|

برمن، تجربه مدرنیته، مانیفست

فرید درفشی

نام مارشال برمن در ایران با «تجربه مدرنیته» گره خورده است، عنوان فرعی کتاب او که بیش از یک‌دهه پیش توسط مراد فرهادپور به فارسی ترجمه و از آن پس، به اثری کلاسیک در آثار ترجمه‌اي ما بدل شد. «تجربه مدرنیته» روایتی مهیج و جذاب دارد از برخی از برجسته‌ترین آثار فرهنگی و ادبی مدرنیسم، و نیز قرائتی است از مؤلفه‌های مدرنیزاسیون، از جمله سازه‌های شهری، از پاریس و پترزبورگ گرفته تا زادگاه برمن، نیویورک. برمن مدرنیته را «وجه خاصی از تجربه حیاتی» تعریف می‌کند، شمار کثیری از تجارب نو که محیطی متلاطم و پرالتهاب پدید می‌آورد که در آن مردان و زنان سراسر جهان در این تجارب سهیم می‌شوند. این محیط دو سرچشمه دارد: از یک‌سو، فرایند اجتماعی- اقتصادی‌ای که شامل خیل عظیمی از تحولات می‌شود، از جمله کشفیات علمی و تکنولوژیک، رشد جمعیت، مناطق شهری و نظام ارتباط جمعی، تحولات صنعتی و ... که جملگی «مدرنیزاسیون» نام گرفته‌اند و از سوی دیگر، «ایده‌ها و خیال‌هایی» است که از دل این تحولات سر برآورده و به‌موازات آن گسترش می‌یابند و تحت عنوان «مدرنیسم» دسته‌بندی می‌شوند؛ ایده‌ها و ارزش‌هایی که «جملگی می‌کوشند مردان و زنان را به سوژه‌ها و همچنین ابژه‌های مدرنیزاسیون بدل سازند، و به آنان قدرت تغییر جهان عطا کنند». برمن در سفر هیجان‌انگیزی که از خلال آثار متفکران برجسته مدرنیسم پی می‌گیرد، می‌کوشد بر رابطه ضروری بین این دو مؤلفه تأکید کند و در متن این رابطه، سنت‌هایی را بکاود که مدرنیته بسط داده است. او برای آشکارکردن ماهیت این رابطه در نخستین فصل کتاب، که خوانشی است از فاوست گوته، به نیروی حیاتی‌ای اشاره می‌کند که به فاوست جان می‌دهد تا تراژدی خود را پدید آورد، و از آن تحت عنوان آرمان تحول نام می‌برد. تراژدی توسعه و تحول به مؤلفه‌ای اساسی در فرایند مدرنیزاسیون بدل می‌شود؛ برمن در هرکجا که این تراژدی رخ می‌دهد، نشانه‌های مدرنیسمی پرالتهاب را می‌بیند. او در نوشته‌های مارکس و نغمه‌های بودلر و حتی در قلب شهری توسعه‌نیافته چون پترزبورگ - در متون پوشکین، گوگول و داستایفسکی - سنت مدرنیستی غنی می‌یابد. هدف برمن برقرارکردن پیوند میان این فرهنگ‌ها با هم و نیز با مدرنیسم قرن بیستم است تا به‌این‌‌ترتیب، هم طیف وسیعی از بصیرت‌ها و چشم‌اندازها برای درک زندگی مدرن کنونی فراهم شود و هم امکانات و امید‌های نوین برای پدید‌آوردن مدرنیته کامل‌تر و ژرف‌تر از نمونه فعلی آن. بین متفکرانی که برمن با آنان سروکار دارد، مارکس اهمیت ویژه‌ای دارد: او متفکری است که ما را به درون تناقضات و آشوب‌های زندگی مدرن هدایت می‌کند و بر ژرف‌ترین ابهامات و تضادهای فرهنگ مدرنیسم پرتو می‌افکند. برمن در میان نوشته‌های مارکس سخاوتمندانه‌ترین ستایش‌ها را نثار «مانیفست کمونیست» می‌کند. او در مقاله «مانیفست کمونیست: فروافتادن حجاب‌ها» - که آن را به‌عنوان مقدمه‌اي بر مانیفست نگاشته - نیز همانند فصل دوم «تجربه مدرنیته»، به نظرگاهی خاص برای خوانش مانیفست دست می‌یابد. برخلاف متفکرانی که مانیفست را صرفا با مدرنیزاسیون مرتبط می‌دانند، برمن آن را همچنین نمونه‌ای اعلا در فرهنگ مدرنیسم می‌داند که مبین ژرف‌ترین بصیرت‌ها و خیال‌های آن است. از نظر او، جذابیت مانیفست در برقرار‌کردن ارتباط بین طیف وسیعی از پدیده‌های مدرن و پدیدآوردن نظرگاهی برای درک دینامیسم زندگی مدرن، تناقضات و تضادهای آن است. اما نوشته‌های مارکس خود نیز از شر این تضادها در امان نیستند؛ و همین ویژگی است که به مانیفست چنان قدرت دراماتیک شگرف و برانگیزاننده‌ای می‌بخشد. امواج پرخروش مانیفست از نخستین بخش آن ما را دربر می‌گیرند: آنجا که مارکس بهتر از هر مدافع سرمایه‌داری، از بورژوازی ستایش می‌کند و با شور و حرارت خاص خود از خلاقیت‌ها و فعالیت‌های درخشان آن سخن می‌گوید. در اینجا، نه آفریده‌های مادی بورژوازی، بلکه جسارت انقلابی آن در دگرگونی بی‌وقفه زندگی بشر است که مارکس را جذب خود کرده و همچنین نتایجی که از این دگرگونی‌ها حاصل آمده: بورژوازی ثابت کرد که «از رهگذر عمل سازمان‌یافته و هماهنگ می‌توان واقعا جهان را تغییر داد». برمن نیز همراه با مارکس از دستاوردهای عظیم سرمایه‌داری مدرن ابراز شگفتی و حیرت می‌کند، دستاوردهایی که مهم‌ترین ویژگی‌شان از نظر او، «گشودن افقی جهانی و بافتی جهان‌وطنی» بوده است. اما وجه درخشان تحلیل مارکس آن است که می‌کوشد ابعاد تاریک و مخوف سرمایه‌داری مدرن را نیز در برابر دیدگان ما نمایان کند. زیرا با کنارزدن پرده‌ها، در پس پشت ظواهر رنگارنگ فرهنگ سرمایه‌داری مدرن، «سبعانه‌ترین و مخرب‌ترین طبقه تاریخ» را می‌بینیم که هرچه می‌سازد را سریعا تخریب می‌کند. آن دگرگونی و انقلاب دائمی که ثمره فعالیت بورژوازی است، سرانجام گریبان او را نیز می‌گیرد. جادوگر نظام سرمایه‌داری نیروهای مهیبی آزاد کرده که یارای مهارش را ندارد. مارکس رسالت تاریخی طبقه جدید، یعنی پرولتاریا را مهار نیروهای مخوف این جادوگر از طریق کنترل نیروهای تولیدی می‌داند. پرولتاریا امکانات فوق‌العاده‌ای را که بورژوازی پدید آورده و خود از آن غافل است (زیرا برای او تنها انباشت سرمایه مهم است) از انحصار این طبقه آزاد کرده، و آن را در دسترس همگان قرار می‌دهد. به‌این‌ترتیب، کمونیسم برای مارکس، آرمان تحقق جامعه‌ای است که در آن تحول آزاد هر فرد به‌وقوع می‌پیوندد. اما فرایند دیالکتیکی در اینجا متوقف نمی‌شود. برمن دنباله این فرایند را تا آنجا پی می‌گیرد که تنش‌ها و تناقضات درونی خود مانیفست را نیز آشکار کند. درواقع، مانیفست خود امکان نقد درون‌ماندگار خویش را فراهم می‌کند. تخیل و شهود مارکس از مدرنیته نهایتا به پرسش‌هایی جدی درباره آرمان‌های او منجر می‌شود: طبقه جدید موردنظر مارکس چگونه از گزند آشوب‌ها و تضاد‌های مدرنیسم مصون می‌ماند و می‌تواند بدون درگیرشدن با آنها به درون جریان پرالتهاب زندگی مدرن روانه شود؟ «شکل‌بندی اجتماعی جدید» نیز در معرض همان تغییرات و امواج متلاطمی است که از دل آن سر برمی‌آورد. بااین‌همه، برمن این نقد را فاتحه‌ای بر یوتوپیای مارکس و امید‌هایش نمی‌داند، چنین پایان اسفناکی به مذاق کسی که خود شیفته کمونیسم است اصلا خوش نمی‌آید! درعوض، او انتقاد را نیروی محرکه‌ای برای پیشبرد جریان دیالکتیکی مارکس می‌داند و آن را در راستای پروژه او قرار می‌دهد. زیرا جریان دیالکتیکی از این قسم انتقادهای پویا و برانگیزاننده تغذیه می‌کند و قدرت آن از همین «رویارویی با واقعیات اجتماعی هولناک و درگیرشدن با آن نشأت گرفته است».

آخرین اخبار اخبار را از طریق این لینک پیگیری کنید.