|

به مناسبت سالمرگ وزیر دربار پهلوی

اگر «عَلم» بود

شرق: «اگر عَلم در کنار او بود!»؛ این جمله‌ای‌ است که به ذهن خیلی‌ها رسیده؛ اینکه اگر علم در روزهای بحرانی انقلاب در کنار شاه بود، آیا ممکن بود روند رخدادهای انقلاب به سمت دیگری برود؟!
25 فروردین مصادف با سالمرگ یکی از نزدیک‌ترین چهره‌های سیاسی به محمدرضا پهلوی است. علم چیزی بیش از یک مقام رسمی بود؛ او و شاه دوست بودند و هر دو مبتلا به سرطان، زمانی که بیماری علم رو به وخامت نهاد، او و شاه به یکدیگر نزدیک‌تر شدند، درحالی‌که روزهای سخت و باشکوهی را با یکدیگر سپری کرده بودند. برخی می‌گویند شکاف میان پادشاه و خدمتگزار در روزهای آخر رو به افزایش نهاد. علم از آینده رژیم مأیوس بود و شاه نیز بیش از همیشه از شکست‌خوردن طرح‌های عظیمش افسرده شده بود. هیچ‌کدام پاسخ مناسبی برای شرایط نمی‌یافتند.
تحلیلگری درباره علم نوشته است: «او می‌دانسته که توسعه کشور با حکومت سلطنتی همخوانی ندارد و امید داشت تا نشان دهد که اگرچه از موفقیت‌های حکومت حمایت می‌کند، ولی از سیاست‌های رژیم خرسند نبود و به این ترتیب شهرت و اعتبار خود را در آینده حفظ کند». شاهد این ادعا گفته‌ای از خاطرات خود علم است. او می‌نویسد که سیستم حکمرانی ایران با سیستم دموکراسی‌های انتخابی دنیای مدرن همسو و همخوان نیست و بعد نتیجه می‌گیرد که اگر ولیعهد قرار باشد بعد از پدرش، شاه شود، باید به شکلی باشد که خواست و پذیرش مردم را نیز همراه خود داشته باشد نه اینکه صرفا براساس قاعده وراثت و انتصاب، صورت گیرد. اگرچه علم توضیح بیشتری درباره اینکه چطور باید این اتفاق بیفتد و درصورتی‌که خواست مردم چیز دیگری بود، نمی‌دهد؛ اما آنچه مشخص است این است که مسئله مشروعیت حکومت شاهنشاهی و انتصابی جزء دغدغه‌های ذهنی علم بوده که حداقل به شکل واگویه‌ای در میان خاطرات روزنوشت او آمده است.
با همه این احوال، علم به سیستم پادشاهی اعتقاد داشت، به‌علاوه معتقد بود پادشاه فقط باید سلطنت کند و نه حکومت و باید به‌تدریج اجازه دهد که جامعه و دولت طبق قانون اساسی کار خود را انجام دهند و قبول مسئولیت کنند. علم از این رویه شاه که می‌خواست همه کار‌ها را خودش انجام دهد و به‌صورت تعجب‌آوری حتی وارد جزئیات کار شود، بسیار انتقاد می‌کرد و با آن مخالف بود. او این موارد را بیان می‌کرد و نگرانی او نیز از این جهت بود که یک نفر تمامی کارهای مملکت را به دست گرفته و احساس می‌کرد اگر سیستم به همین شکل ادامه پیدا کند، عاقبت نامعلومی خواهد داشت. درصورتی‌که خیلی به رژیم شاهنشاهی معتقد بود، اما بار‌ها گفت این سیستم به این صورت نمی‌تواند دوام داشته باشد. در سال‌های دهه ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۲ توسعه اجتماعی و اقتصادی ایران رو به جلو بود. تحولات اجتماعی بسیاری صورت گرفت، از جمله در حوزه زنان، گسترش آموزش، توجه به مسائل روستایی و... . در دهه ۱۹۷۰ سفیر ایران در دانمارک یک زن بود. این موارد درخور توجه بود؛ اما ساختار سیاسی کشور متصلب و عقب‌افتاده بود و تناسبی با روزگار مدرن نداشت. انتخابات به معنی واقعی وجود نداشت و نقش مردم حداقلی بود.
نخستین شغل دولتی عَلم فرمانداری کل در سیستان‌و‌بلوچستان بود. پدر علم یعنی شوکت‌الملک در دربار رضاشاه رفت‌وآمد داشت. علم می‌خواست برای تحصیل به خارج از کشور برود که رضاشاه می‌گوید: ما دانشگاه کشاورزی در کرج درست کردیم، ایشان چرا می‌خواهند به خارج بروند. حتی ازدواج علم هم به دستور رضاشاه صورت گرفت. این‌گونه می‌شود که علم در ایران می‌ماند و به محمدرضا نزدیک می‌شود و در جوانی فرماندارکل سیستان‌و‌بلوچستان و وارد طبقه حاکمه می‌شود. اسدالله علم قدرتمندترین و پرنفوذ‌ترین وزیر دربار محمدرضا پهلوی بود. وقتی محمدرضا شاه در اوج قدرت بود، این اسدالله علم بود که تعیین می‌کرد چه کسی با شاه دیدار و گفت‌و‌گو کند. حتی خیلی اوقات او تصمیم می‌گرفت چه اطلاعاتی به شاه داده شود. نکته دیگر اینکه هرچند نخست‌وزیری او کمتر از دو سال بود، اما یکی از مهم‌ترین وقایع نظام پادشاهی پهلوی در آن دوره رقم ‌خورد. وقتی شاه از سفر به آمریکا و دیدار با جان اف کندی برگشت و علی امینی مجبور به استعفا از نخست‌وزیری شد و اسدالله علم را جایگزینش کرد، در واقع سرنوشت خانواده پهلوی را تغییر داد.
شاه موقعی علم را نخست‌وزیر کرد که امینی نخست‌وزیر بود و یک‌سری اصلاحات را پیش می‌برد و ارسنجانی هم به‌خاطر برنامه‌های اصلاحات ارضی محبوب بود و شاه هم اصلا از این دو نفر خوشش نمی‌آمد و با امینی به این دلیل که فکر می‌کرد آمریکا از او حمایت می‌کند، اختلاف جدی داشت. به‌همین‌‌دلیل وقتی شاه از جانب امینی احساس خطر می‌کند، معتمد‌ترین فرد خود را که اسدالله علم بود، جایگزین او کرد. اسدالله علم نیز کارش را انجام داد و شاه احساس کرد تاج و تختش در امان مانده است.
یکی از مهم‌ترین رخدادهای سیاسی دوران حکومت پهلوی دوم ماجرای 15 خرداد 42 بود. علم معتقد بود سلطنت را در ۱۵ خرداد ۴۲ نجات داده است ولی به نظر برخی تحلیلگران سیاست‌های اشتباه او در این روز بود که باعث تضعیف سلطنت در ایران شد. برخی معتقدند در حقیقت ریشه‌های انقلاب اسلامی ۲۲ بهمن ۵۷ را باید در سرکوب شدید معترضان و روحانیت در ۱۵ خرداد ۴۲ توسط اسدالله علم جست‌وجو کرد. بعد از سرکوبی قیام ۱۵ خرداد، علم ظاهرا بر اوضاع مسلط شد، بااین‌حال بعد‌ها در خاطرات خود نوشت: «خارجی (آمریکایی‌ها) می‌خواست مرا هم در ۱۵ خرداد ۴۲ از نخست‌وزیری بیندازد؛ اما بعد از طریق دیگری آمدند، حسنعلی منصور را به‌عنوان لیدر روشنفکران تراشیدند و به شاهنشاه قبولاندند که این شخص و این روشنفکران، ایران را گلستان خواهند کرد».
