|

هاله، نماد صلح‌‌طلبي و تواضع

زهرا عمرانی

روایت امروز این ستون، روایت یکی از فروتن‌ترین زنان این سرزمین است؛ زنی که زیستش برای من نمادی بود از «درختی که هرچه بار بیشتری دارد، سرش را بیشتر می‌افکند» و چنان سخاوتمندانه و بی‌چشمداشت میوه و سایه‌اش را نثار همه رهگذران می‌کند که گویی باغبان ازل او را برای همین کاشته تا مأمنی باشد بی‌چشمداشت، برای اطرافیان. هرچند زیستش غنی بود، اما افسوس که حضورش کوتاه بود و رفتنش داغی شد بر دل اطرافیان و آنانی که می‌شناختندش. هاله اگر بود، در نیمه بهمن‌ماه جشن کوچکی برای تولد 63 سالگی‌اش می‌گرفتیم و او حتما معترض می‌شد و طعنه کوچکی می‌زد که آخر این هم شد کار که برای من تولد بگیرید؟ اما مگر می‌شود تولد چنین زنی را جشن نگرفت؟آن‌قدر بخت‌یار بوده‌ام که از کودکی با هاله دمخور باشم، چنانچه خاطرم نیست اول‌بار و حتی آخرین‌بار کجا دیدمش، اما لبخند و حضور پرمهر و گاه پندهای خواهرانه‌اش هرگز از ذهنم نمی‌رود. هاله در بهمن‌ماه 1334 متولد شده بود. دختری درس‌خوان و کنجکاو بود که در 18 سالگی برای تحصیل در رشته فیزیک وارد دانشگاه تهران شده بود. سال دوم دانشگاه بود که به ‌دلیل فشارهایی که در دانشگاه تهران به لحاظ امنیتی روی او بود، به اصرار خانواده به پاریس رفت و در دانشگاه سوربن مشغول به تحصیل شد. در آنجا فرصت یافت تا به زبان فرانسه که از کودکی آموخته بود، مسلط‌تر شود. بعد از پیروزی انقلاب درسش را در سوربن نیمه‌کاره رها کرد و به ایران برگشت و مجددا تحصیلش را در دانشگاه تهران از سر گرفت. با شروع جنگ ایران و عراق، هاله 23 ساله که تازه از فرنگ برگشته بود، به همراه چند نفر از دوستان نزدیکش برای آموزش به هلال‌احمر رفتند و پس از کسب آموزش‌های لازم، در بیمارستان طالقانی در رابطه با مجروحان جنگی مشغول به‌ کار شدند. هاله اصرار داشت در شیفت شب کار کند که مؤثرتر باشد. علاوه‌بر تزریقات، پانسمان و تروخشک‌کردن مجروحان، برای آنان کتاب می‌خواند، هدیه می‌خرید و درباره شور زندگی و فلسفه هستی صحبت می‌کرد. بعدتر تصمیم گرفت به مناطق جنگی و اردوگاه‌های جنگ‌زدگان برود و در چهار اردوگاه فعالیت کرد؛ اردوگاه دالکی در نزدیکی برازجان، اردوگاه آزادی نزدیک رامهرمز، اردوگاهی نزدیک اهواز و اردوگاه فجر در نزدیکی ماهشهر و بهبهان؛ فعالیت‌هایی متنوع از خدمات درمانی و بهداشتی تا آشپزی و بافتنی و خواندن کتاب برای مجروحان و خانواده‌های آنها. از آنجا که برای کارهای زیربنایی و آموزشی اهمیت بالایی قائل بود، به هر اردوگاهی که می‌رفت، در مرحله اول و با حداقل امکانات یک کتابخانه درست می‌کرد. در اردوگاه فجر، به همت هاله و با کمک آموزش‌وپرورش منطقه، در زیر چادرها، مدرسه‌ای ایجاد شد تا بچه‌ها به درس‌خواندنشان ادامه دهند. پس از ازدواج و تولد فرزندانش، بیشتر در تهران ماند و زمان خود را صرف خواندن و نوشتن کرد. هاله هم شعر می‌گفت و هم نقاشی می‌کرد. زمانی که سه فرزند کوچک داشت، به‌خاطر علاقه بسیارش به فعالیت‌های اجتماعی و عام‌المنفعه، در داخل خانه خود به آموزش رایگان نقاشی می‌پرداخت. علاوه‌بر فرانسه، به انگلیسی و عربی هم تسلط داشت و با علاقه به آموزش دانسته‌هایش به دیگران می‌پرداخت. هاله به پژوهش‌های قرآنی هم بسیار علاقه‌مند بود. او که بعدترها به جنبش زنان پیوست، با رویکرد و نگاه خاص و منحصربه‌فرد خود از منظر جایگاه و منزلت زن در قرآن به دنبال حقوق برابر بود.بچه‌ها که بزرگ‌تر شدند، هاله فعالیت‌های اجتماعی خود را باز از سر گرفت. همچنان هدفش کمک به آسیب‌دیدگان و طردشدگان بود و در این زمینه گروهی نبود که هاله به نحوی با او ارتباط برقرار نکرده یا به سراغشان نرفته باشد؛ ساده و بی‌ادعا و مصمم.رفتن نابهنگامش، در مراسم خاک‌سپاری پدر، نه‌تنها داغی بود بر دل خانواده و فرزندانش، بلکه دردی بود جانکاه برای همه آنان که شیفته این‌همه صلح‌طلبی، انسان‌دوستی و تواضع هاله بودند. حالا هفت سال از رفتنش گذشته، اما همچنان نیمه بهمن‌ماه، روز تولد هاله سحابی، از مبارک‌ترین روزهاست؛ بر من و همه آنان که دوستش می‌دارند.

روایت امروز این ستون، روایت یکی از فروتن‌ترین زنان این سرزمین است؛ زنی که زیستش برای من نمادی بود از «درختی که هرچه بار بیشتری دارد، سرش را بیشتر می‌افکند» و چنان سخاوتمندانه و بی‌چشمداشت میوه و سایه‌اش را نثار همه رهگذران می‌کند که گویی باغبان ازل او را برای همین کاشته تا مأمنی باشد بی‌چشمداشت، برای اطرافیان. هرچند زیستش غنی بود، اما افسوس که حضورش کوتاه بود و رفتنش داغی شد بر دل اطرافیان و آنانی که می‌شناختندش. هاله اگر بود، در نیمه بهمن‌ماه جشن کوچکی برای تولد 63 سالگی‌اش می‌گرفتیم و او حتما معترض می‌شد و طعنه کوچکی می‌زد که آخر این هم شد کار که برای من تولد بگیرید؟ اما مگر می‌شود تولد چنین زنی را جشن نگرفت؟آن‌قدر بخت‌یار بوده‌ام که از کودکی با هاله دمخور باشم، چنانچه خاطرم نیست اول‌بار و حتی آخرین‌بار کجا دیدمش، اما لبخند و حضور پرمهر و گاه پندهای خواهرانه‌اش هرگز از ذهنم نمی‌رود. هاله در بهمن‌ماه 1334 متولد شده بود. دختری درس‌خوان و کنجکاو بود که در 18 سالگی برای تحصیل در رشته فیزیک وارد دانشگاه تهران شده بود. سال دوم دانشگاه بود که به ‌دلیل فشارهایی که در دانشگاه تهران به لحاظ امنیتی روی او بود، به اصرار خانواده به پاریس رفت و در دانشگاه سوربن مشغول به تحصیل شد. در آنجا فرصت یافت تا به زبان فرانسه که از کودکی آموخته بود، مسلط‌تر شود. بعد از پیروزی انقلاب درسش را در سوربن نیمه‌کاره رها کرد و به ایران برگشت و مجددا تحصیلش را در دانشگاه تهران از سر گرفت. با شروع جنگ ایران و عراق، هاله 23 ساله که تازه از فرنگ برگشته بود، به همراه چند نفر از دوستان نزدیکش برای آموزش به هلال‌احمر رفتند و پس از کسب آموزش‌های لازم، در بیمارستان طالقانی در رابطه با مجروحان جنگی مشغول به‌ کار شدند. هاله اصرار داشت در شیفت شب کار کند که مؤثرتر باشد. علاوه‌بر تزریقات، پانسمان و تروخشک‌کردن مجروحان، برای آنان کتاب می‌خواند، هدیه می‌خرید و درباره شور زندگی و فلسفه هستی صحبت می‌کرد. بعدتر تصمیم گرفت به مناطق جنگی و اردوگاه‌های جنگ‌زدگان برود و در چهار اردوگاه فعالیت کرد؛ اردوگاه دالکی در نزدیکی برازجان، اردوگاه آزادی نزدیک رامهرمز، اردوگاهی نزدیک اهواز و اردوگاه فجر در نزدیکی ماهشهر و بهبهان؛ فعالیت‌هایی متنوع از خدمات درمانی و بهداشتی تا آشپزی و بافتنی و خواندن کتاب برای مجروحان و خانواده‌های آنها. از آنجا که برای کارهای زیربنایی و آموزشی اهمیت بالایی قائل بود، به هر اردوگاهی که می‌رفت، در مرحله اول و با حداقل امکانات یک کتابخانه درست می‌کرد. در اردوگاه فجر، به همت هاله و با کمک آموزش‌وپرورش منطقه، در زیر چادرها، مدرسه‌ای ایجاد شد تا بچه‌ها به درس‌خواندنشان ادامه دهند. پس از ازدواج و تولد فرزندانش، بیشتر در تهران ماند و زمان خود را صرف خواندن و نوشتن کرد. هاله هم شعر می‌گفت و هم نقاشی می‌کرد. زمانی که سه فرزند کوچک داشت، به‌خاطر علاقه بسیارش به فعالیت‌های اجتماعی و عام‌المنفعه، در داخل خانه خود به آموزش رایگان نقاشی می‌پرداخت. علاوه‌بر فرانسه، به انگلیسی و عربی هم تسلط داشت و با علاقه به آموزش دانسته‌هایش به دیگران می‌پرداخت. هاله به پژوهش‌های قرآنی هم بسیار علاقه‌مند بود. او که بعدترها به جنبش زنان پیوست، با رویکرد و نگاه خاص و منحصربه‌فرد خود از منظر جایگاه و منزلت زن در قرآن به دنبال حقوق برابر بود.بچه‌ها که بزرگ‌تر شدند، هاله فعالیت‌های اجتماعی خود را باز از سر گرفت. همچنان هدفش کمک به آسیب‌دیدگان و طردشدگان بود و در این زمینه گروهی نبود که هاله به نحوی با او ارتباط برقرار نکرده یا به سراغشان نرفته باشد؛ ساده و بی‌ادعا و مصمم.رفتن نابهنگامش، در مراسم خاک‌سپاری پدر، نه‌تنها داغی بود بر دل خانواده و فرزندانش، بلکه دردی بود جانکاه برای همه آنان که شیفته این‌همه صلح‌طلبی، انسان‌دوستی و تواضع هاله بودند. حالا هفت سال از رفتنش گذشته، اما همچنان نیمه بهمن‌ماه، روز تولد هاله سحابی، از مبارک‌ترین روزهاست؛ بر من و همه آنان که دوستش می‌دارند.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها