|

یکتاپرستی ایرانیان در شاهنامه

مهدی افشار

اگرچه بخش بزرگی از شاهنامه به دوره‌ای از حیات ایرانی بازمی‌گردد که در مه نشسته است و تعیین دقیق زمان‌ها و مکان‌های آن دشوار و حتی گاه ناممکن می‌نماید اما بی ‌هیچ گزافه‌ای باید گفت شاهنامه یکی از سندهای استوار و محکمی است که می‌توان با اتکا‌ به آن بسیاری از حوادث و رویدادهای گذشته‌های دور ایران و ایرانی را بازشناخت و دلیل اصلی آن، تکیه و تأکید این اثر شگرف بر خرد است، تا آنجا که نه‌تنها سخن را در ستایش خرد و خردورزی آغاز می‌کند که وقتی از خداوند باری یاد می‌کند به والاترین صفت او یعنی خرد، اشاره دارد.
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی‌ده رهنمای
خداوند کیوان و گردان سپهر
فروزنده ماه و ناهید و مهر
و بر خردورزی‌ خداوند تأکید دارد و بدیهی است که یکی از نشانه‌های خردورزی «داد» است و در شاهنامه به قاطعیت می‌توان گفت بیش از صدها بار واژه داد به کار گرفته شده و فراتر اینکه نه‌تنها این واژه معادل عدل و انصاف و نصفت است که در معنای خرد نیز هست.
در پیکره اصلی شاهنامه با این اندیشه مواجهیم که برجسته‌ترین خصوصیت و صفت الهی که به انسان منتقل شده و انسان را به پیروی از آن دعوت می‌کند، خرد است.
خرد بهتر از هرچه ایزد بداد
ستایش خرد را به از راه داد
خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد به هر دو سرای
و حکیم فردوسی آنگاه که از خرد می‌گوید، متأثر از آن نامه پهلوی است که دوستی فرزانه‌طبع برای او می‌آورد و فردوسی را ترغیب به سرودن آن متن، به فارسی امروز می‌کند و آن حکیم با سرایش شاهنامه هویتی به ایران و ایرانی می‌بخشد؛ ستودنی.
گرایش به خرد و تأکید بر خردورزی یزدان پاک، ایرانی خردورز را متوجه مبدأ و منشأیی می‌کند که این گیتی را آفریده است و به‌طور غریزی این انسان خردشناس و خداشناس، خداپرست نیز می‌شود و باور دارد که جهان را آفریننده‌ای است و بر هستی هدفی مترتب، تا آنجا که از همان آغاز شاهنامه و سپس در جای‌جای آن، سخن از جهان‌آفرین است؛ جهان‌آفرینی یکتا و بی‌شریک.
نخستین‌باری که در شاهنامه از جهان‌آفرین و یکتایی خداوند یاد می‌شود، آن‌گاه است که فریدون جوان پس از قیام کاوه آهنگر قصد دارد به جنگ ضحاک برود و از مادر خویش می‌خواهد او را دعا کند تا از این نبرد سربلند بیرون آمده و ایران را از چنگال بیگانه ستمگری به نام ضحاک برهاند.
سوی مادر آمد کمر بر میان
به سر برنهاده کلاه کیان
که من رفتنی‌ام سوی کارزار
تو را جز نیایش مباد ایچ کار
ز گیتی جهان‌آفرین را پرست
از او دان به هر نیکی‌ای زور دست
و آنگاه که دو دختر جمشید را که در شبستان ضحاک به فساد کشیده شده‌اند، نزد خود فرامی‌خواند، فرمان می‌دهد:
بفرمود شستن سرانشان نخست
روانشان از آن تیرگی‌ها بشست
نخستین کوشش فریدون برای نجات جسم و جان انسان، شستن به نشانه پالودن روح است تا از بت‌پرستی فاصله بگیرند و به یکتاپرستی و پرستش یزدان پاک روی آورند. فریدون زمانی که بر اورنگ شهریاری تکیه می‌زند و جهان را از بیداد ضحاک رهایی می‌بخشد و اندوه را از زمانه می‌زداید، راه ایزدی را نشان می‌دهد و به لطف ایزدی‌شدن است که زمانه بی‌اندوه می‌شود.

به روز خجسته سر مهر ماه/به سر برنهاد آن کیانی کلاه /زمانه بی‌اندوه گشت از بدی /گرفتند هرکس ره ایزدی
و هنگامی که فریدون تاج کیانی بر سر می‌گذارد و بزرگان و لشکریان به حضورش می‌آیند تا به‌نوعی با او بیعت کنند و فرمانپذیری خویش را ابراز دارند، او را با صفت یزدان‌پرست می‌ستایند.
بزرگان لشکر چو بشناختند/بر شهریار جهان تاختند /که ‌ای شاه پیروز یزدان‌شناس / ستایش مر او را و زویت سپاس
و نیز وقتی منوچهر، نواده ایرج انتقام خون نیای پاکدل خود را از تور می‌گیرد و برای فریدون، نیای بزرگ خویش، آن نبرد را گزارش می‌کند، سر نامه را با یاد خداوند آغاز می‌کند.
به شاه آفریدون یکی نامه کرد/ ز مشک و ز عنبر سر خامه کرد/نخست از جهان‌آفرین کرد یاد / خداوند خوبی و پاکی و داد
یکی از چهره‌های برجسته و ستودنی در شاهنامه، کیخسرو فرزند سیاوش و دخت افراسیاب است که در توران زاده می‌شود و افراسیاب سودای آن دارد که آن کودک را نیز نابود کند که به لطف پیران‌ویسه از مرگ رهایی می‌یابد و به همت گیو گودرز به ایران بازگردانده می‌شود. کیخسرو پس از تکیه‌زدن بر اورنگ پادشاهی در پی یک رشته نبردهای طولانی سرانجام انتقام خون سیاوش را از نیای مادری ددمنش خویش می‌گیرد و پس از ظاهرشدن سروشی بر او که به سرای دیگر می‌خواندش، به تمنیات دنیوی پشت می‌کند و لذایذ اخروی را می‌طلبد. اورنگ شهریاری را رها می‌کند و انزوا می‌جوید. اما در روزگار لهراسب است که یکتاپرستی ایرانیان رنگ‌وبوی تازه‌ای به خود می‌گیرد و آتشکده‌های مختلف ازجمله آذربرزین ساخته می‌شود و شاه به هنگام تکیه‌زدن بر اورنگ شهریاری، بزرگان کشور را این‌گونه فرامی‌خواند:
چو لهراسب بنشست بر تخت داد /به شاهنشهی تاج بر سر نهاد /جهان‌آفرین را ستایش گرفت / نیایش ورا در فزایش گرفت/ چنین گفت کز داور داد و پاک / پرامید باشید و با ترس و باک/ نگارنده چرخ گردنده اوست /فزاینده فره بنده اوست/ چو دریا و کوه و زمین آفرید /بلندآسمان از برش برکشید
و این پادشاه یکتاپرست تنها مردمان خود را به یکتاپرستی نمی‌خواند که رسولانی را به سرزمین‌های آباد آن زمان مانند روم و هند و چین روانه می‌کند تا معارف دین بهی را آموزش و گسترش بخشند.

اگرچه بخش بزرگی از شاهنامه به دوره‌ای از حیات ایرانی بازمی‌گردد که در مه نشسته است و تعیین دقیق زمان‌ها و مکان‌های آن دشوار و حتی گاه ناممکن می‌نماید اما بی ‌هیچ گزافه‌ای باید گفت شاهنامه یکی از سندهای استوار و محکمی است که می‌توان با اتکا‌ به آن بسیاری از حوادث و رویدادهای گذشته‌های دور ایران و ایرانی را بازشناخت و دلیل اصلی آن، تکیه و تأکید این اثر شگرف بر خرد است، تا آنجا که نه‌تنها سخن را در ستایش خرد و خردورزی آغاز می‌کند که وقتی از خداوند باری یاد می‌کند به والاترین صفت او یعنی خرد، اشاره دارد.
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی‌ده رهنمای
خداوند کیوان و گردان سپهر
فروزنده ماه و ناهید و مهر
و بر خردورزی‌ خداوند تأکید دارد و بدیهی است که یکی از نشانه‌های خردورزی «داد» است و در شاهنامه به قاطعیت می‌توان گفت بیش از صدها بار واژه داد به کار گرفته شده و فراتر اینکه نه‌تنها این واژه معادل عدل و انصاف و نصفت است که در معنای خرد نیز هست.
در پیکره اصلی شاهنامه با این اندیشه مواجهیم که برجسته‌ترین خصوصیت و صفت الهی که به انسان منتقل شده و انسان را به پیروی از آن دعوت می‌کند، خرد است.
خرد بهتر از هرچه ایزد بداد
ستایش خرد را به از راه داد
خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد به هر دو سرای
و حکیم فردوسی آنگاه که از خرد می‌گوید، متأثر از آن نامه پهلوی است که دوستی فرزانه‌طبع برای او می‌آورد و فردوسی را ترغیب به سرودن آن متن، به فارسی امروز می‌کند و آن حکیم با سرایش شاهنامه هویتی به ایران و ایرانی می‌بخشد؛ ستودنی.
گرایش به خرد و تأکید بر خردورزی یزدان پاک، ایرانی خردورز را متوجه مبدأ و منشأیی می‌کند که این گیتی را آفریده است و به‌طور غریزی این انسان خردشناس و خداشناس، خداپرست نیز می‌شود و باور دارد که جهان را آفریننده‌ای است و بر هستی هدفی مترتب، تا آنجا که از همان آغاز شاهنامه و سپس در جای‌جای آن، سخن از جهان‌آفرین است؛ جهان‌آفرینی یکتا و بی‌شریک.
نخستین‌باری که در شاهنامه از جهان‌آفرین و یکتایی خداوند یاد می‌شود، آن‌گاه است که فریدون جوان پس از قیام کاوه آهنگر قصد دارد به جنگ ضحاک برود و از مادر خویش می‌خواهد او را دعا کند تا از این نبرد سربلند بیرون آمده و ایران را از چنگال بیگانه ستمگری به نام ضحاک برهاند.
سوی مادر آمد کمر بر میان
به سر برنهاده کلاه کیان
که من رفتنی‌ام سوی کارزار
تو را جز نیایش مباد ایچ کار
ز گیتی جهان‌آفرین را پرست
از او دان به هر نیکی‌ای زور دست
و آنگاه که دو دختر جمشید را که در شبستان ضحاک به فساد کشیده شده‌اند، نزد خود فرامی‌خواند، فرمان می‌دهد:
بفرمود شستن سرانشان نخست
روانشان از آن تیرگی‌ها بشست
نخستین کوشش فریدون برای نجات جسم و جان انسان، شستن به نشانه پالودن روح است تا از بت‌پرستی فاصله بگیرند و به یکتاپرستی و پرستش یزدان پاک روی آورند. فریدون زمانی که بر اورنگ شهریاری تکیه می‌زند و جهان را از بیداد ضحاک رهایی می‌بخشد و اندوه را از زمانه می‌زداید، راه ایزدی را نشان می‌دهد و به لطف ایزدی‌شدن است که زمانه بی‌اندوه می‌شود.

به روز خجسته سر مهر ماه/به سر برنهاد آن کیانی کلاه /زمانه بی‌اندوه گشت از بدی /گرفتند هرکس ره ایزدی
و هنگامی که فریدون تاج کیانی بر سر می‌گذارد و بزرگان و لشکریان به حضورش می‌آیند تا به‌نوعی با او بیعت کنند و فرمانپذیری خویش را ابراز دارند، او را با صفت یزدان‌پرست می‌ستایند.
بزرگان لشکر چو بشناختند/بر شهریار جهان تاختند /که ‌ای شاه پیروز یزدان‌شناس / ستایش مر او را و زویت سپاس
و نیز وقتی منوچهر، نواده ایرج انتقام خون نیای پاکدل خود را از تور می‌گیرد و برای فریدون، نیای بزرگ خویش، آن نبرد را گزارش می‌کند، سر نامه را با یاد خداوند آغاز می‌کند.
به شاه آفریدون یکی نامه کرد/ ز مشک و ز عنبر سر خامه کرد/نخست از جهان‌آفرین کرد یاد / خداوند خوبی و پاکی و داد
یکی از چهره‌های برجسته و ستودنی در شاهنامه، کیخسرو فرزند سیاوش و دخت افراسیاب است که در توران زاده می‌شود و افراسیاب سودای آن دارد که آن کودک را نیز نابود کند که به لطف پیران‌ویسه از مرگ رهایی می‌یابد و به همت گیو گودرز به ایران بازگردانده می‌شود. کیخسرو پس از تکیه‌زدن بر اورنگ پادشاهی در پی یک رشته نبردهای طولانی سرانجام انتقام خون سیاوش را از نیای مادری ددمنش خویش می‌گیرد و پس از ظاهرشدن سروشی بر او که به سرای دیگر می‌خواندش، به تمنیات دنیوی پشت می‌کند و لذایذ اخروی را می‌طلبد. اورنگ شهریاری را رها می‌کند و انزوا می‌جوید. اما در روزگار لهراسب است که یکتاپرستی ایرانیان رنگ‌وبوی تازه‌ای به خود می‌گیرد و آتشکده‌های مختلف ازجمله آذربرزین ساخته می‌شود و شاه به هنگام تکیه‌زدن بر اورنگ شهریاری، بزرگان کشور را این‌گونه فرامی‌خواند:
چو لهراسب بنشست بر تخت داد /به شاهنشهی تاج بر سر نهاد /جهان‌آفرین را ستایش گرفت / نیایش ورا در فزایش گرفت/ چنین گفت کز داور داد و پاک / پرامید باشید و با ترس و باک/ نگارنده چرخ گردنده اوست /فزاینده فره بنده اوست/ چو دریا و کوه و زمین آفرید /بلندآسمان از برش برکشید
و این پادشاه یکتاپرست تنها مردمان خود را به یکتاپرستی نمی‌خواند که رسولانی را به سرزمین‌های آباد آن زمان مانند روم و هند و چین روانه می‌کند تا معارف دین بهی را آموزش و گسترش بخشند.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها