|

به مناسبت آغازين روز مهرگان خورشيدي؛ زادروز خورشيد آواز ايران

صداي تو را دوست دارم*

علي اسدي: دهه 40 بر تارک سپهر ايران‌زمين دهه ظهور گدازه‌هايي از آتش گرگرفته بر تل خاکستر ميهن و دهه ظهور نام‌هاي شگفتي در هنر ماست، اما ققنوس فرهنگ ايران‌زمين از موسيقي برمي‌خيزد.آذر 1345 است که براي اولين‌بار صداي تو از طريق امواج «راديو ايران» همچون امواج دريا به ساحل قلب مردم فرومي‌ريزد.صدايي که از مخملستان پگاه خراسان همچون خورشيد خاوري به سرتاسر ميهن مهين پرتو مي‌افکند و بحق «راوي تاريخ معاصر ايران» مي‌شود تا جايي که خودت مي‌گويي: «شما تاريخ معاصر را مي‌توانيد در اشعار خوانده‌شده من پيدا کنيد؛ بيشترين وقت من براي انتخاب شعر مي‌گذرد و گاهي ماه‌ها براي انتخاب شعر وقت مي‌گذارم». ديري نپاييد که هزاردستان ما عصاره همه جريان‌هاي تاريخ آوازي موسيقي ايران‌زمين شد؛اصول زيباشناختي آواز و تناسبش با شعر را از صداي طاهرزاده، تحريرهاي چکشي، غلت صدا و تصنيف‌هاي ضربي را از دوامي، بداهه‌هاي زيبا و ويبره‌هاي طولاني را از ساز عبادي، جمله‌بندي درست آواز را از مهرتاش، مشق چابکي و مهارت خواندن را از ساز پايور، دقت و وسواس ظرايف را از شيوه نورعلي‌خان برومند آموختي و دل به نغمات اقبال‌السلطان و تاج اصفهاني، بنان، ظلي و قمرالملوک سپردي تا نه‌فقط يک استاد آواز موسيقي ايراني، بلکه جامع موسيقي ايران باشي.و اينها جرئتمندمان مي‌کند که تا اين‌گونه بخوانيمت: «صداي ايران» بااين‌همه کيست که نداند شمسِ مولاناي آواها و نواهاي سرزمينم، جليل شهناز است.«هزاردستان موسيقي ايران» نمک صدايش را از شور ساز شهناز مي‌گيرد و شيريني صدايش، وامدار شکّرستان انسان‌شناسي دادبه.رپرتوار آموزش موسيقي ايران دهه‌ها بود که فقط رديف مي‌آموخت، اما تو تنها کسي هستي که پس از کسوت استادي با نيازسنجي بهنگام، دوره عالي آواز را بنيان گذاشتي تا هنرآموز از تقليد و مصرف‌کنندگي به توليد و بالندگي برسد و آگاه باشد که پس از آموختن مهارت‌هاي آواز، چگونه پيام و کلام و چهره و صدا را همگون کند.هميشه استاد! براي شاگردي چون من که از دوران طفوليت در دامان بزرگان فرهنگ و هنر ايران‌زمين رشد کرده‌ام و ازاين‌رو بي‌اختيار کمال‌گرايي در وجودم رخنه کرده، يکي از دشوارترين کارها اين بوده که خاصه به وقتِ تحسين افراد، از قلمم مراقبت کنم؛ مباد واژگاني استخدام کنم که اغراق‌گون باشد، اما عجيب که خزانه واژگانم در توصيف بزرگي تو، تهي است.جايي که نامداران و بزرگان خود چونان زبان به مدحت گشوده‌‌اند که کلاه از سر کودک عقل مي‌افتد.از همين «ربنا»ي بحث‌برانگيز بگويم؛ خاطرم هست سال‌ها پيش در جمعي نشسته بوديم که در آن عزيزي که به «استادالقراء ايراني» شهرت دارد، مي‌گفت: «با اينکه هم‌دوره و رقيب قرآني شجريان در سال‌هاي منتهي به انقلاب بودم، اذعان دارم که ربناي او از نظر زيبايي صوت و تجويد بي‌نقص و دست‌نيافتني است». هوشنگ ابتهاج در توصيف ربنايت سروده: «قدسيان مي‌دمند ناي ترا/ تا خدا بشنود نواي ترا/ آسمان پهن کرده گوش که باز/ بشنود بانگ ربناي ترا» و مي‌گويد: «اگر حافظ مي‌ديد که شجريان با چه شعف و زيبايي و حلاوتي شعر او را مي‌خواند چه‌ها که نمي‌کرد. من چه خوشبختم که در اين زمان و مکان زندگي مي‌کنم و خاطره‌اي ذکر مي‌کند که «شبي سه نسل خواننده؛ يعني اديب خوانساري، قوامي و شجريان حضور داشتند و استاد قوامي در آنجا گفت: در آواز هر کاري که ما آرزو داشتيم و نتوانستيم انجام بدهيم، آقاي شجريان کرده است». آيدين آغداشلو: «هنرمند‌ان اندکي اين بخت را دارند که در مقطع تاريخي خاصي، حامل و حاوي روح ملي و آرزوهاي ملتشان شوند. از اواخر دهه 50 بود که شجريان در ذهن من عمده‌تر شد و مرا به تعقيب و تماشاي راهي که مي‌رفت کشاند؛ دريافتم آدمي است که پرواي امر عمده‌تري دارد و معناي منهدم و پراکنده‌شده‌اي را جست‌وجو مي‌کند که بيشتر- خيلي بيشتر - از ‌ها‌ها‌ها‌هاي مرسوم است. چنين هنرمندي دين خود را به مردم ادا کرده و متقابلا ستايش‌شده‌ترين هنرمند تمامي عرصه‌هاي مختلف هنر معاصر ايران است». داريوش پيرنياکان: «هيچ‌وقت به مردم سرزمينش دروغ نگفته و هميشه آنچه فکر و احساس کرده را با آنها در ميان گذاشته است. از سوي ديگر، نخبگان بسياري آوازش را تأييد کرده و گفته‌اند که تکرارشدني نيست.ساز مي‌زند، اديب است. معني و تجويد قرآن مي‌داند، ايرانگرد قهار، متخصص پرورش گل و گياه با خط خوب؛ او، ذوالفنون است و اگر اقبال‌، تاج و بنان هرکدام گلي در موسيقي ايرانند، شجريان گلستان است». اصغر فرهادي: « فخر هنر ايران، استاد شجريان! تاب ساز خاموشت را نداريم. نفس در سينه‌مان حبس شده و معترفيم بي‌تو به‌سر نمي‌شود». سيدمحمد بهشتي: مولانا سرودن مثنوي‌ را همچون ساختن جويي مي‌داند که قرار است آبش تا قرن‌ها آيندگان را مستفيض کند. بي‌شک جويي که مولانا و خيام و حافظ و سعدي و بزرگان ديگري چون ايشان، سده‌ها پيش ساخته بودند، نياز به ميراب‌هايي داشته که يکي از بهترين ميراب‌هاي اين جوي، استاد شجريان است. ايشان کار متوسط ندارد؛ به همين سبب هيچ تعريفي از ايشان اغراق نيست؛ از کسي که به بهترين وجه فرهنگ ايراني را نمايندگي کرده است». بهرام بيضايي: «سطرها براي نوشتن از تو سرگردان‌اند». علي نصيريان: «دونفر روي من تأثير فوق‌العاده‌اي گذاشتند؛ يکي غلامحسين بنان و ديگري محمدرضا شجريان. بدون‌ترديد اين دو به من آموختند که زندگي بدون فرهنگ، هنر، موسيقي و نقش و نمايش، بي‌رنگ و کسل‌کننده است». حسين عليزاده: «کارهايي که شجريان براي موسيقي ايران کرده است موجب شده تا موسيقي ادامه داشته باشد. شجريان شهرتش به همين چندساله خلاصه نمي‌شود. شجريان سال‌ها پيش شجريان شده و با منع‌ها از يادها نمي‌رود». فرهاد فخرالديني: «من بارها شاهد هنرنمايي‌هاي او حين اجرا بوده‌ و ديده‌ام که چگونه حيرت همکارانم را برانگيخته است. او شريف، نجيب، شجاع و ميهن‌پرست و به عبارت ديگر، انسان کاملي است و بايد به اين استاد عالي‌قدر گفت آنچه خوبان همه دارند، تو تنها داري». جواد مجابي: «استاد شجريان در طول و عرض تاريخ ايران دويده؛ حتي راه نرفته». سيمين معتمدآريا: «استاد شجريان در تعريف نمي‌گنجد». شهرام ناظري: «صداهاي خوب فراوان است، ولي اين صدا اين‌طور با تاريخ، با دوران آميخته شود و متعهدانه خودش را به‌خاطر خواسته‌هاي اجتماع فدا مي‌کند؛ اين رمز بزرگ بي‌بديلي استاد است». فريدون مشيري: «او در اتاقي بزرگ چندين قناري و مرغ‌عشق دارد. به زعم من آوازش را با آواز قناري‌ها مي‌آميزد که دادوستدش بسيار دلنشين شده». کامبيز روشن‌روان: «همان‌گونه که حافظ را در ادبيات بزرگ‌ترين شاعر مي‌دانيم، محمدرضا شجريان نيز در موسيقي برجسته‌ترين است». حسن كسايي: «شجريان پايش را در جايي گذاشته كه دست هيچ‌كس به آن نمي‌رسد». محمود دولت‌آبادي: «باورتان مي‌شود که شخصا با شنيدن صداي آواز شجريان گريسته‌ام!» ** اما دلدادگان صداي تو فقط پارسي‌دانان نيستند؛ بسياراني از غيرپارسي‌زبانان، در وصف صدايت انگشت حيرت گزيده و زبان به مدحت گشوده‌‌اند، اما براي مجال کم به يک اشارت بسنده مي‌کنم.«جان تيلور»، خبرنگار شبکه تلويزيوني «اي‌بي‌سي» - ABC - اجراي کنسرت استرالياي استاد را اين‌چنين گزارش مي‌کند: اين کنسرت جزء کنسرت‌هاي نادري است که با تشويق ايستاده مردم شروع مي‌شود، برخلاف کنسرت‌هاي ديگر که تماشاگران صرفا در انتهاي اجرا از جاي خود بلند مي‌شوند.او ادامه مي‌دهد: «براي ايرانيان دور از وطن، شجريان مثل تکه‌اي از خاک وطن است». ** اگر موسيقي خوش‌آهنگ‌ترين هنرها باشد که در آن وارث صداي داوودي خاندان پدري باشيد، بي‌گمان خوشنويسي خوش‌تراش‌ترين هنرهاست که از خاندان مادري‌ات به يادگار داري. و تلفيق اين صورت و سيرت خوش، مضرابي به روح است و مضرابي به دل تا چرخه هشياري و مدهوشي ما با صداي تو جان بگيرد. دکتر شفيعي‌کدکني برايت سروده: به روي نقشه وطن صدات چون کند سفر/ کوير، سبز گردد و سر از خزر برآورد بيژن ترقي نيز با بخشش جانش به پاي آوازت باز خويش را مغبون مي‌داند: پري‌وشان خط و خلق و بانگ و نغمه شعر/ به هم برآمده‌اي دوست اين چه افسون است... به شعر حافظ و آواي دلکشت، بيژن/ اگر چه جان دهد از شوق، باز مغبون است اما شجريان از زبان تو (شجريان) اين‌گونه ساده است: «من هميشه خاک پاي مردم بودم. موسيقي را هيچ‌وقت به‌عنوان حرفه انتخاب نکردم؛ موسيقي ساز دل من بوده و فقط دوست داشته‌ام براي دلم و مردمم بخوانم.هميشه گفته‌ام هنر مثل آفتاب است و به دوست و دشمن بايد يکسان بتابد، براي همين هنر من براي مردمم از هر فکر و قوم و ايده و سليقه است. کتاب اگر بخوانم شعر مي‌خوانم و تجربه و علاقه باغباني و نجاري (سازسازي) دارم.استاد اصلي من زندگي بوده و از هر پديده آموخته‌ام. اگر هنري دارم اين است که معاني را در موسيقي خود شعر کشف مي‌کنم و ارائه مي‌کنم، آن‌موقع است که در دل مردم مي‌نشيند. شهرت من به‌خاطر آوازهايي است که نخوانده‌ام».من در تمام طول اين نيم‌قرن کوشيدم تا اين سنت ريشه‌دار خنياگري ايراني را با همه زوايا و گوشه‌ها، همه غنا و عظمت و تنوعش حفظ کنم و پاس بدارم و سپس آن را به آيندگان منتقل کنم. کوشيدم که اين سنت خنياگري را که در عمق اين تمدن کهنسال ريشه دارد، از چنگ‌نوازان هخامنشي تا موسيقي‌دانان ساساني و سپس قاريان کلام وحي پاسداري کنم و اگر مي‌توانم چيزي بر آن بيفزايم و تنها به اين قصد که در غياب آن معماري باشکوه، آن شعر و ادب غني و درخشان، کتابت و خطاطي و مينياتور و ديگر مايه‌هاي هنري اين تمدن، موسيقي ايراني را به عنوان تنها بازمانده، پاسدار و نماينده اين تمدن کهنسال در حال نابودي يا دست‌کم دگرگوني حفظ کنم». * به‌راستي بايد پرسيد چرا عام و خاص، چنين از وي استقبال كرده‌‌اند و به قول يکي از اساتيد، «چنان كه امروزه از پي چهار دهه حيات هنري‌اش، از او در مقام اسطوره ياد مي‌كنند. زادروزت مبارك متولد ماه مهر! به‌راستي مگر اين نيست که اسطوره‌هاي تاريخ بعد از قرن‌ها در حافظه جمعي ملت‌ها حک شده‌اند؛ چگونه است که در زمان حيات، اسطوره شده‌اي؟! از يادم نمي‌رود که باغ زيباي صدايت آن‌روز، چگونه همه زيبايي باغ گل هشتگردت را در مقابل ديدگانم محو کرد. از يادمان نمي‌رود چاووشي «اي ايران اي سراي اميدت» چگونه جنبشي در دل مردم نهاد. از خاطرمان نخواهد رفت «يارم به يک لا پيرهن، خوابيده زير نسترن» آن آواز شوشتري عطرآگين به کلام مبارک حافظ که با ضبط کوچک زير بغلي‌ات در کوه‌هاي پونک براي فيلم «دلشدگان» ضبط کردي، چطور پر گشود و تا فرش قرمز پرزرق‌وبرق «جشنواره جهاني فيلم کن» پرواز کرد تا عالمي را مست و مسحور خود کند. «مرغ سحر» تو خواهد ماند تا در زمانه باقي‌ست آواز باد و باران. هزار ماهي لغزان در گلويت مي‌خرامند و آوازهايي که در جام جان ما ريختي «شُرب مدام» ادرکاسا و ناولهاست. نه استاد! به گمانم صداي تو «بهشت» است که چنين درختان و دخترکان فرش و نقاشي ايراني، رندي و نازي و طنازي رقص مطنطن کلام حافظ و سعدي به صداي تو کوچ کرده اند. «صداي تو را دوست دارم...!»* .... *مطلع شعري از اسماعيل خويي در وصف محمدرضا شجريان که توسط فرزندانش همايون و مزگان در روز تولد استاد اجرا و به او هديه شد.

آخرین اخبار اخبار را از طریق این لینک پیگیری کنید.