خیلی‌ها تصور می‌کنند که تصمیم حمله به تظاهرکنندگان را علم گرفت و شاه موافق نبود ولی گزارش‌هایی که آمریکایی‌ها مخابره کردند، نشان می‌دهد که قبل از شروع سرکوب، طبقه حاکمه ایران موافق برخورد با مخالفان ملی‌گرا، چپ‌ها و روحانیون بودند. اسدالله علم به سه دلیل توانست قدرت را در بالا‌ترین سطح رژیم برای مدتی طولانی از آن خود داشته باشد؛ یکی اینکه در دوران جوانی با محمدرضا شاه رابطه نزدیکی پیدا کرد و از‌‌ همان زمان شاه به او اعتماد پیدا کرد. علاوه بر مشورت‌های سیاسی و اقتصادی با همدیگر به سفر می‌رفتند و پایه ثابت عیش و نوش هم بودند. دلیل دوم اینکه چون اعتماد شاه به علم بیشتر از دیگرانی مانند هویدا بود، علم رابط مهمی میان شاه و انگلیس و آمریکا بود. طبق اسناد انگلیس و ایالات متحده آمریکا علم دائم با سفرای آمریکا و انگلیس در تماس بود و پیام‌هایی را که خود شاه نمی‌خواست به آنها بدهد، علم می‌داد. تمام دستورات شاه را بدون اینکه برای شاه دردسر ایجاد کند، اجرا می‌کرد. به‌هر‌حال در سیستم دیکتاتوری برای شاه خیلی راحت‌تر بود با کسانی چون علم کار کند تا مردانی مانند دکتر مصدق و دکتر علی امینی که برنامه‌ها و خواسته‌های خودشان را داشتند و شاه را به عنوان تصمیم‌گیر نهایی قبول نداشتند. در سال ۱۳۵۶ علم برای معالجه بیماری خود بارها مجبور به ترک کشور و بستری‌شدن در بیمارستان‌های اروپا شد که درنهایت روند بیماری سرطان خون او منجر به مرگش در 25 فروردین 57 شد.
خاطرات علم
«دفترچه یادداشت قبلی را در بانک یونیون سوئیس به امانت گذاشتم و به دخترم توصیه کردم که قبل از پنجاه سال دیگر، یعنی به‌طور قطع بعد از درگذشت من، آن را چاپ نکنند. همچنین قبل از درگذشت ارباب عزیزم که امیدوارم خداوند مرا قبل از او از دنیا ببرد. چون زندگی بدون او برای من مفهومی ندارد. دیگر اینکه اگر خدای نکرده رژیم تغییر کرد که نخواهد کرد، آن وقت دخترم می‌تواند اگر زنده بماند، این یادداشت‌ها را منتشر کند».
احتمالا یکی از وجوه اهمیت اسدالله علم مربوط به انتشار خاطراتش است. شاید اگر این یادداشت‌های روزانه نوشته و بعد منتشر نمی‌شد، نوشتن درباره علم هم مانند دیگر سیاسیون آن روزگار بیشتر مبتنی‌بر تحلیل و یافته‌های دیگران بود. خاطرات علم مربوط به رویدادهای بعد از سال ۱۹۶۸ است. در زمان زندگی علم این اوراق در سوئیس به امانت سپرده شده و موجودیتشان مخفی نگه داشته شد تا سال ۱۹۸۷ هنگامی که بیوه علم و دخترانش تصمیم گرفتند دیگر هنگام آن فرا رسیده تا خواست علم را اجرا کنند و ویرایش خاطرات علم را به علی نقی عالیخانی سپردند.
زمانی گفته می‌شد که همسر اسدالله علم قسمت زیادی از خاطرات را از بین ‌برد و کسی هم که این خاطرات را تنظیم کرده معلوم نیست چقدر از این خاطرات استفاده کرده و چقدر از آن را در کتاب نیاورده است. اما عالیخانی همه این گمانه‌زنی‌ها را تکذیب می‌کند. او که خود در زمان آغاز تحریر یادداشت‌های علم، وزیر اقتصاد دولت هویدا و دوست نزدیک اسدالله علم بود و بعد‌ها به ریاست دانشگاه تهران منصوب شد، گفته است: «علم یادداشت‌های خود را با فرستاده‌هایی که از ایران به ژنو می‌رفتند به عظیمی می‌داد و هیچ‌کس جز عظیمی اطلاع نداشت بسته‌هایی که علم می‌فرستد حاوی چه مستنداتی است. علم از عظیمی خواسته بود تا یادداشت‌هایش را در صندوقی نگهداری کند». یادداشت‌های علم ازسوی علی‌نقی عالیخانی در هفت جلد منتشر شده است.

شرق: «اگر عَلم در کنار او بود!»؛ این جمله‌ای‌ است که به ذهن خیلی‌ها رسیده؛ اینکه اگر علم در روزهای بحرانی انقلاب در کنار شاه بود، آیا ممکن بود روند رخدادهای انقلاب به سمت دیگری برود؟!
25 فروردین مصادف با سالمرگ یکی از نزدیک‌ترین چهره‌های سیاسی به محمدرضا پهلوی است. علم چیزی بیش از یک مقام رسمی بود؛ او و شاه دوست بودند و هر دو مبتلا به سرطان، زمانی که بیماری علم رو به وخامت نهاد، او و شاه به یکدیگر نزدیک‌تر شدند، درحالی‌که روزهای سخت و باشکوهی را با یکدیگر سپری کرده بودند. برخی می‌گویند شکاف میان پادشاه و خدمتگزار در روزهای آخر رو به افزایش نهاد. علم از آینده رژیم مأیوس بود و شاه نیز بیش از همیشه از شکست‌خوردن طرح‌های عظیمش افسرده شده بود. هیچ‌کدام پاسخ مناسبی برای شرایط نمی‌یافتند.
تحلیلگری درباره علم نوشته است: «او می‌دانسته که توسعه کشور با حکومت سلطنتی همخوانی ندارد و امید داشت تا نشان دهد که اگرچه از موفقیت‌های حکومت حمایت می‌کند، ولی از سیاست‌های رژیم خرسند نبود و به این ترتیب شهرت و اعتبار خود را در آینده حفظ کند». شاهد این ادعا گفته‌ای از خاطرات خود علم است. او می‌نویسد که سیستم حکمرانی ایران با سیستم دموکراسی‌های انتخابی دنیای مدرن همسو و همخوان نیست و بعد نتیجه می‌گیرد که اگر ولیعهد قرار باشد بعد از پدرش، شاه شود، باید به شکلی باشد که خواست و پذیرش مردم را نیز همراه خود داشته باشد نه اینکه صرفا براساس قاعده وراثت و انتصاب، صورت گیرد. اگرچه علم توضیح بیشتری درباره اینکه چطور باید این اتفاق بیفتد و درصورتی‌که خواست مردم چیز دیگری بود، نمی‌دهد؛ اما آنچه مشخص است این است که مسئله مشروعیت حکومت شاهنشاهی و انتصابی جزء دغدغه‌های ذهنی علم بوده که حداقل به شکل واگویه‌ای در میان خاطرات روزنوشت او آمده است.
با همه این احوال، علم به سیستم پادشاهی اعتقاد داشت، به‌علاوه معتقد بود پادشاه فقط باید سلطنت کند و نه حکومت و باید به‌تدریج اجازه دهد که جامعه و دولت طبق قانون اساسی کار خود را انجام دهند و قبول مسئولیت کنند. علم از این رویه شاه که می‌خواست همه کار‌ها را خودش انجام دهد و به‌صورت تعجب‌آوری حتی وارد جزئیات کار شود، بسیار انتقاد می‌کرد و با آن مخالف بود. او این موارد را بیان می‌کرد و نگرانی او نیز از این جهت بود که یک نفر تمامی کارهای مملکت را به دست گرفته و احساس می‌کرد اگر سیستم به همین شکل ادامه پیدا کند، عاقبت نامعلومی خواهد داشت. درصورتی‌که خیلی به رژیم شاهنشاهی معتقد بود، اما بار‌ها گفت این سیستم به این صورت نمی‌تواند دوام داشته باشد. در سال‌های دهه ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۲ توسعه اجتماعی و اقتصادی ایران رو به جلو بود. تحولات اجتماعی بسیاری صورت گرفت، از جمله در حوزه زنان، گسترش آموزش، توجه به مسائل روستایی و... . در دهه ۱۹۷۰ سفیر ایران در دانمارک یک زن بود. این موارد درخور توجه بود؛ اما ساختار سیاسی کشور متصلب و عقب‌افتاده بود و تناسبی با روزگار مدرن نداشت. انتخابات به معنی واقعی وجود نداشت و نقش مردم حداقلی بود.
نخستین شغل دولتی عَلم فرمانداری کل در سیستان‌و‌بلوچستان بود. پدر علم یعنی شوکت‌الملک در دربار رضاشاه رفت‌وآمد داشت. علم می‌خواست برای تحصیل به خارج از کشور برود که رضاشاه می‌گوید: ما دانشگاه کشاورزی در کرج درست کردیم، ایشان چرا می‌خواهند به خارج بروند. حتی ازدواج علم هم به دستور رضاشاه صورت گرفت. این‌گونه می‌شود که علم در ایران می‌ماند و به محمدرضا نزدیک می‌شود و در جوانی فرماندارکل سیستان‌و‌بلوچستان و وارد طبقه حاکمه می‌شود. اسدالله علم قدرتمندترین و پرنفوذ‌ترین وزیر دربار محمدرضا پهلوی بود. وقتی محمدرضا شاه در اوج قدرت بود، این اسدالله علم بود که تعیین می‌کرد چه کسی با شاه دیدار و گفت‌و‌گو کند. حتی خیلی اوقات او تصمیم می‌گرفت چه اطلاعاتی به شاه داده شود. نکته دیگر اینکه هرچند نخست‌وزیری او کمتر از دو سال بود، اما یکی از مهم‌ترین وقایع نظام پادشاهی پهلوی در آن دوره رقم ‌خورد. وقتی شاه از سفر به آمریکا و دیدار با جان اف کندی برگشت و علی امینی مجبور به استعفا از نخست‌وزیری شد و اسدالله علم را جایگزینش کرد، در واقع سرنوشت خانواده پهلوی را تغییر داد.
شاه موقعی علم را نخست‌وزیر کرد که امینی نخست‌وزیر بود و یک‌سری اصلاحات را پیش می‌برد و ارسنجانی هم به‌خاطر برنامه‌های اصلاحات ارضی محبوب بود و شاه هم اصلا از این دو نفر خوشش نمی‌آمد و با امینی به این دلیل که فکر می‌کرد آمریکا از او حمایت می‌کند، اختلاف جدی داشت. به‌همین‌‌دلیل وقتی شاه از جانب امینی احساس خطر می‌کند، معتمد‌ترین فرد خود را که اسدالله علم بود، جایگزین او کرد. اسدالله علم نیز کارش را انجام داد و شاه احساس کرد تاج و تختش در امان مانده است.
یکی از مهم‌ترین رخدادهای سیاسی دوران حکومت پهلوی دوم ماجرای 15 خرداد 42 بود. علم معتقد بود سلطنت را در ۱۵ خرداد ۴۲ نجات داده است ولی به نظر برخی تحلیلگران سیاست‌های اشتباه او در این روز بود که باعث تضعیف سلطنت در ایران شد. برخی معتقدند در حقیقت ریشه‌های انقلاب اسلامی ۲۲ بهمن ۵۷ را باید در سرکوب شدید معترضان و روحانیت در ۱۵ خرداد ۴۲ توسط اسدالله علم جست‌وجو کرد. بعد از سرکوبی قیام ۱۵ خرداد، علم ظاهرا بر اوضاع مسلط شد، بااین‌حال بعد‌ها در خاطرات خود نوشت: «خارجی (آمریکایی‌ها) می‌خواست مرا هم در ۱۵ خرداد ۴۲ از نخست‌وزیری بیندازد؛ اما بعد از طریق دیگری آمدند، حسنعلی منصور را به‌عنوان لیدر روشنفکران تراشیدند و به شاهنشاه قبولاندند که این شخص و این روشنفکران، ایران را گلستان خواهند کرد».
خیلی‌ها تصور می‌کنند که تصمیم حمله به تظاهرکنندگان را علم گرفت و شاه موافق نبود ولی گزارش‌هایی که آمریکایی‌ها مخابره کردند، نشان می‌دهد که قبل از شروع سرکوب، طبقه حاکمه ایران موافق برخورد با مخالفان ملی‌گرا، چپ‌ها و روحانیون بودند. اسدالله علم به سه دلیل توانست قدرت را در بالا‌ترین سطح رژیم برای مدتی طولانی از آن خود داشته باشد؛ یکی اینکه در دوران جوانی با محمدرضا شاه رابطه نزدیکی پیدا کرد و از‌‌ همان زمان شاه به او اعتماد پیدا کرد. علاوه بر مشورت‌های سیاسی و اقتصادی با همدیگر به سفر می‌رفتند و پایه ثابت عیش و نوش هم بودند. دلیل دوم اینکه چون اعتماد شاه به علم بیشتر از دیگرانی مانند هویدا بود، علم رابط مهمی میان شاه و انگلیس و آمریکا بود. طبق اسناد انگلیس و ایالات متحده آمریکا علم دائم با سفرای آمریکا و انگلیس در تماس بود و پیام‌هایی را که خود شاه نمی‌خواست به آنها بدهد، علم می‌داد. تمام دستورات شاه را بدون اینکه برای شاه دردسر ایجاد کند، اجرا می‌کرد. به‌هر‌حال در سیستم دیکتاتوری برای شاه خیلی راحت‌تر بود با کسانی چون علم کار کند تا مردانی مانند دکتر مصدق و دکتر علی امینی که برنامه‌ها و خواسته‌های خودشان را داشتند و شاه را به عنوان تصمیم‌گیر نهایی قبول نداشتند. در سال ۱۳۵۶ علم برای معالجه بیماری خود بارها مجبور به ترک کشور و بستری‌شدن در بیمارستان‌های اروپا شد که درنهایت روند بیماری سرطان خون او منجر به مرگش در 25 فروردین 57 شد.
خاطرات علم
«دفترچه یادداشت قبلی را در بانک یونیون سوئیس به امانت گذاشتم و به دخترم توصیه کردم که قبل از پنجاه سال دیگر، یعنی به‌طور قطع بعد از درگذشت من، آن را چاپ نکنند. همچنین قبل از درگذشت ارباب عزیزم که امیدوارم خداوند مرا قبل از او از دنیا ببرد. چون زندگی بدون او برای من مفهومی ندارد. دیگر اینکه اگر خدای نکرده رژیم تغییر کرد که نخواهد کرد، آن وقت دخترم می‌تواند اگر زنده بماند، این یادداشت‌ها را منتشر کند».
احتمالا یکی از وجوه اهمیت اسدالله علم مربوط به انتشار خاطراتش است. شاید اگر این یادداشت‌های روزانه نوشته و بعد منتشر نمی‌شد، نوشتن درباره علم هم مانند دیگر سیاسیون آن روزگار بیشتر مبتنی‌بر تحلیل و یافته‌های دیگران بود. خاطرات علم مربوط به رویدادهای بعد از سال ۱۹۶۸ است. در زمان زندگی علم این اوراق در سوئیس به امانت سپرده شده و موجودیتشان مخفی نگه داشته شد تا سال ۱۹۸۷ هنگامی که بیوه علم و دخترانش تصمیم گرفتند دیگر هنگام آن فرا رسیده تا خواست علم را اجرا کنند و ویرایش خاطرات علم را به علی نقی عالیخانی سپردند.
زمانی گفته می‌شد که همسر اسدالله علم قسمت زیادی از خاطرات را از بین ‌برد و کسی هم که این خاطرات را تنظیم کرده معلوم نیست چقدر از این خاطرات استفاده کرده و چقدر از آن را در کتاب نیاورده است. اما عالیخانی همه این گمانه‌زنی‌ها را تکذیب می‌کند. او که خود در زمان آغاز تحریر یادداشت‌های علم، وزیر اقتصاد دولت هویدا و دوست نزدیک اسدالله علم بود و بعد‌ها به ریاست دانشگاه تهران منصوب شد، گفته است: «علم یادداشت‌های خود را با فرستاده‌هایی که از ایران به ژنو می‌رفتند به عظیمی می‌داد و هیچ‌کس جز عظیمی اطلاع نداشت بسته‌هایی که علم می‌فرستد حاوی چه مستنداتی است. علم از عظیمی خواسته بود تا یادداشت‌هایش را در صندوقی نگهداری کند». یادداشت‌های علم ازسوی علی‌نقی عالیخانی در هفت جلد منتشر شده است.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها