|

در نقد «اپرای سعدی»

سماع سکرآور عروسک‌های جاندار

ستاره جاوید

وقتی کلام، از گفتن بازمی‌ماند، موسیقی آغاز می‌شود. درست مثل اپرا که با جادوی موسیقایی و کلامی خود، برای دقایقی هم که شده، انسان را از این قالب کلیشه زندگی پرتاخت‌وتاز به‌سوی هدفی معلوم یا نامعلوم، جدا می‌کند و به سفرهای دوردست در زمان‌های خیلی دور می‌برد. حال تصور کنید بیان سحرانگیز اپرا، با عروسک‌های دوست‌داشتنی‌ای ترکیب شود که درست به شکوه جولان انسان در گیتی، روی صحنه ‌می‌خرامند و صحنه‌‌به‌‌صحنه بازی می‌کنند و زندگی رازآلود مشاهیر را برای ما به اجرا درمی‌آورند. عروسک‌های باجانی که به بی‌جانی اندیشه ‌کژاندیشانی که زندگی را بر کام این مشاهیر زهر کردند، طعنه می‌زنند و آنان را با خود همراه می‌کنند تا روایت کنند زندگی مردان و زنانی را که دیرزمانی در این خاک، همسفر زندگی بوده‌اند. اپرای سعدی، از این دست هنرهاست؛ هنری چندرسانه‌ای که می‌کوشد در 10 صحنه، تماشاگر را به فصل‌های تعیین‌کننده و برجسته زندگی سعدی (شیخ مصلح‌الدین سعدی شیرازی) ببرد. بهروز غریب‌پور در اپرای هفتم عروسکی‌اش، خیلی باسلیقه و متواضعانه همچون رفتارش با مخاطبان، در تلاش است آن دسته از ارزش‌های انسانی و اخلاقی را که راز سعادت انسان در زندگی اوست و جان‌مایه سروده‌های سعدی ا‌ست را به روایت اپرا و عروسک، برای هواداران به بازی درآورد. او جان کلام شعر سعدی را با جان موسیقی کلاسیک ایرانی و تحریرهای اپرایی درهم آمیخته و به یاخته‌های بی‌جان عروسک‌های مینیاتوری سعدی و حاکمان و مردمان زمانه‌اش دمیده و هرجا لازم دیده، رگه‌های معناگرایانه از عشق جاودانه سعدی به محبوبه‌اش را چاشنی نخ‌بازی درخشان عروسک‌گردانان کرده و 10 فصل پرفرازوفرود از زندگی سعدی را برای ما روایت کرده است. از ویژگی خاص نمایش‌های گروه عروسکی‌ آران، به نویسندگی، طراحی و کارگردانی بهروز غریب‌پور، استفاده از عروسک‌های مینیاتوری با لباس‌های فاخر و طراحی بداهه و درعین‌حال هنرمندانه و مطالعه‌شده‌ای است که دیگر به پایه‌ها و امضاهای ثابت گروه تبدیل شده است. اجراهای پیشین غریب‌پور، به‌سادگی بیانگر استفاده هوشمندانه و خلاقه او از چند نشانه ثابت در تمام اپراهای عروسکی‌اش است که می‌کوشد در این بیان هنری چندرسانه‌ای با ردپای ثابتی، خوانش هنرمندانه خود را به قاف تکامل برساند. این نشانه‌های ثابت شامل عروسک‌های طراحی‌شده مینیاتوری و حس‌برانگیز در لباس‌های کلاسیک ایرانی، در کنار مؤلفه‌های لباس کلاسیک اروپایی، زبان موسیقایی اپرایی با تحریرهای ایرانیزه سکرآور و تلفیقی از کالیگرافی 3D(سه‌بُعدی) نستعلیق ایرانی و اشعار فارسی روی پهنه‌ای به وسعت دیوار بلند تالار فردوسی است که درست روبه‌روی چشمان تماشاگر به نمایش درمی‌آیند و خلأهای تصویری و دیداری را پر می‌کنند. غریب‌پور با استفاده از خط‌نوشته زبان پارسی و انتخابی هوشمندانه، اشعار سعدی را خیلی خوب برگزیده و هرجا می‌خواهد فاصله میان صحنه‌ها را پر کند، اشعار جاودانه سعدی را با نستعلیق شکیل ایرانی خطاطی کرده و به رخ تماشاگر می‌کشد. در همین فاصله زمانی میان تلاش تماشاگر برای یافتن ارتباط منطقی اشعار و صحنه‌هاست که عروسک‌گردانان پرکار گروه، نخ‌های ظریف عروسک‌ها را با دست‌های مسلط خود تکان می‌دهند و عروسک‌ها را به صحنه هدایت می‌کنند و در نورپردازی شاعرانه غریب‌پور در استفاده از نور ترکیبی سرخ و آبی تیفانی، مخاطب به صحنه‌های بعد هدایت می‌شود. نکته برجسته دیگر، طراحی صحنه‌ باعظمتی است که انسان را درگیر می‌کند؛ صحنه‌ای به‌غایت عظیم و کلاسیک که در ابعاد مینیاتوری برای مخاطب مجسم شده و متناسب با هر صحنه تغییر می‌کند و به یمن نورپردازی مهندسی‌شده و انتخاب باسلیقه نورهای ترکیبی، کاملا به خدمت نمایش درآمده است. عظمت طراحی‌ صحنه، به‌گونه‌ای است که خوب توانسته شکوه و عظمت زندگی قهرمان نمایش را که همان سعدی جاودانه است، برای تماشاگران مجسم کند. یکی از صحنه‌های فوق‌العاده و تأثیرگذار که می‌توان گفت در تاروپود آن، مینیاتوری عظیم در مقابل چشمان تماشاگر خلق شده، صحنه گردن‌زدن منصور حلاج است. عروسک‌ها، پابه‌پای هم می‌خرامند و هریک نقش‌آفرینی می‌کنند. حرکت هنرمندانه‌شان روی صحنه، آنقدر رئال و طبیعی است که اصلا حس نمی‌کنید با یک مشت عروسک بی‌جان طرف هستید که از پشت پرده، توسط عروسک‌گردانان استتارشده هدایت می‌شوند. طراحی سوررئالی که در این صحنه، در ترکیب با تراژدی زندگی منصور حلاج به نمایش درآمده، به‌قدری تکان‌دهنده است که دوست دارید برخیزید و فریاد بزنید که آهای جاهلان زمانه، منصور را گردن نزنید و بگذارید زمان، بر حقانیت ادعای «اناالحق» او قضاوت کند. اما افسوس که همیشه آدم‌های نشانه‌داری که جلوتر از زمانه‌ خویشند و آوانگارد، قربانی خودکامگی و جهل می‌شوند و زندگی‌شان را می‌بازند و نسل‌های بعد و بعدتر هستند که می‌آیند و حلاج‌ها و گالیله‌های زمان را قدر می‌نهند و گذر زمان است که بر حقانیت یا جور حاکمان قضاوت می‌کند. نقطه قوت مینیاتور عظیمی که تراژدی زندگی منصور را از دید سعدی روایت می‌کند، در همین دید نقادانه غریب‌پور به ماجرا نهفته است. اپرا صحنه‌به‌صحنه پیش می‌رود و زندگی‌ نشانه‌دار سعدی شیرین‌سخن را برای تماشاگران روایت می‌کند. سماع عرفان شرقی، نستعلیق پارسی، آواز کلاسیک ایرانی در تلفیق با تحریرهای جان‌ساز اپرایی با رامش شاعرانه عروسک‌ها روی صحنه دست به دست هم می‌دهند و تئاتری مینیاتوری و سه‌بُعدی برای تماشاگران خلق می‌شود. عروسک‌ها می‌خرامند و صحنه‌‌به‌صحنه سماع می‌روند. عروسک‌ها به‌قدری جاندار و واقعی بازی می‌کنند که گویی عروسک‌ها، نه بازیگرانی وابسته به دستان انسان‌هایی پنهان‌شده در پشت‌پرده‌های بلند صحنه‌اند بلکه خود بازیگرانی قابل و واقعی جلوه می‌کنند که دوست دارید لمسشان کنید و با آنان عکس یادگاری بیندازید؛ عروسک‌هایی که به‌غایت واقعی و دلنشین جلوه می‌کنند و رقص سماع می‌روند و زندگی مشاهیر کهن را بازی می‌کنند؛ مشاهیری که به دلیل جهل زمانه، نه در زمان خود می‌گنجند و نه در زمان آینده، خوب درک می‌شوند. بلکه فقط جان‌مایه‌ای می‌شوند برای خلق اثری هنری که می‌خواهد از ارزش‌های انسانی و کمالات اخلاقی بگوید؛ ارزش‌هایی که در دنیای هزارتوی انسان‌های امروز، گم شده و به دنیای عروسک‌ها راه یافته است.