|

درباره فیلم «چترهای شربورگ» به کارگردانی ژاک دِمی

یک زندگی معمولی شاعرانه

«چترهای شربورگ» محصول سال ۱۹۶۴ فرانسه به کارگردانی ژاک دِمی است که در این فیلم به‌عنوان بازیگر نیز حضور دارد. او موفق به دریافت جایزه نخل طلایی و نامزدی چند جایزه اسکار هم شد.

یک زندگی معمولی شاعرانه

ابونصر قدیمی

 

 «چترهای شربورگ» محصول سال ۱۹۶۴ فرانسه به کارگردانی ژاک دِمی است که در این فیلم به‌عنوان بازیگر نیز حضور دارد. او موفق به دریافت جایزه نخل طلایی و نامزدی چند جایزه اسکار هم شد.

فیلم چند نکته ویژه و منحصربه‌فرد دارد که شاید اصلی‌ترین آنان، موزیکال‌بودنش است. تمام دیالوگ‌ها‌ توسط کاراکترها به‌صورت آواز‌ و اپرا اجرا می‌شود. دقیقا بُعد کمدی فیلم هم اینجاست که حتی زمانی که با بحران‌های هولناک و جروبحث‌های شدید نیز مواجه می‌شویم که انتظار شنیدن داد‌وهوار و سوز و کلمات رکیک‌ داریم، کاراکترها‌ آواز و اپرا می‌خوانند که خیلی هم خوب در فرم‌ می‌نشیند و این رویه در هیچ‌کجای فیلم و تا پایان از بین نمی‌رود که نشان می‌دهد چقدر می‌توان مشکلات را جدی نگرفت. شاید این تقابل و طعنه‌ای باشد به مردمان زیادی که همواره از کاه، کوه ساخته و در برابر مشکلات پیش‌پاافتاده، روحیه خویش را باخته و شروع به پرخاش و سپس افسردگی می‌کنند. این ویژگی کمدی در کنار ساختار درام فیلم به آفرینش نوعی پارادوکس و سوررئال می‌انجامد که بیننده نمی‌داند دقیقا باید بخندد یا بگرید؟! داستان را واقعی انگارد یا خیالی؟! با این تمهیدات، آشنازدایی خارق‌العاده‌ یا خرق‌عادتی ناآشنا هم آفریده شده که علاوه بر اینکه اثر برای بیننده خسته‌کننده نمی‌شود، بلکه طرح و پیشنهادی هم برای زندگی خصوصی او ارائه می‌‌دهد یا او را در شناخت این سویه پنهان در زندگی یاری می‌دهد که بگوید این‌طور هم می‌شود زندگی کرد. از دیگر نکات منحصربه‌فرد فیلم، میزانسن‌های عالی‌ است که با نمایش رنگ‌های شاد، مناظر خاطره‌انگیز و شگفت‌انگیز و بک‌گراندهای شاعرانه و عاشقانه، حقیقتا آدمی را یاد روزهای خوب کودکی و نقاشی‌های شاهکار سبک امپرسیونیسم می‌اندازد؛ به‌طوری‌ که گویی فیلم سراسر یک نقاشی امپرسیونیسم و سوررئال است. مهندسی و ترکیب رنگ‌ها و حتی نام فیلم بی‌نهایت شاعرانه و شگفت‌انگیز است. داستایوفسکی از رئالیست‌های روسیه و اروپا انتقاد می‌کند که می‌گویند «واقعیت را فقط باید آن‌طور که هست نمایش داد»؛ زیرا هیچ واقعیتی وجود ندارد و انسان تمام حقایق را از دریچه ادراک و ذهن خویش درک می‌کند و هیچ‌گاه به ذات پدیده‌ها دسترسی ندارد. پس باید به خیال تحرک بیشتری داد. بنابراین کار هنرمند تنها طرح امور روزمره و دم‌دستی نیست، بلکه هنرمند باید به طرح کلی و جاودانه و لایه‌های کشف‌نشده روح آدمی برسد. با توجه به چنین حرف‌های آموزنده و خردمندانه داستایوفسکی، به عظمت و اهمیت میزانسن می‌رسیم که تفاوت یک فیلم با یک قصه مصور در چیست؟!‌ به همین جلوه‌های بصری، رنگ‌آمیزی‌ها، نماها و زاویه‌های شگفت‌انگیز و دکور باشکوه می‌رسیم که حقیقتا خاستگاه و مبدأ این واژگان فرانسه است. از دیگر موضوعات فیلم که به پررنگی دو مورد قبل نیست اما حائز اهمیت‌ است، در حال و لحظه زندگی‌کردن کاراکترهاست که آرزوی بزرگی در زندگی ندارند و عاشق زندگی و آدم‌های موجود پیرامون خویش هستند. هنگامی که کنار هم هستند، عاشق هم‌ هستند اما هنگام جدایی، تعهد و وابستگی شدیدی به هم ندارند و سعی می‌کنند در لحظه حال بهترین تصمیم را برای شاد زندگی‌کردن بگیرند. در‌واقع تعهدشان به آدم‌ها و موقعیت‌های گذشته و آینده نیست، بلکه تمام دغدغه‌ و تعهدشان به زمان حال و آدم‌ها و شرایط حال است. گویا خود واژه زندگی و شاد‌بودن در آن، مقدس‌ترین واژه و مقدم بر تمام واژگان است و مفهوم‌ خوشبختی، خوشبختی در زمان حال است. این است که حتی هولناک‌ترین بحران‌ها را گویی به شوخی می‌گیرند، بابت کاری که شده زندگی را جهنم نمی‌کنند، به‌سادگی با آنها کنار می‌آیند و در نهایت حل‌شان می‌کنند. این فیلم از بهترین ‌مثال‌هاست که ‌نشان ‌دهد یک‌ زندگی معمولی با تمام بحران‌ها و ‌خطراتش تا چه حد می‌تواند شاعرانه، عاشقانه و باشکوه باشد. این فیلم چون هدف و ادعای خاص و بزرگی نداشت، به‌راحتی توانست‌ از پس فرم برآید و مخاطب، شعاری در اثر نبیند و حقیقتا لذت ببرد.

 

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها