|

از انقلاب تا تعطيلي دانشگاه

شرق: آخرين روزهاي فروردين و ارديبهشت 59، انقلاب در حال اثرگذاري بر دانشگاه‌ها بود؛ وقايعي که از فروردين سال 59 آغاز شده بود و بعد از آن با سخنراني امام خميني و تأكيد بر اسلامي‌شدن علوم در دانشگاه‌ها شتاب گرفت.
در بسياري از دانشگاه‌هاي کشور، مقاومت گروه‌هاي دانشجويي که سمپات جريان‌هاي سياسي روز مانند مجاهدين خلق، گروه‌هاي چپ ازجمله پيکار و چريک‌هاي فدايي بودند، در برابر گروه‌هاي دانشجويي مسلمان ازجمله انجمن‌هاي اسلامي و وابستگان به دانشجويان پيرو خط امام، فضاي دانشگاه‌ها را به تشنج کشاند. در ماجراي معروف به انقلاب فرهنگي، دانشگاه‌ها براي پاک‌سازي برخي استادان و دانشجويان و تأليف کتب دانشگاهي با رويکرد جديد تعطيل شدند.
سخنراني امام خميني
امام خميني در سخنراني اول ارديبشهت سال 59 در جمع انجمن‌هاي اسلامي و سازمان‌هاي دانشجويي مسلمان، بر موارد متعددي تأكيد کرده بود که از مهم‌ترين فراز‌هاي آن مي‌توان به اين عبارات توجه کرد: «... هر علمي دو قسم است؛ علم هندسه يکي اسلامي است، يکي غيراسلامي. علم فيزيک يکي اسلامي است، يکي غيراسلامي. از اين جهت اعتراض کردند به اينکه علم، اسلامي و غيراسلامي ندارد... آنچه که ما مي‌خواهيم بگوييم اين است که دانشگاه‌هاي ما، دانشگاه‌هاي وابسته است. دانشگاه‌هاي ما دانشگاه‌هاي استعماري است. دانشگاه‌هاي ما اشخاصي را که تربيت مي‌کنند، تعليم مي‌کنند، اشخاصي هستند که غرب‌زده هستند. معلمين بسياري‌شان غرب‌زده هستند و جوان‌هاي ما را غرب‌زده بار مي‌آورند. ما مي‌گوييم که دانشگاه‌هاي ما يک دانشگاه‌هايي که براي ملت ما مفيد باشد، نيست... ما مي‌گوييم که دانشگاه ما مبدل شده است به يک ميدان جنگ تبليغاتي. ما مي‌گوييم که جوان‌هاي ما اگر علم هم پيدا کردند، تربيت ندارند... دانشگاه‌ها بايد تغيير بنياني کند و بايد از نو ساخته بشود که جوانان ما را تربيت کنند به تربيت‌هاي اسلامي. اگر تحصيل علم مي‌کنند، در کنار آن تربيت اسلامي باشد، نه آنکه اينها را تربيت کنند به تربيت‌هاي غربي. نه آنکه يک دسته به طرف غرب بکشانند جوان‌هاي ما را و يک دسته به طرف شرق و يک دسته با اشخاصي که با ما جنگ دارند... معني اسلامي‌شدن دانشگاه اين است که استقلال پيدا کند و خودش را از غرب جدا کند و خودش را از وابستگي به شرق جدا کند و يک مملکت مستقل، يک دانشگاه مستقل، يک فرهنگ مستقل داشته باشيم...».
بيانيه شوراي انقلاب
شوراي انقلاب نیز پس از ملاقاتي که با امام خميني داشت، در بيانيه‌اي در بيست‌و‌نهم فروردين همان سال اعلام کرد دانشگاه‌ها نبايد ستاد عملياتي گروه‌هاي مختلف باشند. به گزارش تاريخ ايراني، در اين بيانيه سه روز مهلت براي برچيده‌شدن دفا‌تر و تشکيلات گروه‌ها در دانشگاه‌ها تعيين و افزوده شده بود که امتحانات دانشگاهي بايد تا ۱۴ خرداد پايان یابند و از ۱۵ خرداد دانشگاه‌ها تعطيل و هرگونه اقدام استخدامي و مانند آن در دانشگاه متوقف شده و نظام آموزشي کشور بر اساس موازين انقلابي و اسلامي طرح‌ريزي شود. پس از تعطيل رسمي دانشگاه‌ها، امام خميني در بيست‌و‌سوم خرداد سال 59 فرماني مبني بر تشکيل ستاد انقلاب فرهنگي صادر کردند.
فرمان امام خميني
بر اساس فرمان امام خميني، به «محمدجواد باهنر، مهدي رباني‌املشي، حسن حبيبي، عبدالکريم سروش، شمس آل‌احمد، جلال‌الدين فارسي و علي شريعتمداري مسئوليت داده مي‌‏شود تا ستادي تشکيل دهند و از افراد صاحب‌نظر، متعهد، از بين اساتید مسلمان و کارکنان متعهد باايمان و ديگر قشرهاي تحصيل‌کرده، متعهد و مؤمن به جمهوري اسلامي دعوت نمايند تا شورايي تشکيل دهند و براي برنامه‏‌ريزي رشته‌هاي مختلف و خط‌مشي فرهنگي آينده دانشگاه‌ها، بر اساس فرهنگ اسلامي و انتخاب و آماده‌سازي اساتيد شايسته، متعهد و آگاه و ديگر امور مربوط به انقلاب آموزشي اسلامي اقدام نمايند».
روايت شمس آل‌احمد
شمس آل‌احمد، برادر جلال آل‌احمد، درباره اطلاعش از اين حکم گفته است: «من در روزنامه ديده بودم امام فرماني داده‌اند که اين هفت نفر آقايان عضو شوراي انقلاب فرهنگي هستند. مرحوم باهنر زنگ زد و گفت: فلاني ديدي؟ گفتم: بله. گفت: چه روزي؟ چه ساعتي؟ گفتم: من که کاري ندارم. من مريض‌احوالم، در خانه هستم و علاف، هر ساعت و هرکجا خواستيد. اولين جلسه... تلقي من اين بود که آقاي خميني حکم داده‌اند که شوراي انقلاب فرهنگي هفت نفر از هفت قماش باشند، من و آقاي جلال‌الدين فارسي يا من و آقاي حسن حبيبي يا من و دکتر شريعتمداري يا هر کدام از آقايان، اصلا ما داخل يک جوال نيستيم...».
شمس در اين گفت‌وگو که با پايگاه جماران انجام شده است، درباره ماهيت جلسات شوراي انقلاب فرهنگي گفته: «در جلساتي که داشتيم، مباحثي بود که مثلا آيا علم با دين تعارض دارد؟ حالا که دين آمد، علم بايد زير پا گذاشته شود؟! آيا وقتي دين و حکومت ديني حاکم شد، فاتحه هنر ‌ خوانده است؟ و از اين سؤال‌ها... البته تز مرحوم املشي و آقاي فارسي اين بود که اين حرف‌ها چيست؟ الان دوران انقلاب است، آن‌قدر مسائل بزرگ و عظيم هست که شتابان بايد رسيدگي شود...» .
اختلاف در شورا
شمس درباره اختلافات شورا نیز به ديداری که اعضاي اين شورا با امام داشته اشاره کرده و گفته است: «در شورا اختلافاتي هم داشتيم، مرحوم باهنر هميشه از من حمايت مي‌کرد. کار اختلافات به جايي رسيد که آقاي باهنر که مدير جلسه بود، احساس کرد کار به جاي پيچيده‌اي رسيده است. خدمت امام رفتيم. قبل از صحبت آقاي باهنر، آقاي املشي صحبت را شروع کردند، حالت عصباني هم داشتند. بنده‌ خدا مي‌گفت: آقا اين چه وضعي است؟ ما را از قم مي‌کشند مي‌آورند اينجا و از درس و مشق مي‌اندازند.
بعد اين آقايان، (در اينجا با دست به سمت من اشاره کرده) مي‌گويند: غلط کرديد که دانشگاه را بستيد.من اشاره کرده بودم که چرا الان دانشگاه را بسته‌اند. حالا ماه خرداد است. اين کار اشتباه شده، اگر يک هفته صبر مي‌کرديد تعطيلات تابستاني شروع مي‌شد اما بهانه چه بود؟ بهانه اين بود که بسياري از ساختمان‌هاي دانشگاه‌ها را گروهک‌ها گرفته‌اند. براي اينکه گروهک‌ها را بيرون بريزند، مصلحت اين ديده بودند که اعلام بکنند که دانشگاه تعطيل است .آقاي بني‌صدر به همراه هيئتي و با قشون و حشم بلند شد به آنجا رفت. خوشبختانه درگيري (مهمي هم) نشد؛ اما تبليغات خيلي کردند. تعبير من اين بود که اگر کمي خويشتن‌داري مي‌کرديم، يک هفته يا ده روز ديگر دانشگاه تعطيل مي‌شد و در زمان تعطيلات تابستاني بي‌سروصدا دفاتر گروهک‌ها را جمع مي‌کردند».
دلايل انقلاب فرهنگي
عباس عبدي، عبدالمجيد معاديخواه و عباس سليمي‌نمين در جريان يک ميزگرد به تحليل واقعه انقلاب فرهنگي پرداخته بودند و تقريبا هر سه نفر که متعلق به پايگاه‌هاي فکري متفاوتي هستند، پايگاه سياسي برخي گروه‌ها به ويژه گروه‌هاي چپ در دانشگاه‌ها و تحرکات آنها را عاملي براي ضرورت تعطيلي دانشگاه‌ها و انقلاب فرهنگي دانسته‌اند. عباس عبدي در اين ميزگرد ضمن روايتي از وضعيت داشگاه‌ها پيش از انقلاب فرهنگي درباره ارتباط واقعه اشغال سفارت آمريکا و انقلاب فرهنگي گفته است: «پيش از انقلاب فرهنگي چيزي به نام دانشگاه نداشتيم و دانشگاه‌ها ستادهاي سياسي بودند. دانشگاه‌ها پر از اعلاميه بود، نه اعلاميه‌هايي مشابه اعلاميه‌هاي امروزي بلکه اعلاميه‌هاي بسيار تند و راديکال، مثلا يک بار يکي از گروه‌هاي افراطي مارکسيست اعلاميه زده بود که چند نفر از نيروهاي رژيم را در کردستان کشته است... البته لازم به ذکر است که دانشجوياني که در سفارت آمريکا بودند و تا آنجا که مي‌دانم امام با بسته‌شدن دانشگاه مخالف بودند، مثلا آقاي ميردامادي از امام نقل‌قول مي‌کرد که امام البته به دلايل ديگري با بسته شدن دانشگاه‌ها مخالف بودند، اما واقعيت اين است که اين فرايند رخ داد..»
روايت شهيد باهنر
پايگاه پيشينه (عبرت پژوهي تاريخي) گفت‌وگويي از محمدجواد باهنر درباره انقلاب فرهنگي را منتشر کرده که تا قبل از آن منتشر نشده بوده است.
در اين گفت‌وگو که به تاريخ سال 60 انجام شده،درباره تعطيلي دانشگاه‌ها آمده است:« تعطيلي دانشگاه‌ها دلايل مختلفي دارد... به طور خلاصه مي‌توان گفت که نظام آموزشي رايج ما را وابسته مي‌خواست، از همين رو مي‌بينيم که تعداد زيادي از پزشکان و مهندسان ما در بيمارستان‌هاي بزرگ و کارخانه‌هاي عظيم آمريکا و کشورهاي اروپايي کار مي‌کنند، و در واقع در خدمت طبقات محروم مردم خودشان نيستند. از سوي ديگر... بر اثر مسائل سياسي و اجتماعي بعد از انقلاب... وقتي اين گروه‌ها ديدند که از سوي جامعه طرد شده‌اند، به اين فکر افتادند تا محيط دانشگاه را به پايگاهي براي خود تبديل کنند، و از همين رو در دانشگاه‌ها مراکزي براي جاسوسي و توطئه و شايعه‌پراکني و فعاليت‌هاي ضد انقلابي ايجاد کرده بودند... به اين دلايل و دلايل ديگري از اين دست دانشگاه‌ها به طور موقت تعطيل شدند تا نظام آموزشي جديدي متناسب با جامعه و نظام اسلامي شکل گيرد».
روايت جلال‌الدين فارسي
جلال‌الدين فارسي ماهيت انقلاب فرهنگي را محصول توطئه بني‌صدر دانسته و گفته است: «بني‌صدر با همراهي وزير آموزش عالي کابينه بازرگان که از پاريس هم با او دوست بود مي‌خواست شوراي عالي انقلاب فرهنگي تشکيل دهد و دانشگاه‌ها را دست خودش بگيرد. مرحوم بهشتي و باهنر و آقاي هاشمي و مقام معظم رهبري ديدند که اگر کاري نکنند دانشگاه‌ها در قبضه او قرار مي‌گيرد. اين چنين بود که نزد امام رفتند و اين توطئه بني‌صدر را با امام در ميان گذاشتند و از ايشان خواستند که با حکم خود شوراي عالي انقلاب فرهنگي را معرفي کنند. شوراي انقلاب فرهنگي اين‌گونه شکل گرفت. امام از آنها خواستند که نيرو معرفي کنند و آنها چند نفر از جمله من و شهيد باهنر را براي عضويت در اين شورا نام بردند و نام آقاي حبيبي را هم بردند که من به جاي ايشان آقاي شريعتمداري را پيشنهاد کردم و مقبول افتاد...» فارسي در اين گفت‌وگو که در سالنامه روزنامه اعتماد منتشر شده بوده است، درباره معرفي عبدالکريم سروش نيز گفته است: «در ليست اوليه اسمي از سروش نبود. سروش در‌‌ همان ايام به دفتر امام مي‌رود که حاج احمدآقا به امام پيشنهاد مي‌دهد که او هم در اين ستاد باشد بد نيست... قصه شمس آل‌احمد هم مانند دکتر سروش بود. شمس و سروش پيشنهادهاي حاج احمدآقا بودند و به پيشنهاد ايشان در شوراي عالي انقلاب فرهنگي قرار گرفتند... سروش از فعال‌ترين اعضاي ستاد عالي انقلاب فرهنگي بود. يعني بار اين ستاد انقلاب فرهنگي از نظر سياسي و تا حدودي فرهنگي بر دوش من و بخشي هم بر دوش آقاي دکتر شريعتمداري بود و نفر سومي هم که کار مي‌کرد همين آقاي دکتر سروش بود».
ماجراي عبدالکريم سروش
«دانشگاه‌ها بايد عطر و بوي انديشه اسلامي به خود بگيرند و اين گلستان، گلستان معطري باشد که هر کس وارد آن مي‌شود، از همان ابتدا مشامش به اين بوي دلنواز عطرآگين شود». اين سخنان سروش است هنگامي که قصد داشتند در دانشگاه‌ انقلاب فرهنگي کنند.سروش سال‌ها بعد در توضيح اين سخنانش گفته: «... وقتي که من آن سخنان را نزديک به ۳۰ پيش گفتم، متوجه شدم که برداشت ما از اسلام و اصلا درک معناي کلمه اسلام نزد ما و نزد کسانی که متوليان امور بودند، فرق بسيار دارد». نصرالله پورجوادي، پژوهشگر فلسفه، عرفان و زبان فارسي در گفت‌وگويي که با مجله «مهرنامه» داشته است، درباره نقش سروش در ماجراي انقلاب فرهنگي گفته است: «جالب است بدانيد که اين درس معارف اسلامي که توسط دکتر حدادعادل به صورت اختياري در دانشگاه صنعتي تدريس مي‌شد، همان درسي بود که با تغييراتي پس از پيروزي انقلاب اسلامي براي تدريس در دانشگاه‌هاي کشور به صورت اجباري در نظر گرفته شد. در اين ميان نقش دکتر حدادعادل و دکتر عبدالکريم سروش در اجباري‌کردن اين دروس از همه بيشتر بود. من چندين بار به آنها اين را تذکر دادم که نمي‌توان اين درس را به صورت اجباري ارائه داد. هنگامي که پيش از انقلاب و در دانشگاه صنعتي آريامهر که در هر سال قريب به دو هزار دانشجو مي‌پذيرفت، مي‌خواستيم يک درس اجباري ارائه دهيم، در صورت اختصاص يک کلاس به 50 نفر، نياز به ۴۰ استاد داشتيم و به دليل نداشتن اين تعداد استاد از ارائه واحد اجباري اجتناب مي‌کرديم. من همين تجربه را براي حدادعادل و سروش بيان کردم و به آنها گفتم که شما نمي‌توانيد استاد مناسب براي همه کلاس‌هاي معارف اسلامي در دانشگاه‌هاي سراسر کشور پيدا کنيد. اما آنها نپذيرفتند و ديديد که اين طرح به چه سرنوشتي دچار شد. بعدها به دليل کمبود استاد از طلبه‌هاي حوزه علميه براي تدريس معارف اسلامي در دانشگاه استفاده شد که اين طرح هم به دلیل عدم آشنايي طلبه‌ها با فضاي دانشگاه و روحيات دانشجويان شکست خورد...».
روايت پورجوادي
پورجوادي که ارتباطاتي با شوراي انقلاب فرهنگي داشته، در اين‌باره در همين گفت‌وگو درباره نقش خود گفته است: «تنها ارتباط من با وقايع انقلاب فرهنگي معطوف به راه‌اندازي مرکز نشر دانشگاهي در سال ۱۳۵۹ بود که به اصرار دکتر سروش انجام گرفت. اين مرکز وظيفه داشت تا در ايام تعطيلي دانشگاه‌ها و بي‌کاري استادان، کتب دانشگاهي منطبق با فضاي دانشگاه پس از بازگشايي را تهيه کند، بسياري از استادانی که بي‌کار بودند و حقوقي دريافت نمي‌کردند، در مرکز نشر دانشگاهي به کار گرفته شدند. بيش از پنج هزار حکم براي استادان دانشگاه امضا کردم تا مشغول به تأليف و تحقيق و ترجمه کتاب دانشگاهي شوند».
پاک‌سازي در دانشگاه‌ها
در جريان انقلاب فرهنگي مسئله‌اي با عنوان پاک‌سازي يا تصفيه مطرح مي‌شود. عباس سليمي‌نمين در همان ميزگردي که شرح آن در بالا آمد، درباره موضوع پاک‌سازي گفته است: «درست است که بسياري از اين افراد از نظر علمي در مراتب بالايي قرار داشتند، اما در وابستگي ايشان نمي‌توان ترديد کرد، مثلا امروز يک برداشت تبليغاتي درباره فروغي هست که مي‌گويد اگر فروغي نبود کشور تجزيه مي‌شد. در حالي که فروغي يک عالم وابسته بود. اينکه کسي عالم باشد، باعث نمي‌شود که او را پاک بدانيم». اين از نوع نگاه حاکم در جريان انقلاب فرهنگي بوده است. عباس عبدي در اين‌باره در آن نشست با ديدگاهي که نزديک به ديدگاه سليمي‌نمين است، گفته: «مسئله اصلي و اوليه، انقلاب فرهنگي نبود بلکه خود انقلاب بود. اينکه خيال کنيم حالا که انقلاب شده مي‌توانيم حساب‌شده کار کنيم، توهم است. وقتي شما انقلاب کنيد، ديگر شمايي وجود ندارد، بلکه موجي پديد مي‌آيد که شما را با خود مي‌برد، مثلا ما در دانشگاه پلي‌تکنيک ۶۰ نيروي مذهبي بوديم که فعاليت مي‌کرديم. آقاي ميردامادي هم در رأس نيروهاي مذهبي بود. رئيس دانشگاه در آن زمان دکتر شفيقي استاد باسواد معدن بود که در سيستم دفتر فرح بود، اما انسان خوش‌فکر و خوش‌تيپي بود... اما وقتي انقلاب شد، همين آدم را چپي‌ها تحمل نکردند و با وجود اصرار ما دانشجويان مذهبي گفتند بايد اخراج شود و در نهايت نيز اخراج شد و به سوئيس رفت و همان‌جا درگذشت». او با اشاره با استادانی که حذف شدند، گفته است: «تمام اين اسامي اول انقلاب يا چپي بودند يا مجاهد. به هر حال، استاد دانشگاه نبايد از گروه‌هاي سياسي حمايت کند. فردي که استاد حقوق بود، نبايد از مجاهدين خلق حمايت مي‌کرد؛ بنابراين مسئله اول و اصلي انقلاب بود...».
ماجراي معين و گزينش
مصطفي معين، وزير علوم دولت اصلاحات، از اعضاي هسته گزينش بوده است. او در گفت‌وگويي که با مجله آسمان داشته است، به توضيح نقش خود پرداخته و گفته است: «در ارتباط با مسئوليت گزينش هم بحث‌هاي زيادي مطرح شد. من را پيشنهاد کردند که نمي‌پذيرفتم و تقريبا دو ماه طول کشيد... اعضاي اوليه هيئت مرکزي گزينش دانشجو سه نفر بودند. آقايان محفوظي و مهندس واعظ‌زاده (دکتر واعظ‌زاده فعلي) و من بوديم. من به عنوان دبير هيئت مسئوليت داشتم. اين حکم توسط رئيس شوراي عالي انقلاب فرهنگي صادر شد. حکم همه نهادهاي وابسته و نهادهايي که بينابيني بودند، توسط رئيس شورا صادر مي‌شد؛ نهادهايي مثل گزينش دانشجو، گزينش استاد، جهاد دانشگاهي، شوراي عالي برنامه‌ريزي، مرکز نشر. در زمينه گزينش استاد، اولين دبير را به خاطر ندارم ولي در مراحل بعد به عنوان دبير هيئت مرکزي گزينش استاد نيز انتخاب شدم. در زمينه گزينش دانشجو طبيعي بود که هسته‌هاي اوليه و ثانويه وجود داشته باشد. افرادي که در هسته‌هاي اوليه رد مي‌شدند، در هسته‌هاي ثانويه يک بار ديگر کنترل مي‌شدند و دلايل در هيئت مرکزي گزينش دانشجو بررسي مي‌شد منتها اعتقاد داشتم که هيچ چيزي را به صورت کلي نبايد پذيرفت، چون فرد دو مرحله را گذرانده بگوييم اين ديگر مردود است... باز هم نمي‌توان قسم خورد که هيچ حقي تضييع نشده، به هر حال گزينش بايد انجام مي‌شد... در مراحل بعدي پيشنهاد تعديل ضوابط گزينش و حذف تحقيق محلي را به شورا پيشنهاد داديم که به تصويب رسيد».
نظر هاشمي‌رفسنجاني
انقلاب فرهنگي که با تعطيلي دانشگاه‌ها همراه شد، اکنون در تشکيلاتي با عنوان شوراي عالي انقلاب فرهنگي طي طريق مي‌کند که پرداختن به آن مجال ديگري مي‌خواهد. مرحوم هاشمي‌رفسنجاني قبل از مرگ خود به تاريخ خرداد سال 95 در يکي از مراسم‌هاي مرتبط با دانشگاه آزاد گريزي به بحث انقلاب فرهنگي زده و گفته بود: «... ما به نام علم و قرآن و خدا انقلاب کرديم، اما دانشگاه‌ها تعطيل شد».

شرق: آخرين روزهاي فروردين و ارديبهشت 59، انقلاب در حال اثرگذاري بر دانشگاه‌ها بود؛ وقايعي که از فروردين سال 59 آغاز شده بود و بعد از آن با سخنراني امام خميني و تأكيد بر اسلامي‌شدن علوم در دانشگاه‌ها شتاب گرفت.
در بسياري از دانشگاه‌هاي کشور، مقاومت گروه‌هاي دانشجويي که سمپات جريان‌هاي سياسي روز مانند مجاهدين خلق، گروه‌هاي چپ ازجمله پيکار و چريک‌هاي فدايي بودند، در برابر گروه‌هاي دانشجويي مسلمان ازجمله انجمن‌هاي اسلامي و وابستگان به دانشجويان پيرو خط امام، فضاي دانشگاه‌ها را به تشنج کشاند. در ماجراي معروف به انقلاب فرهنگي، دانشگاه‌ها براي پاک‌سازي برخي استادان و دانشجويان و تأليف کتب دانشگاهي با رويکرد جديد تعطيل شدند.
سخنراني امام خميني
امام خميني در سخنراني اول ارديبشهت سال 59 در جمع انجمن‌هاي اسلامي و سازمان‌هاي دانشجويي مسلمان، بر موارد متعددي تأكيد کرده بود که از مهم‌ترين فراز‌هاي آن مي‌توان به اين عبارات توجه کرد: «... هر علمي دو قسم است؛ علم هندسه يکي اسلامي است، يکي غيراسلامي. علم فيزيک يکي اسلامي است، يکي غيراسلامي. از اين جهت اعتراض کردند به اينکه علم، اسلامي و غيراسلامي ندارد... آنچه که ما مي‌خواهيم بگوييم اين است که دانشگاه‌هاي ما، دانشگاه‌هاي وابسته است. دانشگاه‌هاي ما دانشگاه‌هاي استعماري است. دانشگاه‌هاي ما اشخاصي را که تربيت مي‌کنند، تعليم مي‌کنند، اشخاصي هستند که غرب‌زده هستند. معلمين بسياري‌شان غرب‌زده هستند و جوان‌هاي ما را غرب‌زده بار مي‌آورند. ما مي‌گوييم که دانشگاه‌هاي ما يک دانشگاه‌هايي که براي ملت ما مفيد باشد، نيست... ما مي‌گوييم که دانشگاه ما مبدل شده است به يک ميدان جنگ تبليغاتي. ما مي‌گوييم که جوان‌هاي ما اگر علم هم پيدا کردند، تربيت ندارند... دانشگاه‌ها بايد تغيير بنياني کند و بايد از نو ساخته بشود که جوانان ما را تربيت کنند به تربيت‌هاي اسلامي. اگر تحصيل علم مي‌کنند، در کنار آن تربيت اسلامي باشد، نه آنکه اينها را تربيت کنند به تربيت‌هاي غربي. نه آنکه يک دسته به طرف غرب بکشانند جوان‌هاي ما را و يک دسته به طرف شرق و يک دسته با اشخاصي که با ما جنگ دارند... معني اسلامي‌شدن دانشگاه اين است که استقلال پيدا کند و خودش را از غرب جدا کند و خودش را از وابستگي به شرق جدا کند و يک مملکت مستقل، يک دانشگاه مستقل، يک فرهنگ مستقل داشته باشيم...».
بيانيه شوراي انقلاب
شوراي انقلاب نیز پس از ملاقاتي که با امام خميني داشت، در بيانيه‌اي در بيست‌و‌نهم فروردين همان سال اعلام کرد دانشگاه‌ها نبايد ستاد عملياتي گروه‌هاي مختلف باشند. به گزارش تاريخ ايراني، در اين بيانيه سه روز مهلت براي برچيده‌شدن دفا‌تر و تشکيلات گروه‌ها در دانشگاه‌ها تعيين و افزوده شده بود که امتحانات دانشگاهي بايد تا ۱۴ خرداد پايان یابند و از ۱۵ خرداد دانشگاه‌ها تعطيل و هرگونه اقدام استخدامي و مانند آن در دانشگاه متوقف شده و نظام آموزشي کشور بر اساس موازين انقلابي و اسلامي طرح‌ريزي شود. پس از تعطيل رسمي دانشگاه‌ها، امام خميني در بيست‌و‌سوم خرداد سال 59 فرماني مبني بر تشکيل ستاد انقلاب فرهنگي صادر کردند.
فرمان امام خميني
بر اساس فرمان امام خميني، به «محمدجواد باهنر، مهدي رباني‌املشي، حسن حبيبي، عبدالکريم سروش، شمس آل‌احمد، جلال‌الدين فارسي و علي شريعتمداري مسئوليت داده مي‌‏شود تا ستادي تشکيل دهند و از افراد صاحب‌نظر، متعهد، از بين اساتید مسلمان و کارکنان متعهد باايمان و ديگر قشرهاي تحصيل‌کرده، متعهد و مؤمن به جمهوري اسلامي دعوت نمايند تا شورايي تشکيل دهند و براي برنامه‏‌ريزي رشته‌هاي مختلف و خط‌مشي فرهنگي آينده دانشگاه‌ها، بر اساس فرهنگ اسلامي و انتخاب و آماده‌سازي اساتيد شايسته، متعهد و آگاه و ديگر امور مربوط به انقلاب آموزشي اسلامي اقدام نمايند».
روايت شمس آل‌احمد
شمس آل‌احمد، برادر جلال آل‌احمد، درباره اطلاعش از اين حکم گفته است: «من در روزنامه ديده بودم امام فرماني داده‌اند که اين هفت نفر آقايان عضو شوراي انقلاب فرهنگي هستند. مرحوم باهنر زنگ زد و گفت: فلاني ديدي؟ گفتم: بله. گفت: چه روزي؟ چه ساعتي؟ گفتم: من که کاري ندارم. من مريض‌احوالم، در خانه هستم و علاف، هر ساعت و هرکجا خواستيد. اولين جلسه... تلقي من اين بود که آقاي خميني حکم داده‌اند که شوراي انقلاب فرهنگي هفت نفر از هفت قماش باشند، من و آقاي جلال‌الدين فارسي يا من و آقاي حسن حبيبي يا من و دکتر شريعتمداري يا هر کدام از آقايان، اصلا ما داخل يک جوال نيستيم...».
شمس در اين گفت‌وگو که با پايگاه جماران انجام شده است، درباره ماهيت جلسات شوراي انقلاب فرهنگي گفته: «در جلساتي که داشتيم، مباحثي بود که مثلا آيا علم با دين تعارض دارد؟ حالا که دين آمد، علم بايد زير پا گذاشته شود؟! آيا وقتي دين و حکومت ديني حاکم شد، فاتحه هنر ‌ خوانده است؟ و از اين سؤال‌ها... البته تز مرحوم املشي و آقاي فارسي اين بود که اين حرف‌ها چيست؟ الان دوران انقلاب است، آن‌قدر مسائل بزرگ و عظيم هست که شتابان بايد رسيدگي شود...» .
اختلاف در شورا
شمس درباره اختلافات شورا نیز به ديداری که اعضاي اين شورا با امام داشته اشاره کرده و گفته است: «در شورا اختلافاتي هم داشتيم، مرحوم باهنر هميشه از من حمايت مي‌کرد. کار اختلافات به جايي رسيد که آقاي باهنر که مدير جلسه بود، احساس کرد کار به جاي پيچيده‌اي رسيده است. خدمت امام رفتيم. قبل از صحبت آقاي باهنر، آقاي املشي صحبت را شروع کردند، حالت عصباني هم داشتند. بنده‌ خدا مي‌گفت: آقا اين چه وضعي است؟ ما را از قم مي‌کشند مي‌آورند اينجا و از درس و مشق مي‌اندازند.
بعد اين آقايان، (در اينجا با دست به سمت من اشاره کرده) مي‌گويند: غلط کرديد که دانشگاه را بستيد.من اشاره کرده بودم که چرا الان دانشگاه را بسته‌اند. حالا ماه خرداد است. اين کار اشتباه شده، اگر يک هفته صبر مي‌کرديد تعطيلات تابستاني شروع مي‌شد اما بهانه چه بود؟ بهانه اين بود که بسياري از ساختمان‌هاي دانشگاه‌ها را گروهک‌ها گرفته‌اند. براي اينکه گروهک‌ها را بيرون بريزند، مصلحت اين ديده بودند که اعلام بکنند که دانشگاه تعطيل است .آقاي بني‌صدر به همراه هيئتي و با قشون و حشم بلند شد به آنجا رفت. خوشبختانه درگيري (مهمي هم) نشد؛ اما تبليغات خيلي کردند. تعبير من اين بود که اگر کمي خويشتن‌داري مي‌کرديم، يک هفته يا ده روز ديگر دانشگاه تعطيل مي‌شد و در زمان تعطيلات تابستاني بي‌سروصدا دفاتر گروهک‌ها را جمع مي‌کردند».
دلايل انقلاب فرهنگي
عباس عبدي، عبدالمجيد معاديخواه و عباس سليمي‌نمين در جريان يک ميزگرد به تحليل واقعه انقلاب فرهنگي پرداخته بودند و تقريبا هر سه نفر که متعلق به پايگاه‌هاي فکري متفاوتي هستند، پايگاه سياسي برخي گروه‌ها به ويژه گروه‌هاي چپ در دانشگاه‌ها و تحرکات آنها را عاملي براي ضرورت تعطيلي دانشگاه‌ها و انقلاب فرهنگي دانسته‌اند. عباس عبدي در اين ميزگرد ضمن روايتي از وضعيت داشگاه‌ها پيش از انقلاب فرهنگي درباره ارتباط واقعه اشغال سفارت آمريکا و انقلاب فرهنگي گفته است: «پيش از انقلاب فرهنگي چيزي به نام دانشگاه نداشتيم و دانشگاه‌ها ستادهاي سياسي بودند. دانشگاه‌ها پر از اعلاميه بود، نه اعلاميه‌هايي مشابه اعلاميه‌هاي امروزي بلکه اعلاميه‌هاي بسيار تند و راديکال، مثلا يک بار يکي از گروه‌هاي افراطي مارکسيست اعلاميه زده بود که چند نفر از نيروهاي رژيم را در کردستان کشته است... البته لازم به ذکر است که دانشجوياني که در سفارت آمريکا بودند و تا آنجا که مي‌دانم امام با بسته‌شدن دانشگاه مخالف بودند، مثلا آقاي ميردامادي از امام نقل‌قول مي‌کرد که امام البته به دلايل ديگري با بسته شدن دانشگاه‌ها مخالف بودند، اما واقعيت اين است که اين فرايند رخ داد..»
روايت شهيد باهنر
پايگاه پيشينه (عبرت پژوهي تاريخي) گفت‌وگويي از محمدجواد باهنر درباره انقلاب فرهنگي را منتشر کرده که تا قبل از آن منتشر نشده بوده است.
در اين گفت‌وگو که به تاريخ سال 60 انجام شده،درباره تعطيلي دانشگاه‌ها آمده است:« تعطيلي دانشگاه‌ها دلايل مختلفي دارد... به طور خلاصه مي‌توان گفت که نظام آموزشي رايج ما را وابسته مي‌خواست، از همين رو مي‌بينيم که تعداد زيادي از پزشکان و مهندسان ما در بيمارستان‌هاي بزرگ و کارخانه‌هاي عظيم آمريکا و کشورهاي اروپايي کار مي‌کنند، و در واقع در خدمت طبقات محروم مردم خودشان نيستند. از سوي ديگر... بر اثر مسائل سياسي و اجتماعي بعد از انقلاب... وقتي اين گروه‌ها ديدند که از سوي جامعه طرد شده‌اند، به اين فکر افتادند تا محيط دانشگاه را به پايگاهي براي خود تبديل کنند، و از همين رو در دانشگاه‌ها مراکزي براي جاسوسي و توطئه و شايعه‌پراکني و فعاليت‌هاي ضد انقلابي ايجاد کرده بودند... به اين دلايل و دلايل ديگري از اين دست دانشگاه‌ها به طور موقت تعطيل شدند تا نظام آموزشي جديدي متناسب با جامعه و نظام اسلامي شکل گيرد».
روايت جلال‌الدين فارسي
جلال‌الدين فارسي ماهيت انقلاب فرهنگي را محصول توطئه بني‌صدر دانسته و گفته است: «بني‌صدر با همراهي وزير آموزش عالي کابينه بازرگان که از پاريس هم با او دوست بود مي‌خواست شوراي عالي انقلاب فرهنگي تشکيل دهد و دانشگاه‌ها را دست خودش بگيرد. مرحوم بهشتي و باهنر و آقاي هاشمي و مقام معظم رهبري ديدند که اگر کاري نکنند دانشگاه‌ها در قبضه او قرار مي‌گيرد. اين چنين بود که نزد امام رفتند و اين توطئه بني‌صدر را با امام در ميان گذاشتند و از ايشان خواستند که با حکم خود شوراي عالي انقلاب فرهنگي را معرفي کنند. شوراي انقلاب فرهنگي اين‌گونه شکل گرفت. امام از آنها خواستند که نيرو معرفي کنند و آنها چند نفر از جمله من و شهيد باهنر را براي عضويت در اين شورا نام بردند و نام آقاي حبيبي را هم بردند که من به جاي ايشان آقاي شريعتمداري را پيشنهاد کردم و مقبول افتاد...» فارسي در اين گفت‌وگو که در سالنامه روزنامه اعتماد منتشر شده بوده است، درباره معرفي عبدالکريم سروش نيز گفته است: «در ليست اوليه اسمي از سروش نبود. سروش در‌‌ همان ايام به دفتر امام مي‌رود که حاج احمدآقا به امام پيشنهاد مي‌دهد که او هم در اين ستاد باشد بد نيست... قصه شمس آل‌احمد هم مانند دکتر سروش بود. شمس و سروش پيشنهادهاي حاج احمدآقا بودند و به پيشنهاد ايشان در شوراي عالي انقلاب فرهنگي قرار گرفتند... سروش از فعال‌ترين اعضاي ستاد عالي انقلاب فرهنگي بود. يعني بار اين ستاد انقلاب فرهنگي از نظر سياسي و تا حدودي فرهنگي بر دوش من و بخشي هم بر دوش آقاي دکتر شريعتمداري بود و نفر سومي هم که کار مي‌کرد همين آقاي دکتر سروش بود».
ماجراي عبدالکريم سروش
«دانشگاه‌ها بايد عطر و بوي انديشه اسلامي به خود بگيرند و اين گلستان، گلستان معطري باشد که هر کس وارد آن مي‌شود، از همان ابتدا مشامش به اين بوي دلنواز عطرآگين شود». اين سخنان سروش است هنگامي که قصد داشتند در دانشگاه‌ انقلاب فرهنگي کنند.سروش سال‌ها بعد در توضيح اين سخنانش گفته: «... وقتي که من آن سخنان را نزديک به ۳۰ پيش گفتم، متوجه شدم که برداشت ما از اسلام و اصلا درک معناي کلمه اسلام نزد ما و نزد کسانی که متوليان امور بودند، فرق بسيار دارد». نصرالله پورجوادي، پژوهشگر فلسفه، عرفان و زبان فارسي در گفت‌وگويي که با مجله «مهرنامه» داشته است، درباره نقش سروش در ماجراي انقلاب فرهنگي گفته است: «جالب است بدانيد که اين درس معارف اسلامي که توسط دکتر حدادعادل به صورت اختياري در دانشگاه صنعتي تدريس مي‌شد، همان درسي بود که با تغييراتي پس از پيروزي انقلاب اسلامي براي تدريس در دانشگاه‌هاي کشور به صورت اجباري در نظر گرفته شد. در اين ميان نقش دکتر حدادعادل و دکتر عبدالکريم سروش در اجباري‌کردن اين دروس از همه بيشتر بود. من چندين بار به آنها اين را تذکر دادم که نمي‌توان اين درس را به صورت اجباري ارائه داد. هنگامي که پيش از انقلاب و در دانشگاه صنعتي آريامهر که در هر سال قريب به دو هزار دانشجو مي‌پذيرفت، مي‌خواستيم يک درس اجباري ارائه دهيم، در صورت اختصاص يک کلاس به 50 نفر، نياز به ۴۰ استاد داشتيم و به دليل نداشتن اين تعداد استاد از ارائه واحد اجباري اجتناب مي‌کرديم. من همين تجربه را براي حدادعادل و سروش بيان کردم و به آنها گفتم که شما نمي‌توانيد استاد مناسب براي همه کلاس‌هاي معارف اسلامي در دانشگاه‌هاي سراسر کشور پيدا کنيد. اما آنها نپذيرفتند و ديديد که اين طرح به چه سرنوشتي دچار شد. بعدها به دليل کمبود استاد از طلبه‌هاي حوزه علميه براي تدريس معارف اسلامي در دانشگاه استفاده شد که اين طرح هم به دلیل عدم آشنايي طلبه‌ها با فضاي دانشگاه و روحيات دانشجويان شکست خورد...».
روايت پورجوادي
پورجوادي که ارتباطاتي با شوراي انقلاب فرهنگي داشته، در اين‌باره در همين گفت‌وگو درباره نقش خود گفته است: «تنها ارتباط من با وقايع انقلاب فرهنگي معطوف به راه‌اندازي مرکز نشر دانشگاهي در سال ۱۳۵۹ بود که به اصرار دکتر سروش انجام گرفت. اين مرکز وظيفه داشت تا در ايام تعطيلي دانشگاه‌ها و بي‌کاري استادان، کتب دانشگاهي منطبق با فضاي دانشگاه پس از بازگشايي را تهيه کند، بسياري از استادانی که بي‌کار بودند و حقوقي دريافت نمي‌کردند، در مرکز نشر دانشگاهي به کار گرفته شدند. بيش از پنج هزار حکم براي استادان دانشگاه امضا کردم تا مشغول به تأليف و تحقيق و ترجمه کتاب دانشگاهي شوند».
پاک‌سازي در دانشگاه‌ها
در جريان انقلاب فرهنگي مسئله‌اي با عنوان پاک‌سازي يا تصفيه مطرح مي‌شود. عباس سليمي‌نمين در همان ميزگردي که شرح آن در بالا آمد، درباره موضوع پاک‌سازي گفته است: «درست است که بسياري از اين افراد از نظر علمي در مراتب بالايي قرار داشتند، اما در وابستگي ايشان نمي‌توان ترديد کرد، مثلا امروز يک برداشت تبليغاتي درباره فروغي هست که مي‌گويد اگر فروغي نبود کشور تجزيه مي‌شد. در حالي که فروغي يک عالم وابسته بود. اينکه کسي عالم باشد، باعث نمي‌شود که او را پاک بدانيم». اين از نوع نگاه حاکم در جريان انقلاب فرهنگي بوده است. عباس عبدي در اين‌باره در آن نشست با ديدگاهي که نزديک به ديدگاه سليمي‌نمين است، گفته: «مسئله اصلي و اوليه، انقلاب فرهنگي نبود بلکه خود انقلاب بود. اينکه خيال کنيم حالا که انقلاب شده مي‌توانيم حساب‌شده کار کنيم، توهم است. وقتي شما انقلاب کنيد، ديگر شمايي وجود ندارد، بلکه موجي پديد مي‌آيد که شما را با خود مي‌برد، مثلا ما در دانشگاه پلي‌تکنيک ۶۰ نيروي مذهبي بوديم که فعاليت مي‌کرديم. آقاي ميردامادي هم در رأس نيروهاي مذهبي بود. رئيس دانشگاه در آن زمان دکتر شفيقي استاد باسواد معدن بود که در سيستم دفتر فرح بود، اما انسان خوش‌فکر و خوش‌تيپي بود... اما وقتي انقلاب شد، همين آدم را چپي‌ها تحمل نکردند و با وجود اصرار ما دانشجويان مذهبي گفتند بايد اخراج شود و در نهايت نيز اخراج شد و به سوئيس رفت و همان‌جا درگذشت». او با اشاره با استادانی که حذف شدند، گفته است: «تمام اين اسامي اول انقلاب يا چپي بودند يا مجاهد. به هر حال، استاد دانشگاه نبايد از گروه‌هاي سياسي حمايت کند. فردي که استاد حقوق بود، نبايد از مجاهدين خلق حمايت مي‌کرد؛ بنابراين مسئله اول و اصلي انقلاب بود...».
ماجراي معين و گزينش
مصطفي معين، وزير علوم دولت اصلاحات، از اعضاي هسته گزينش بوده است. او در گفت‌وگويي که با مجله آسمان داشته است، به توضيح نقش خود پرداخته و گفته است: «در ارتباط با مسئوليت گزينش هم بحث‌هاي زيادي مطرح شد. من را پيشنهاد کردند که نمي‌پذيرفتم و تقريبا دو ماه طول کشيد... اعضاي اوليه هيئت مرکزي گزينش دانشجو سه نفر بودند. آقايان محفوظي و مهندس واعظ‌زاده (دکتر واعظ‌زاده فعلي) و من بوديم. من به عنوان دبير هيئت مسئوليت داشتم. اين حکم توسط رئيس شوراي عالي انقلاب فرهنگي صادر شد. حکم همه نهادهاي وابسته و نهادهايي که بينابيني بودند، توسط رئيس شورا صادر مي‌شد؛ نهادهايي مثل گزينش دانشجو، گزينش استاد، جهاد دانشگاهي، شوراي عالي برنامه‌ريزي، مرکز نشر. در زمينه گزينش استاد، اولين دبير را به خاطر ندارم ولي در مراحل بعد به عنوان دبير هيئت مرکزي گزينش استاد نيز انتخاب شدم. در زمينه گزينش دانشجو طبيعي بود که هسته‌هاي اوليه و ثانويه وجود داشته باشد. افرادي که در هسته‌هاي اوليه رد مي‌شدند، در هسته‌هاي ثانويه يک بار ديگر کنترل مي‌شدند و دلايل در هيئت مرکزي گزينش دانشجو بررسي مي‌شد منتها اعتقاد داشتم که هيچ چيزي را به صورت کلي نبايد پذيرفت، چون فرد دو مرحله را گذرانده بگوييم اين ديگر مردود است... باز هم نمي‌توان قسم خورد که هيچ حقي تضييع نشده، به هر حال گزينش بايد انجام مي‌شد... در مراحل بعدي پيشنهاد تعديل ضوابط گزينش و حذف تحقيق محلي را به شورا پيشنهاد داديم که به تصويب رسيد».
نظر هاشمي‌رفسنجاني
انقلاب فرهنگي که با تعطيلي دانشگاه‌ها همراه شد، اکنون در تشکيلاتي با عنوان شوراي عالي انقلاب فرهنگي طي طريق مي‌کند که پرداختن به آن مجال ديگري مي‌خواهد. مرحوم هاشمي‌رفسنجاني قبل از مرگ خود به تاريخ خرداد سال 95 در يکي از مراسم‌هاي مرتبط با دانشگاه آزاد گريزي به بحث انقلاب فرهنگي زده و گفته بود: «... ما به نام علم و قرآن و خدا انقلاب کرديم، اما دانشگاه‌ها تعطيل شد».

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها