|

نگاهي به فيلم «کلمبوس»

چطور فيلمي سرگرم‌کننده و دغدغه‌مند بسازيم؟

محسن جعفري‌راد

9 ماهه نخست امسال، ماه‌هاي رونق فيلم‌هاي کمدي بود که بيشتر از جنس طنزهاي سخيف و مبتذل و مبتني‌بر لودگي بودند- فيلم‌هايي مثل «هزارپا» و «تهران - لس‌آنجلس»، «مارموز» و... مثال مناسب اين گزاره هستند- و همين باعث شده که وقتي يک فيلم با پيشوند فيلم کمدي عرضه مي‌شود، همه به سراغ نمونه‌هاي ضعيف آن بروند و درواقع خشک و تر با هم بسوزد. در اين ميان فيلم «کلمبوس» يک امتياز و برتري مهم دارد که کاملا آن را از فيلم‌هاي ديگر منفک مي‌کند؛ اينکه يک کمدي انتقادي است و ترکيبي از سبک‌هاي کمدي هجو و هزل را نقشه راه خود قرار داده، آن هم در شرایطي که کمدي‌سازهاي ما متأسفانه يادشان رفته که از چارلي چاپلين تا سبک‌هاي استندآپ‌کمدين‌هاي امروز از کمدي به‌عنوان زبان نقادانه با بياني طنازانه استفاده کرده‌‌اند، اما در ايران همين که شوخي جنسي کنند و بزن‌وبکوب راه بيندازند و مردها مرتب زن‌پوش شوند، نام کمدي بر خود مي‌گذارند! اما «کلمبوس» در راستاي يک کمدي طنز انتقادي، خوب عمل کرده است. شايد واجب باشد به برخي از فيلم‌سازان يادآوري شود که طنز به‌عنوان يکي از شاخه‌هاي کمدي، در لغت به معناي طعنه‌زدن است، ولي معناي اصلي که در قبل به کار مي‌رفته‌ تيغ جراحي بود، پس بايد ببرد و انتقاد کند، نه‌اينکه فقط خنده بيافريند. عليمرداني در اولين فيلم کمدي‌اش موفق شده اين مهم را اجرائي کند. عليمرداني که فيلم‌هايي مانند «به خاطر پونه»، «کوچه بي‌نام» و «آباجان» را در کارنامه خود دارد، نشان داده که در زمينه ساخت ملودرام و درام با دغدغه آسيب‌شناسي اجتماعي موفق بوده و در کارگرداني هم، استانداردهاي اثرگذاري بر مخاطب خاص و عام را رعايت می‌کند و حالا در «کلمبوس» به سراغ واکنش نشان‌دادن به معضلات روز جامعه رفته؛ از نوسانات عجيب‌وغريب ارز گرفته، ميل شديد آدم‌ها به مهاجرت يا تأثير تحريم‌ها در زندگي روزمره تا تبديل‌شدن آدم‌هاي يک خانواده به کاريکاتورهاي متوهم، کلاش، کلاهبردار و هفت‌رنگ. يکي از امتيازات فيلم بازي بازيگران است.
شبنم مقدمي، حال‌وهواي دختر عشق مهاجرت را با اغراق آگاهانه در بازي‌اش به خوبي منتقل مي‌کند. فرهاد اصلاني هم حدنگهدار بازي کرده، مجيد صالحي با وجود تيپ آشنايش، توانسته نقش يک آدم هفت‌خط و منفعت‌طلب را ايفا کند، اما در اين ميان سعيد پورصميمي مثل نگيني در روايت فيلم مي‌درخشد. او که پيرمرد غرغرو و معتاد است و از همان اول مخالف مهاجرت بوده، بالاخره راضي مي‌شود، اما به محض پاگذاشتن در خاک غربت مي‌ميرد! عليمرداني قبلا توانايي‌هاي خود را در هدايت بازيگران به اثبات رسانده و به همين منوال در فيلم «کلمبوس» از پورصميمي بهره‌اي هنرمندانه برده، به شکلي که شوخي‌ها، فريادکشيدن‌ها و بازيگوشي‌هاي او به دل مي‌نشيند.
اما مهم‌ترين نقطه قوت فيلم پرداخت دغدغه‌مند محتواي آن است.
البته فيلم طبعا ضعف‌هايي هم دارد، از جمله شخصيت‌پردازي برخي کاراکترها که بيشتر به تيپ نزديک شده‌‌اند تا اينکه فرديتي قوام‌يافته داشته باشند و برخي مثل جوان‌هاي فيلم فقط حضوري فيزيکي دارند، دقيقا برعکس نمونه‌هايي مثل شخصيت‌هاي باران کوثري در «کوچه بي‌نام» و معتمدآريا در «آباجان» يا لحن شعاري و مستقيمي که نسبت به معضل مهاجرت دارد و درواقع در راستاي پيامي ضدمهاجرت و صادرکردن يک بيانيه سوسياليستي نسبت به مام وطن! ساخته شده و از اينها مهم‌تر برخي علت- معلول‌هايي که با منطق ماجرا نمي‌خواند و اين ضعف‌ها شايد حاصل عجله و شتاب براي نوشتن و ساختن و اکران سريع فيلم بوده است و البته بايد تأکيد کرد که ساختن فيلم در بخش خصوصي و به طور مستقل، چنين شتاب‌هايي را اجتناب‌ناپذير مي‌کند، اما از نظر اجرا و کارگرداني- از فرم بصري کارشده تا تدوين خوش‌ريتم و بازيگوشانه- کاري است که تماشاي آن قابل توصيه است، چون هم به قواعد رونق صنعت سينما پايبند بوده؛ يعني رعايت اصول هنر سرگرمي‌سازي بدون به‌دام‌افتادن در ورطه لودگي و دست‌کم‌گرفتن شعور مخاطب، آن هم مخاطب هوشمند امروز و هم تلنگري مهيب به آنها مي‌زند که هر يک در درون خود هيولاهايي مثل پسر کلاش خانواده «کلمبوس» دارند و چرا بايد زمينه براي طغيان اين هيولاها فراهم شود؟! چرا بايد فرار را به قرار ترجيح دهيم؟!

9 ماهه نخست امسال، ماه‌هاي رونق فيلم‌هاي کمدي بود که بيشتر از جنس طنزهاي سخيف و مبتذل و مبتني‌بر لودگي بودند- فيلم‌هايي مثل «هزارپا» و «تهران - لس‌آنجلس»، «مارموز» و... مثال مناسب اين گزاره هستند- و همين باعث شده که وقتي يک فيلم با پيشوند فيلم کمدي عرضه مي‌شود، همه به سراغ نمونه‌هاي ضعيف آن بروند و درواقع خشک و تر با هم بسوزد. در اين ميان فيلم «کلمبوس» يک امتياز و برتري مهم دارد که کاملا آن را از فيلم‌هاي ديگر منفک مي‌کند؛ اينکه يک کمدي انتقادي است و ترکيبي از سبک‌هاي کمدي هجو و هزل را نقشه راه خود قرار داده، آن هم در شرایطي که کمدي‌سازهاي ما متأسفانه يادشان رفته که از چارلي چاپلين تا سبک‌هاي استندآپ‌کمدين‌هاي امروز از کمدي به‌عنوان زبان نقادانه با بياني طنازانه استفاده کرده‌‌اند، اما در ايران همين که شوخي جنسي کنند و بزن‌وبکوب راه بيندازند و مردها مرتب زن‌پوش شوند، نام کمدي بر خود مي‌گذارند! اما «کلمبوس» در راستاي يک کمدي طنز انتقادي، خوب عمل کرده است. شايد واجب باشد به برخي از فيلم‌سازان يادآوري شود که طنز به‌عنوان يکي از شاخه‌هاي کمدي، در لغت به معناي طعنه‌زدن است، ولي معناي اصلي که در قبل به کار مي‌رفته‌ تيغ جراحي بود، پس بايد ببرد و انتقاد کند، نه‌اينکه فقط خنده بيافريند. عليمرداني در اولين فيلم کمدي‌اش موفق شده اين مهم را اجرائي کند. عليمرداني که فيلم‌هايي مانند «به خاطر پونه»، «کوچه بي‌نام» و «آباجان» را در کارنامه خود دارد، نشان داده که در زمينه ساخت ملودرام و درام با دغدغه آسيب‌شناسي اجتماعي موفق بوده و در کارگرداني هم، استانداردهاي اثرگذاري بر مخاطب خاص و عام را رعايت می‌کند و حالا در «کلمبوس» به سراغ واکنش نشان‌دادن به معضلات روز جامعه رفته؛ از نوسانات عجيب‌وغريب ارز گرفته، ميل شديد آدم‌ها به مهاجرت يا تأثير تحريم‌ها در زندگي روزمره تا تبديل‌شدن آدم‌هاي يک خانواده به کاريکاتورهاي متوهم، کلاش، کلاهبردار و هفت‌رنگ. يکي از امتيازات فيلم بازي بازيگران است.
شبنم مقدمي، حال‌وهواي دختر عشق مهاجرت را با اغراق آگاهانه در بازي‌اش به خوبي منتقل مي‌کند. فرهاد اصلاني هم حدنگهدار بازي کرده، مجيد صالحي با وجود تيپ آشنايش، توانسته نقش يک آدم هفت‌خط و منفعت‌طلب را ايفا کند، اما در اين ميان سعيد پورصميمي مثل نگيني در روايت فيلم مي‌درخشد. او که پيرمرد غرغرو و معتاد است و از همان اول مخالف مهاجرت بوده، بالاخره راضي مي‌شود، اما به محض پاگذاشتن در خاک غربت مي‌ميرد! عليمرداني قبلا توانايي‌هاي خود را در هدايت بازيگران به اثبات رسانده و به همين منوال در فيلم «کلمبوس» از پورصميمي بهره‌اي هنرمندانه برده، به شکلي که شوخي‌ها، فريادکشيدن‌ها و بازيگوشي‌هاي او به دل مي‌نشيند.
اما مهم‌ترين نقطه قوت فيلم پرداخت دغدغه‌مند محتواي آن است.
البته فيلم طبعا ضعف‌هايي هم دارد، از جمله شخصيت‌پردازي برخي کاراکترها که بيشتر به تيپ نزديک شده‌‌اند تا اينکه فرديتي قوام‌يافته داشته باشند و برخي مثل جوان‌هاي فيلم فقط حضوري فيزيکي دارند، دقيقا برعکس نمونه‌هايي مثل شخصيت‌هاي باران کوثري در «کوچه بي‌نام» و معتمدآريا در «آباجان» يا لحن شعاري و مستقيمي که نسبت به معضل مهاجرت دارد و درواقع در راستاي پيامي ضدمهاجرت و صادرکردن يک بيانيه سوسياليستي نسبت به مام وطن! ساخته شده و از اينها مهم‌تر برخي علت- معلول‌هايي که با منطق ماجرا نمي‌خواند و اين ضعف‌ها شايد حاصل عجله و شتاب براي نوشتن و ساختن و اکران سريع فيلم بوده است و البته بايد تأکيد کرد که ساختن فيلم در بخش خصوصي و به طور مستقل، چنين شتاب‌هايي را اجتناب‌ناپذير مي‌کند، اما از نظر اجرا و کارگرداني- از فرم بصري کارشده تا تدوين خوش‌ريتم و بازيگوشانه- کاري است که تماشاي آن قابل توصيه است، چون هم به قواعد رونق صنعت سينما پايبند بوده؛ يعني رعايت اصول هنر سرگرمي‌سازي بدون به‌دام‌افتادن در ورطه لودگي و دست‌کم‌گرفتن شعور مخاطب، آن هم مخاطب هوشمند امروز و هم تلنگري مهيب به آنها مي‌زند که هر يک در درون خود هيولاهايي مثل پسر کلاش خانواده «کلمبوس» دارند و چرا بايد زمينه براي طغيان اين هيولاها فراهم شود؟! چرا بايد فرار را به قرار ترجيح دهيم؟!

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها