور در می‌آید یا نمی‌آید. در مورد آنها که در نهایت به مخالفت با یک جنبش می‌رسند، که موضع غالب است، عملیات چهارم عبارتست از تحقیر تفقدآمیز جماعت ادب‌نشناسی که به علت جهل چنین جنبش گمراهی به راه انداخته‌اند. و در نهایت، عملیات آخر پیش‌بینی شکست شورش به علت جورنبودن با ایده‌های فرد صاحب‌نظر است (گرچه روشنفکر مذکور همچنان امید خود را ابراز می‌کند به اینکه مردم عامی روزی به خطاهای خود پی ببرند و پشت رهبری فکری او صف بکشند). این عملیات‌ها می‌توانند مستقل از هم باشند و صورت‌بندی دقیق‌شان بسته به هر مورد فرق می‌کند. ولی اگر همه این پنج‌تا با هم جمع شود، روشنفکر به خود می‌گوید: «وقتی از بیرون به جنبش می‌نگرم، با ایده‌های من جور در نمی‌آید، و بنابراین با آن مخالفم و بانیان آن را جاهل می‌دانم. مطمئنم شکست می‌خورد». وقتی موضع روشنفکر را در قالب این فرمول خلاصه می‌کنیم درمی‌یابیم موضع فلسفی اصلی که این عملیات‌ها را به وجود می‌آورد ایده‌آلیسم است و مشارکت مادی چنین گفتاری در «جنبش» کاملا سلبی است. خلاصه، نقش ناظم‌های عرصه تفکر نظارت دقیق بر رفتار عوام‌الناس و تنبیه هر کسی است که با تلاش در راه تغییر تاریخ، راهی به جز راه‌های تحت نظارت آنها، پایش را از گلیم‌اش درازتر کند. ورشکستگی روشنفکران در فرانسه و جهان این قبیل واکنش‌ها از روشنفکران آلت دست که بر دانشگاه سلطه دارند مایه تعجب نیست، اما وقتی چپ‌گرایان راسخ همین عملیات‌های اصلی را تکرار می‌کنند، ولو ظاهرا با اهدافی متضاد، بسیار مسأله‌ساز است. بگذارید سراغ چند مثال ملموس برویم تا با بررسی واکنش برخی نحله‌های روشنفکران چپ‌گرا به جلیقه‌زردها نشان دهیم چطور این عملیات‌های نمونه قالب بسیار مشخصی به خود می‌گیرند. آلن بدیو، یکی از مشهورترین روشنفکران عمومی در فرانسه، به طرز معناداری ماه‌ها در مورد این جنبش ساکت ماند، سکوتی که سرشار از ناگفته‌ها درباره موضع او بود. دهم مارس امسال بالاخره او دست به قلم شد و در مقاله‌ای توضیح داد که وقتی این جنبش شروع شده هیچ چیز سیاسی مترقی یا ابداعی در آن نیافته. برعکس، او شرح می‌دهد که جلیقه‌زردها محافظه‌کار و ارتجاعی‌اند چون از بورژوازی می‌خواهند قدرت خریدشان را افزایش دهد یا در همان حد قبلی نگه دارد. این خواست به لحاظ اقتصادی محال است، لااقل بنا به اظهارنظرهای از موضع قدرت او در این موضوع که از قضا کاملا با موضع طبقه حاکم انطباق کامل دارد (بوریس کاگارلیتسکی در مقاله‌ای در سایت کانترپانچ به خوبی این ارزیابی را نقد و رد می‌کند). وانگهی، جلیقه‌زردها فاقد ایده، بینش راهبردی و قابلیت‌های سازماندهی‌اند و در باتلاق فردگرایی، هراس خطرآفرین از نخبگان و روشنفکران و نظریه‌های نخ‌نمای توطئه دست و پا می‌زنند. او در ادامه مدعی است این جنبش صرفا تازه‌ترین تجسم سازوکار دفاعیِ جاهلانه توده‌هاست که به جای تحمل و مهار تکانه خشم‌شان آن را به «عمل می‌آورند». به زعم بدیو، همه قیام‌های بزرگ یک دهه گذشته - از قیام موسوم به بهار عرب تا اشغال وال‌استریت و شب‌خیزان - شکست فلاکت‌باری خورده‌اند. چیزی که نداریم ایده جدید کمونیسم است، همان چیزی که او در چنته دارد. او به اقلیت کوچکی در میان جلیقه‌زردها اشاره می‌کند که شاید علاقمند به یادگیری بیشتر این ایده و راه‌اندازی «مکاتب سیاسی سرخی» برای تربیت این جماعت متمرد باشند. عجیب نیست که اسلاوی ژیژک استدلال مارکسیستی بسته‌بندی‌شده مشابهی دارد که پر است از همین تقابل ضدپوپولیستی و متفرعنانه میان جهالت مردم و صحت ایده‌های او. به گفته او، «معترضان به واقع نمی‌دانند چه می‌خواهند». البته اصلا معلوم نیست خود او از کجا این نکته را می‌داند، یا حتی چرا فرض او نیز به سبک بدیو این است که «مردم» دخیل در تظاهرات‌ها کما‌بیش «سوژگی» واحدی دارند که او بدان دسترسی دارد و می‌تواند از بیرون توضیحش دهد. با اینکه می‌شود هر دو آنها را به خاطر تأکید بر اهمیت توجه جنبش به کلیت نظام سرمایه‌داری ستود، نظامی که در نهایت منشأ همه مشکلات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی است، خصلت رادیکال گفتار این کشیشان اعظم مارکسیسم متافیزیکی مبتنی‌بر تقابل ساده‌انگارانه میان پیکارهای آشوبناک از پایین و ایده بکر و منزه یک جامعه در راه است. نیازی نیست برای کشف فردگرایی زننده روشنفکران رقیب که ایده‌های بِرند‌شده‌شان را به عنوان داروی دردهای اجتماعی تبلیغ می‌کنند راه دوری برویم. ولی همان‌طور که پی‌یر ژوزف پرودن گفته، «انقلاب اجتماعی به دستور یک استاد و نظریه حاضرآماده‌اش اتفاق نمی‌افتد». برعکس، از خلال نبردهایی پیچیده و غالبا آشفته میان کثیری از عاملیت‌های رقیب ظهور می‌کند و از طریق مراحل گذاری بسط می‌یابد که امکان تحکیم قدرت را فراهم می‌آورد، نه اینکه با جادو و جنبل ما را از یک نظم اجتماعی- اقتصادی به نظمی دیگر منتقل کند. در این مورد نقد کاگارلیتسکی از بحث ژیژک درباره جلیقه‌زردها در «راشا تودی» کاملا بجاست: «این تز که باید کل نظام را یکباره براندازیم خیلی رادیکال به نظر می‌رسد ولی فاقد جوهر سیاسی است. هر تغییری در نظام تشکیل‌شده از ده‌ها و شاید صدها گام و اقدام ملموس که نمی‌توان به‌سادگی در یک زمان و به یکباره محقق‌شان کرد. از این گذشته، تقریبا همه تغییرات جدی مستلزم مراحل گوناگون است. گذار از یک مرحله به مرحله بعد در یک شرایط انقلابی می‌تواند در بازه زمانی بسیار کوتاهی اتفاق بیفتد ولی بدون برداشتن گام اول نمی‌توان گام بعدی را برداشت». با آنکه ژاک رانسیر تمایل نداشته علنا خود را در موضع بدیو و ژیژک قرار دهد، او نیز در یادداشتی درباره جلیقه‌زردها با لحنی سرد ادعا کرد «آنها که سر به شورش بر می‌دارند دلایل‌شان برای شورش‌کردن بیشتر از دلایل‌شان برای شورش‌نکردن نیست -و چه بسا کمتر هم هست». بدین‌ترتیب «شورشیان» به منزله توده‌ای بی‌نام و نشان و بی‌فکر نشان داده می‌شوند که یکباره بی‌هیچ دلیل مشهودی سروکله‌شان در یک واقعه توضیح‌ناپذیر پیدا می‌شود که مستقل از هرگونه رابطه مشخصی با نیروهای مادی یا فلسفه سیاسی و عاملیت مشارکت‌کنندگان ظهور می‌کند. او اشاره نمی‌کند که مثلا در فرانسه مجموعه‌ای از قیام‌ها در جریان بوده، از جمله جنبش شب‌خیزان در سال 2016، و تحرکات وسیعی همچون اشغال دانشگاه‌ها به دست دانشجویان، اعتراضات و اعتصابات کارگران در سال 2018. همان‌طور که بسیاری از تحلیلگران و خود معترضان گفته‌اند، این مجموعه شورش‌ها دلایل کاملا واضحی دارد، اول از همه لبریزشدن صبر مردم از اوضاع اقتصادی و از جمله دلایل دیگر، ناکامی مدام چارچوب‌های سنتی نمایندگی سیاسی مثل احزاب و اتحادیه‌های حرفه‌ای. البته مورد مه 68 نیز نشان می‌دهد روشنفکران بورژوا خیال می‌کنند غالبا قیام‌ها از ناکجا سر می‌رسند، آن‌هم درست به این دلیل که ایشان درگیر پیکارهای پیگیر و روزانه‌ای نمی‌شوند که به قیام‌ها می‌انجامند. مصاحبه رانسیر که در 11 ژانویه 2019 منتشر شد در‌این‌باره کاملا گویاست: او می‌خواهد رابطه بین فقیر و غنی را به عنوان رابطه‌ای نمادین و نه رابطه‌ای مادی بازتعریف کند، و در ادامه، به جای تکیه بر یک تحلیل سرراست طبقاتی درباره استثمارشدگان، فقرا را در آش درهم‌جوش مقوله ستمدیدگان می‌ریزد که انسجام درونی‌اش صرفا نمادین است: «براي من سياست عملا عبارت است از نبرد و تقابل فقیر و غنی. اساسا، فقير و غني با مقولات مشخص جامعه‌شناختي يا گروه‌هاي مشخص اجتماعي جور در نمی‌آیند: راستش فقیر و غنی در ساختار نمادين اين تقابل عمل مي‌كنند. جنبش‌هايي مثل اشغال وال‌استريت نتيجه پيوند چندين گروه، چندين هويت و چندين شكل از سوژه‌شدن‌اند. به اين اعتبار جايگاه ستمديدگان ناهمگن است، متكثر است». از این گذشته، با توجه به تاکتیک‌های خلاقانه جلیقه‌زردها کمترین چیزی که می‌توان گفت این است که مایه نومیدی است این روشنفکران حرفه‌ای افکار از پیش جاافتاده‌شان را ترجیح داده‌اند به آموختن از واقعیت‌های مادی جنبش و روشنفکران ارگانیک آن [يعني روشنفكراني كه جزو پيكره جامعه مدني‌اند و مي‌توانند در مبارزه براي تغيير اجتماعي و عليه نظام سلطه و فرهنگ آن مشاركت جويند]. رانسیر نیز مثل بدیو جنبش جلیقه‌زردها را چیزی فراتر از جنبش‌های سال‌های اخیر (تسخیر میدان‌ها و اشغال مکان‌های عمومی) نمی‌داند و روایتی از تمام کنش‌های خلاقی که جلیقه‌زردها برای غلبه بر بعضی از محدودیت‌های اشغال میادین عمومی ابداع کرده‌اند به دست نمی‌دهد: اعتراض‌های برنامه‌ریزی‌شده هفتگی، تظاهرات‌های «خودرو» [یا وحشی- savage]، ترکیب راهپیمایی‌های بدون مجوز با اقدام‌های مستقیم عملی، راه‌بندان‌های برق‌آسا، تخریب یا تصرف هدفمند اموال دولتی (به‌خصوص غرفه‌های عوارضی بزرگراه‌ها و ردیاب‌ها)، اعتصابات فعال و نظایر آن. فعالان محلی در پیکارهای اجتماعی جاری شرکت می‌کنند و تاکتیک‌های جدیدی ابداع می‌کنند، حال آنکه متفکران حرفه‌ای که از دور به آنها می‌نگرند اغلب آنها را در قالب مفاهیم حاضرآماده و ثابت‌شان می‌ریزند. رانسیر در مصاحبه‌ای با رادیو فرهنگ فرانسه (12 دسامبر 2018) مجال فراخ‌تری برای درس‌گرفتن از جنبش جلیقه‌زردها فراهم ساخت و از قدرت آن برای زیرسؤال‌بردن روال موجودِ تقسیم نقش‌های اجتماعی و تعریف بازیگران میدان سیاست گفت. اما در مقاله‌ای که در هشتم ژانویه نوشت با لحنی آمرانه ادعا کرد «شورش‌ها همواره در میانه راه به خنسی می‌خورند». این اظهارنظرها از ملالِ «مابعد سوسیالیستی» و ضدکمونیستیِ دموکرات‌های رادیکال حکایت دارد. این به خنسی‌خوردن از نظر رانسیر ظاهرا نتیجه ناگزیر وضعیتی است که او فقدان هر هدف روشنی می‌خواند: «هر بار می‌گویند، «به راهمان ادامه می‌دهیم. تا پایان». ولی این پایان راه را با هیچ هدف مشخصی نمی‌توان تعیین کرد، خصوصا که دولت‌های مثلا کمونیستی امیدهای انقلابی را در خون و لجن غرق کردند». رانسیر با آنکه از ناکارشدن نقش‌ها و پیشه‌های اجتماعی به لطف جنبش جلیقه‌زردها ستایش می‌کند از قرار معلوم فکر می‌کند -یا، نه، اصلا می‌داند- خلایق هیچ راهی برای پیشروی ندارند. بدين لحاظ، به نظر مي‌رسد او با «بدبيني روش‌شناختي» باليبار همداستان است، با اين فرضيه كارايند كه اكثر جنبش‌هاي اجتماعي محكوم به شكست‌اند. البته اين نوع موضع‌گيري‌ها و پيش‌بيني‌هاي كساني كه خود را از جنبش‌ها كنار مي‌كشند و بيرون گود به نظاره مي‌ايستند با دو دستي چسبيدن به منطق پيشگويي‌هاي كامبخش (پيشگويي‌هايي كه به صرف تبعات ناشي از برزبان‌آمدن حتما به وقوع خواهند پيوست) كاري جز دامن‌زدن به همان شكستي كه از آن مي‌گويند نمي‌كنند: اگر كسي شكست را پيش‌بيني كند و كار ملموسي براي مبارزه و جلوگيري از وقوع آن نكند (و چه بسا عملا در وقوع آن مشاركت ورزد)، راستش محتمل‌تر آن است كه چنين «شكستي» روي خواهد داد. و اگر اين اتفاق بيفتد، روشنفكران ما مي‌‌توانند اميال نظري خود را ارضا كنند و «بر‌حق‌بودن» پيشگويي‌شان را در سوابق حرفه‌اي خود ضبط كنند و در همان حال هرگز شهرت خود را در ميدان مبارزه واقعي به خطر نيندازند. با يادآوري شعار نيرومند برتولت برشت، صلاح آن است كه فعاليت‌گرايي روش‌شناختي را جايگزين اين بدبيني روش‌شناختي كنيم: «هر كسي مبارزه كند ممكن است ببازد. هر كس مبارزه نكند از قبل باخته است». مداخله باليبار در مباحثات مربوط به جليقه‌زردها، همانند مداخله برونو لاتور، اين معضل را هم دارد كه عمدتا در محدوده دستور ‌كاري اصلاح‌طلبانه مي‌ماند، دستور كاري استوار بر بعضي از مختصه‌هاي ايدئولوژيكي غالب طبقه حاكم. در مورد لاتور كه به وضوح به جناح چپ تعلق ندارد بايد گفت اظهارنظرهاي حق‌بجانبانه‌اش دراين‌باره كه - به جز خودش - «هيچ‌كس نمي‌داند» يا درباره آنچه نخبگان جامعه براي توده‌هاي بي‌شعور توضيح نداده‌‌اند (يعني اين حقيقت كه بين مسائل محيط ‌زيست و مسائل اقتصادي پيوندي هست كه در مبارزه جليقه‌زردها بر‌ملا شده است)، با يك ضرب ايدئولوژيكي، كل سنت‌هاي نظريه و عمل ضد‌سرمايه‌داري را يكجا به زباله‌دان تاريخ مي‌فرستد. او با اعترافي شرم‌آور به جهل تاريخي، شتابزده، اعلام مي‌كند هنوز هيچ‌كس نمي‌داند چگونه بايد با تنش ميان «توسعه» اقتصادي و تخريب محيط‌ زيست برخورد كرد، انگار كه اين در نظام كشورداري ليبرالي و تكنوكراسي نخبگان آن مسأله‌اي تازه است و نه يكي از ويژگي‌هاي اساسي و مقوم سيطره سرمايه‌داري كه قرن‌هاست سنت‌هاي گوناگون آن را تشخيص داده و با آن پيكار كرده‌اند، سنت‌هاي بومي‌گرا و ماركسيستي و آنارشيستي و انقلابي. تحليل باليبار به مراتب باريك‌بينانه‌تر و موثق‌تر است. البته او مقاله‌اي نوشته است و در آن «راديكال‌شدن» را خطري براي جنبش مي‌خواند و به صراحت و بي‌قيد‌و‌شرط با «خشونت شورشيان» مخالفت مي‌نمايد بي‌آنكه با نگاهي انتقادي نشان دهد چگونه دم‌و‌دستگاه سركوب دولت به تخريب اموال عمومي دامن زده است تا بتواند بر آن انگ «خشونت» زند و از آن هم براي بي‌اعتبار‌كردن جنبش بهره‌برداري كند هم براي تشديد سركوب خشونت‌بار دولتي آن. «خشونتي» كه در نمايش رسانه‌ها در اطراف جليقه‌زردها تصوير مي‌شود، خشونتي متشكل از وقفه‌هاي بي‌اندازه ادواري در وضع موجود (كه گهگاه به تخريب محدود اموال عمومي و مجروح‌شدن جزئي ماموران پليس ختم می‌شود) نه خشونت ساختاري دائمي وضع موجود است، نه خشونت قساوت‌آميز دولتي است كه براي توقيف و سركوب هر كسي كه خواستار تغيير دولت باشد به ميدان مي‌آيد. با اين‌حال، باليبار به صراحت استفهام انكاري مهم برشت را «بي‌معني» مي‌خواند، سؤالي كه نسبت ميان «خشونت» ادواري و خشونت ساختاري استثمار را به بهترين وجه نشان مي‌دهد: «آخر زدن يك بانك كجا و بانك‌زدن كجا؟» و آخر سر، پيشنهاد او در پايان مقاله اين است كه شهرداري‌ها و فرمانداري‌ها «درهاي خود را به روي سازماندهي محلي جنبش باز كنند» و بار ديگر در مقام نمايندگان وفادار آن اعلام كنند كه «حاضرند مطالبات يا پيشنهادهاي جنبش را به سران دولت منتقل كنند». روشنفكران مداخله‌گر روشنفكران حرفه‌اي، با توجه به نقش سياسي مهم‌شان در تحكيم روايت‌هاي رسانه‌ها و ترسيم مختصات مباحثات سياسي، مي‌توانند نيروي اجتماعي خود را به هزاران شيوه در جهت تقويت جنبش‌هاي اجتماعي راديكال و برقراري ارتباط با روشنفكران ارگانيك و كمك به رشد آن جنبش‌ها به شيوه‌هايي خلاق بسيج كنند. با مددگرفتن از فعاليتي نظري كه وارد گود مبارزه جليقه‌زردها مي‌شود اما با حواس جمع در مورد معضله كلي‌تر نسبت متفكران حرفه‌اي با قيام‌هاي اجتماعي، مي‌توانيم دنباله‌اي از عمليات‌ها را شناسايي كنيم كه ويژگي بارز فعاليت روشنفكران مداخله‌گرند. اين گروه از روشنفكران، پيش و بيش از هر چيز، تصديق مي‌كنند كه شورش‌ها و جنبش‌هاي اجتماعي پديده‌هايي پيچيده‌اند با كثيري از دستور‌كارها، رويه‌هاي عملي و هدف‌هاي مختلف. روشنفكران مداخله‌گر به جاي قانع‌شدن به سياست تماشاگر‌بودن و تماشاي جريان رويدادهاي سياسي و توصيف آنها به صیغه سوم شخص و بدين‌ترتيب محدود‌كردن عامليت خويش به ايستادن بيرون گود تاريخ، سياست اول شخص را در پيش مي‌گيرند و وارد گود تاريخ مي‌شوند. نه لزوما به اين علت كه با «دستور كار جنبش» دربست «موافق»‌اند و نه به اين علت كه باب هر انتقادي را بر جنبش مي‌بندند؛ برعكس، بدين علت كه تصديق مي‌كنند هر قيام و شورشي از انبوه فعاليت‌هاي گوناگون تشكيل مي‌شود با شمار زيادي فعالان كه هر يك جنبش را به جهتي هل مي‌دهد يا مي‌كشد. اين گروه از روشنفكران مي‌خواهند به پيشبرد آنچه بارورترين روال‌هاي عمل مي‌انگارند كمك واقعي كنند. پي‌ير داردو (فيلسوف 66ساله فرانسوي و متخصص كانت و هگل) و كريستیان لاوال (جامعه‌شناس 65ساله فرانسوي و متخصص ليبراليسم و فلسفه اصالت سود جرمي بنتام) تنها يك نمونه از اين دست روشنفكران‌اند. اين دو در پايان مقاله‌اي كه در 21 ژانويه منتشر كردند فراخوان مهمي براي مبارزه و عمل جمعي آوردند: «تسليم و رضاي سياسي در اين شرايط آب به آسياب دشمن ريختن است و بنابراين گناهي نابخشودني است. اضطرار موجود ايجاب مي‌كند در جنبش كنوني پا‌به‌پاي جليقه‌زردها وارد ميدان عمل شويم و آنها را چنانكه هستند و نه چنانكه دوست مي‌داريم باشند بپذيريم؛ و با قاطعيت از هر آنچه در راستاي خودسازماندهي و دموكراسي است پشتيباني كنيم. تكرار مي‌كنيم، كار هنوز تمام نشده است. حال حاضرمان تازه است، درهاي آينده باز است و مهم كاري است كه، همين جا و حالا، مي‌كنيم». در ثاني، روشنفكران مداخله‌گر مي‌كوشند از جنبش‌هاي راديكال درس بگيرند و فنون جديد آنها را در مبارزه مطالعه كنند نه‌اينكه بالاي منبر بروند و به ديده تحقير و با تفرعن به عوام بي‌شعور بنگرند. ايشان نيروي خلاق فعاليت‌هاي جمعي را تصديق مي‌كنند، يعني توانايي جنبش‌ها را براي ايده‌ها و رويه‌هاي عملي كه هيچ فردي به تنهايي نمي‌تواند آنها را توليد كند. ديويد گريبر و آنتونيو نگري، با آنكه يكي دلمشغول اصل سازماندهي افقي است و ديگري در چارچوب مفهوم انبوهه مي‌انديشد، هر دو در مقاله‌هايي - نگري چندين‌وچند مقاله - نوشته‌اند و در آنها كوشيده‌اند منطق ويژه اين شورش‌ها را بيرون بكشند و آنچه را به ‌نظرشان نويدبخش‌ترين روال‌هاي عمل است تشويق كنند. سازمان آموزش راديكال (RED)، ‌سازماني سياسي كه من با آن همكاري مي‌كنم، مقاله‌اي جمعي با عنوان «ده درس جليقه‌زردها» را به نشر رساند كه بديع‌ترين فنون تغيير اجتماعي را كه به لطف اين جنبش به ميدان آمد شناسايي مي‌كند و به ويژگي‌هايي اشاره مي‌كند كه بالقوه مي‌توانند جنبش كنوني را به قيامي انقلابي بر ضد سرمايه‌داري بدل سازند. نظر به شدت و وسعت جنگ رواني عليه هرگونه قيامي و نيز قدرت عظيم دم‌و‌دستگاه تبليغات سياسي، روشنفكران نقش مهمي مي‌توانند ايفا كنند، هم در باطل‌كردن دروغ‌ودونگ ايدئولوژيكي درباره شورش‌هاي مردمي هم در ارائه روايت‌هاي ماترياليستي دقيق در مورد آنچه واقعا در محل وقوع وقايع مي‌گذرد. فردريك لوردون، با عطف توجه به فقط يك جنبه از اين جنگ عاطفي و ذهني، به نقش «خشونت» حمله كرده است، به‌عنوان افزاري ايدئولوژيكي هم براي لاپوشاني خشونت اجتماعي بي‌امان فقر ساختاري و فراگير هم براي محكوم‌كردن شورش به جهت «خشونت» ادعايي فعالان آن كه عامليت و اهداف‌شان توسط رسانه‌ها با مقوله تشويش‌آفرين casseur مغشوش شده. (كاسور واژه فرانسوي به معناي آدم ويرانگر و خرابكار كه در رسانه‌ها براي ناميدن تظاهرات‌كنندگان پرخاشجو باب شده است. در لغت يعني «كسي كه اشياء را مي‌شكند»: «متكسر»). من در فعاليت خودم با سازمان آموزش راديكال، كوشيده‌ام به طور ملموس تكاپوي دوگانه نمايش خشونت را واسازي كنم، نمايشي كه مي‌كوشد خشونت چشمگير سيطره سرمايه‌داري و سركوب‌هاي دولتي را نامرئي سازد - يا، دست‌كم، موجه جلوه دهد - و همزمان از هر مقاومتي در برابر آن خشونت نمايشي خشونت‌بار بتراشد. روشنفكران درعين‌حال مي‌توانند از مهارت و دانش خود براي ياري‌رساندن به جنبش به شيوه‌هاي گوناگون بهره گيرند. براي مثال، سوفي ونيش از پژوهش پردامنه خود در باب انقلاب فرانسه استفاده كرده است تا زمينه‌هاي قياس با شورش‌هاي جاري را روشن سازد و روايتي تازه از قيام‌ها از حيث رابطه‌شان با تاريخ عميق سياست انقلابي و آينده‌هاي بالقوه آن به دست دهد. سر آخر، روشنفكران حرفه‌اي مي‌توانند به راديكال‌ساختن جنبش‌هاي اجتماعي مدد رسانند: مي‌توانند انقلابي‌ترين عناصر آنها را شناسايي كنند، مي‌توانند با روشنفكران ارگانيگ آنها همكاري كنند، تاكتيك‌هايي پيشنهاد كنند، ‌تله‌هاي ايدئولوژيكي و عملي را نشان دهند، در صورت‌هاي سالم نقدهاي دروني جنبش‌ها از عملكرد خود مشاركت كنند و به آنها راه‌هايي را نشان دهند كه مي‌تواند آنها را به قالب پيكارهاي برابري‌طلبانه توده‌گير و مبارزات انقلابي عليه سرمايه‌داري درآورد. و بي‌گمان اين مهم در گرو مداخله مستقيم در جنبش‌ها با همه نيروهاي پيچيده و غالبا مهارناپذير آنهاست. از نظر روشنفكران مداخله‌گر، مسأله اين نيست كه آدم به مفهومي انتزاعي «برحق باشد»، ‌آن هم با دودستي‌چسبيدن به معيارهاي گفتاري و عملي آكادمي. از نظر ايشان، ايده‌ها را بايد به محك بس دشوارتر واقعيت مادي زد: بايد در مقام جنگ‌آوران و همرزمان فرهنگي درگير پيكاري مشترك شد؛ بايد از اشتباه‌هايي كه مبارزان در طول راه مرتكب مي‌شوند درس گرفت و به جنبش‌ها كمك كرد تا به دستاوردهايي مهم و پيروزي‌هاي اساسي نزديك‌تر شوند. نتيجه‌گيري روشنفكران در مقام آدم‌هايي حرفه‌اي كه موظف به بازتوليد مناسبات اجتماعي توليدند نقش سياسي و اقتصادي مهمي در گرداندن هرروزه چرخ جامعه دارند. لزومي ندارد خود را متعهد به يك آرمان سياسي خاص كنند تا سياسي باشند، چراكه نفس هستي و نقش اجتماعي‌شان پيشاپيش سياسي است. بنابراين هر تعهد صريحي از جانب ايشان در خلال قيامي خاص بايد از نو بر روال عادي و بهنجار فعاليت‌شان تامل كند. زيرا فقط در دوران قيام‌هاي عظيم نيست كه بايد در نقش سياسي روشنفكر موشكافي كرد: اين موشكافي در روال يكنواخت و روزانه آموزش هم ضرورت دارد. ازهمين‌روست كه متفكران مداخله‌گر را نبايد با روشنفكران نمايش‌گرا اشتباه گرفت، روشنفكراني كه مي‌كوشند از هر آب گل‌آلودي ماهي بگيرند و با حضور در صفوف قيام‌كنندگان بر سرمايه نمادين خود بيفزايند اما همين كه نوبت به كار طاقت‌فرساي سازمان‌دهي روزانه مي‌رسد يكدفعه غيب‌شان مي‌زند. مداخله‌‌گران درك مي‌کنند كه سياست امري روزمره بلكه پيش‌پا‌افتاده است و هرآنچه طي يك قيام روي مي‌دهد عمدتا از طريق مجاهدات قبلي مبارزان براي سازماندهي ساختار مي‌يابد. ايشان روشنفكران جنبش‌اند كه از توان خود در پيكارهاي هرروزه مایه مي‌گذارند تا در راه تحقق آينده‌اي مبتني‌بر برابري‌خواهي به تعليم و تهييج و سازماندهي فعالان مدد رسانند. منبع: The Philosophical Salon

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها