دنیای این روزای ما
«عبور»
عبور، قصه خاموشِ آدمیست؛ نه همیشه پرشکوه، نه همیشه بیدرد، گاه آرام چون سایه، گاه خشن چون تندر،
عبور، قصه خاموشِ آدمیست؛
نه همیشه پرشکوه، نه همیشه بیدرد،
گاه آرام چون سایه، گاه خشن چون تندر،
گاه با اشک، گاه با لبخند، گاه با تفکر، گاه با توکل
اما همواره ناگزیر، همواره در جریان.
آدمی، از لحظه نخست، در حال عبور است؛
از گریه نوزادی، به خنده کودکانه،
از رؤیای جوانی، به اندوهی پنهان در چهره پیرانه.
از خانهای به خانهای،
از رابطهای به رابطهای،
از روزهایی که بودند،
به خاطراتی که میمانند.
و این روزها…
روزهاییست که عبور، نه یک انتخاب، که یک اجبار است؛
اجباری شریف، که اگر با دل همراه شود، رهایی میآورد،
و اگر با ترس بیامیزد، زنجیر بر جان مینهد.
در گذرِ از درد، باید دل داشت.
در عبور از سکوت، باید صدا شد.
در ترک آنچه روزی ماندگار میپنداشتی،
باید چشم گشود، نه بسته.
چه بسیار اندوههایی که آمدند و رفتند،
چه بسیار دلهایی که شکستند و دوباره ساختند.
و ما، هر بار، از خاکستر خویش برخاستیم؛
نه چونان افسانه، که چونان حقیقت.
عبور، گاه با سکوت است؛
سکوتی که فریاد نمیخواهد،
فقط پذیرش میطلبد،
و ایمانی که بگوید:
«این نیز بگذرد».
عبور، یعنی فرو رفتن در تاریکی،
اما با شمعی در دست، هرچند کوچک، هرچند لرزان.
یعنی نهراسیدن از راه، هرچند مهآلود، هرچند مبهم.
یعنی ادامهدادن، وقتی دلیلها کم میشوند، و فقط یک صدا در درون میگوید: «برو».
و چه خوش است آن لحظه که میفهمی:
نه عبور، شکست بود،
نه رفتن، پایان.
بلکه تولدی دیگر، در لباسی دیگر،
با نگاهی عمیقتر، با قلبی آگاهتر.
آری، عبور، راه ماست؛
نه راه فراموشی،
که راه رهایی.
آخرین اخبار یادداشت را از طریق این لینک پیگیری کنید.