مروري بر «خردهریز خاطرهها و شعرهای خاورمیانه»
حافظ موسوی، شاعر خاورمیانه
کاظم هاشمی
مدتی است حال خاورمیانه خوش نیست، آشفته است، گیج است، تلخ است، آرامش ندارد، ضجه امانش را بریده است؛ چه اندیشهای خاورمیانه را چنین بیمار کرده است؟ بهتر بگوییم «در روزگاری که تفاهم تنها روزنه نجات انسان است ما به تضاد میاندیشیم، چه انگیزهای ما را چنین بار آورده است؟» (نصرت رحمانی، مقدمه «میعاد در لجن»). حال و روز وخیم خاورمیانه نمیگذارد کتاب «خردهریز خاطرهها و شعرهای خاورمیانه» را فراموش کرد. بر سر زبانافتادن یک شعر در مدتی کوتاه به معنای توفیق بزرگ شاعر است. تسخیر قلبها و زبانها - ولو با یک شعر- کار کوچکی نیست و باید که بهخاطر این فتح اندیشید. اگرچه از چاپ شعرهای خاورمیانه یک دهه نیز نمیگذرد اما این شعرها توانستهاند جای خود را در میان مردم باز کنند و بر سر زبانها بیفتند. پربیراه نیست اگر حافظ موسوی را «شاعر خاورمیانه» لقب بدهیم؛ نه به این خاطر که او شعرهایی در مورد خاورمیانه سروده است بلکه به این خاطر که در این شعرها قدرت خود را در سرودن شعر سیاسی به رخ کشیده و خوش درخشیده است. سرودن شعر سیاسی ریسک بزرگی است؛ چراکه هر لحظه امکان دارد شعر به شعار تبدیل شود و شاعر بهجای شعر مقاله بنویسد. درواقع در این نوع شعر، شعر و شعار به موازات هم حرکت میکنند و اگر شاعر، چیرهدست نباشد شعر به شعار تنزل خواهد کرد. جایی خواندم که پابلو نرودا به جوانها توصیه میکرد که شعر سیاسی نگویند و با شعر عاشقانه شروع کنند؛ چون گفتن شعر سیاسی موفق که تاریخمصرف نداشته باشد کار مشکلی است. حافظ موسوی در «شعرهای خاورمیانه» بهخوبی از عهده این کار برآمده و توانسته قدرت خود را در سرودن شعر سیاسی نشان دهد. موسوی در این شعرها بدون اینکه صغری و کبری بچیند و فلسفه ببافد با زبانی شفاف و صریح اوضاع اسفناک خاورمیانه را بیان میکند و بر دولتمردان و سیاستمداران مغربزمین میتازد. همین صراحت یکی از ویژگیهای مثبت این شعرهاست. شاعر در این شعرها تنها به فکر شعر است، گرچه درباره وضعیت خاورمیانه شعر میگوید. این ویژگی را در شعر شاعران بزرگ جهان از جمله ناظم حکمت و پابلو نرودا و مایاکوفسکی، نیز مییابیم؛ سادهگویی شاعرانه و حرکت به سمت موضوع مشخص بدون حشو و زوائد. موسوی در این شعرها علیه یک تفکر و ایدئولوژی قیام میکند؛ تفکری که از آن امپریالیسم برمیخیزد. او در این شعرها نفرت و انزجار خود را از استعمار و استثمار و جنگ و خونریزی اعلام میدارد. موسوی هرآنچه در خاورمیانه میگذرد را با نگاه تیزبین خود به تصویر میکشد و مسببان و عاملان آن را به باد انتقاد میگیرد: «پرزیدنت قول داده است/ برای پیروزی بزرگ در خاورمیانه/ جشن مفصلی برپا خواهد کرد/ میهمانان مهمی از سراسر دنیا/ در لیست مدعوین خواهند بود/ خاورمیانه نیز، همراه با انواع مخلفات/ جزو لیست غذاهاست.» موسوی در این شعرها از «من» جدا شده و به «انسان» رسیده است. او در این شعرها از دردهای مشترک سخن میگوید. در این شعرها خاورمیانه به زبان آمده است: «کشتیهای عتیق شما/ در آبهای من پهلو گرفتهاند/ ملوانان سالخورده، هنوز/ میخانههای فنیقیه را خوب به خاطر دارند/ شبهای پرستاره بغداد را/ به یادتان میآورم/ و دخترم شهرزاد را/ که طعم قصههاش هنوز/ زیر پلکهای شماست/ زرتشت، موسا، مسیح، محمد/ پسران منند/ و دختران من/ مریم و هاجر/ دو ماهپاره در هلال خصیب در من به تحقیر منگرید/ من/ خاورمیانهام.» این شعرها از زبان یک ایرانی سروده نشده، یک عرب میتواند این کلمات را از آن خود بداند. شعری که موسوی میسراید برای مردم دنیا قابل فهم است و تا حدود بسیاری در ترجمه به زبانهای دیگر همچنان تازه باقی میماند. سادهنویسیِ خاص موسوی با توجه به مضمون شعر در این شعرها معنای درستی یافته است. این شعرها برای تمام مردم دنیا قابل فهم هستند؛ چراکه زبانشان زبان انسانیت است. این شعرها مرزها را درنوردیدهاند؛ چراکه اندیشهای جهانی در پس پشت این شعرهاست؛ اندیشهای «انسانی، تماماً انسانی». شاعر از اینکه ژنی غیرانسانی در همه جا رسوخ کرده و انسان رعایت نمیشود سخت خشمگین است: «اینجا/ خاورمیانه است/ سرزمین صلحهای موقت/ بین جنگهای پیاپی/ سرزمین خلیفهها، امپراتوران، شاهزادگان، حرمسراها/ و مردمی که نمیدانند/ برای اعدام یک دیکتاتور/ باید بخندند یا گریه کنند./ و یا:/ اینجا/ خاورمیانه است/ ما با زبان تاریخ حرف میزنیم/ خوابهای تاریخی میبینیم/ و بعد/ با دشنههای تاریخی/ سرهای همدیگر را میبُریم/ از شام تا حجاز/ از حجاز تا بغداد/ از بغداد تا قسطنطنیه/ از قسطنطنیه تا اصفهان/ از اصفهان تا بلخ/ بر سرزمینهای ما/ مردهها حکومت میکنند/ اینجا/ خاورمیانه است/ و این لکنته که از میان خون ما میگذرد/ تاریخ است.» موسوی تکرار تاریخ را در این شعرها سروده است. شاید بتوان گفت نگاه به ادوار تاریخی که در شعرهای موسوی سروده شده نزدیک باشد به آنچه مارکس درباره تاریخ بیان میکند. مارکس معتقد است: «تاریخ همه جوامع، تاریخ جنگ طبقاتی بوده است». تاریخ، خون، تاریخ، خون، تاریخ، خون. موسوی در این شعرها بهنوعی از تاریخ خاورمیانه و مصیبتها و بلاها سخن میگوید اما شعرها را به تاریخنگاری و مقالهنویسی و شعار فرو نمیکاهد. به عبارت دیگر شاعر از تاریخ میگوید، از سیاست میگوید، از ظلم و ستم میگوید اما تاریخنگاری نمیکند، مقالۀ سیاسی نمینویسد بلکه شعر میگوید؛ شعر سیاسی. موسوی نه سیاستمدار است نه جامعهشناس نه مورخ و نه چیزی از این دست اما در این شعرها به اندازه دهها مقاله حرف میزند. موسوی جز شعر به چیز دیگری نمیاندیشد و هم از اینجاست که شعرهای خاورمیانه شعریت خود را حفظ میکنند و به شعار تبدیل نمیشوند. موسوی در این شعرها همبستگی نوع بشر را در احساس مسئولیت و داشتن سرنوشتی مشترک اصل کار خود قرار میدهد.